محبوب‌های سال ۲۰۱۶

 آینده

Sieranevada (Cristi Puiu)
Toni Erdmann (Maren Ade)
Graduation (Cristian Mungiu)
Things to Come (Mia Hansen-Løve)
Certain Women (Kelly Reichardt)
Kaili Blues (Bi Gan)
The Salesman (Asghar Farhadi)
Manchester by the Sea (Kenneth Lonergan)

سیرانوادا ساخته فیلمساز بزرگ سینمای رومانی، کریستی پوئیو دستاورد سینمایی سال بود. فیلمی که احتمالن می‌ماند برای آینده‌ و بارها درباره‌اش خواهیم نوشت. در سیرانوادا یک خانواده بزرگ از پیرها و میان‌سال‌ها تا پسرها و دخترها سوگوار پدرِ تازه از دست رفته‌اند. همین‌طور که شخصیت‌های دیگر فیلم‌های محبوب امسالم همه در سوگ از دست دادن کسی، چیزی یا رابطه‌ای بودند. مثل مرد جوان منچستر کنار دریا که در بهت مرگ ناگهانی برادرش بود یا آن مرد سودایی کایلی بلوز که زنی را در گذشته از دست داده و در خواب و خیال آواره روزگار بود. دکتر فارغ‌التحصیلی هم درگیر رابطه‌ی ترک خورده‌ با دخترش بود و آواره خیابان‌های تاریک شهری کوچک در رومانی. او همسر و معشوقه‌اش را از دست می‌داد. همان‌طور که آن دختر مزرعه‌دار بعضی زن‌ها، معصوم‌ترین چهره سال، با یک رابطه یک‌طرفه‌ی از دست‌رفته آواره جاده‌ها بود. دخترک میان آدم‌ها و اسب‌ها شبیه یک فرشته بود.

رعنا و عماد خودمان هم در فروشنده در پایان فیلم چیزی غیرقابل‌بازگشت را از دست داده بودند. اگر چه پیرمرد خطاکاری مرده بود اما این دو عزادار دورانِ خوشِ رفته و بی‌بازگشت زندگی‌شان بودند. عزادار اصلی امسال اما ناتالیِ (ایزابل هوپر) فیلم آینده بود که انگار همه‌چیز را در آستانه پیری می‌باخت. ناتالی بلاخره واقعیت را می‌پذیرفت و بعد راست‌قامت در آن تلخی راه خودش را ادامه می‌داد. تلخ‌ترین لحظه جایی بود که زن در اواخر فیلم از آن دهکده به سمت خانه‌ می‌رفت و او را تنها در خیابان‌های شهر می‌دیدیم.

دخترک آمریکن هانی هم فرشته‌ای بود که خانه و خانواده‌ای نداشت. او در ابتدای راه بود. هرچند کریشا (کریشا ساخته تری ادوارد شولتز) انگار آینده‌‌ی دخترک بود. کریشا بازنده اصلی زنانه‌های سال بود. او رابطه با پسرش را از دست می‌داد، همین‌طور خانواده‌اش را و عشقش که دیگر جواب او را نمی‌داد. او عزادار و فروپاشیده بود. ما هم امیدی نداشتیم که زن بتواند دست از الکل بردارد و رابطه‌اش را با پسرش بازسازی کند. از طرفی کلارای آکواریوس (کلبر مندونسا فیلو) بی‌شباهت به این زنان نبود. گذشته‌ی رویایی‌اش رفته بود و حالا فقط برای از دست ندادنِ خانه‌ای بی‌عشق – یادگار دورانی رفته- استوار می‌جنگید.

این‌ها فیلم‌هایی درباره ادامه دادن بودند. چرخه‌های طبیعی زیستن با مردمانی سخت. این زن‌ها و مردها، پسرها و دخترهای همان پدر درگذشته‌ی سیرانوادا بودند، یتیم‌هایِ خوب عزاداری نکرده. آن‌ها می‌جنگیدند و دست‌بردار نبودند اما در آستانه فروپاشی و البته آسیب‌پذیر بودند. پدری هم نبود که مثل قلندر تونی اردمن در پیِ پاره‌ی تن‌اش تا شهرهای دور برود و دست برندارد و دلبندش را از دلِ روزگار سخت و این تونل وحشت تمام‌نشدنی عبور دهد.