دو | سهیلا گلستانی

do-poster-1

دو | سهیلا گلستانی | 1393

یکم. مدت‌ها بود که دوست داشتم فیلم «دو» را دوباره ببینم. اولین بار «دو» را در جشنواره فجر سال 93 دیدم و خوشم آمد. واکنش‌های یکپارچه همکاران و دوستانم اما آن‌قدر منفی بود که تصمیم گرفتم فرصت مجددی برای تماشایش بدون حواشی جشنواره پیش بیاید تا مطمئن شوم حس اولیه‌ام اشتباه نبوده. خوشبختانه نبود.

دوم. بهمن (پرویز پرستویی) پس از سال‌ها به ایران بازگشته و بلافاصله زن خدمتکاری به اسم پری (مهتاب نصیرپور) در خانه‌اش مشغول به کار می‌شود. فیلم قصه این دو نفر است با دو خط روایی جداگانه برای هر کدام که گاهی در خانه همدیگر را قطع می‌کنند. اما دو خط داستانی فیلم به شکل متعارفی جلو نمی‌روند. از نظر داستان‌پردازی، «دو» فیلمی است که انگار موریانه بخش‌هایی از نگاتیوش را خورده (یا شبیه هارد اکسترنالی است که بد-سکتور گرفته) و ما فقط بخش‌هایی از فیلمِ اصلی را با پرش می‌بینیم. در واقع روایت فیلم، خیالِ کمک کردن به بیننده‌اش را برای دنبال کردن داستان ندارد اما یک سرزندگیِ دلپذیر در بافت فیلم وجود دارد که بیننده‌ی صبور را در بازیِ دنبال کردن نشانه‌های داستانی و بازسازیِ قصه از دل این صحنه‌های گسسته سرذوق می‌آورد.

سوم. اعتبار «دو» البته صرفن در پرهیز از یک محور دراماتیک یا در خستِ افراطی‌اش در دادن اطلاعات درباره آدم‌ها و نوع روابط آن‌ها نیست. اعتبار فیلم حتی به جسارت در حذف انگیزه‌ شخصیت‌ها بر نمی‌گردد و به اصرار در نمایش خرد و ریز جزئیات روزمره پیرنگ هم نیست.
دستاورد اصلی «دو»، ساخت اتمسفر اصیلی است که اجازه می‌دهد آدم‌ها در آن نفس بکشند و بیننده لحظاتی بریده بریده از آن فضا را تجربه کند. خوشبختانه فیلم به مجموعه‌ای از ایده‌های سینمایی ِفیلم‌سازش (مربوط به قبل از ساخت آن) تقلیل پیدا نکرده. فیلم چندین فصل‌ زنده و پر حس و حال دارد که بیننده موقع تماشا، آن‌ها را مثل یک سفرِ کوتاه از سر می‌گذراند. یکی از زیباترین این فصل‌ها جایی است که پری نیمه‌شب از پشه‌بند بیرون می‌آید و در یک فضای بیرونی شبیه پشت‌بام رو به جایی باغ‌مانند با پدرِ دختری که در خانه‌اش زندگی می‌کند سیگار می‌کشند و حرف می‌زنند. پس‌زمینه مثل اغلب صحنه‌ها فلو است و ما جغرافیا را درست به جا نمی‌آوریم اما هیاهوی بیرون را حس و تجسم می‌کنیم تو گویی بخشی از بیرون قاب را زیست می‌کنیم.

چهارم. طراحی و اجرا بسیاری از صحنه‌ها به شکلی بوده که موقعیت‌ها دشوار و زنده‌تر شوند. لذا فیلم پر از صحنه‌های شلوغ است. مدام باران می‌بارد. خانه‌ها اغلب شبیه خانه‌های فیلم‌های ایرانی نیستند و پس‌زمینه قاب غنی است. بسیاری مواقع به شکل یک در میان بین صحنه‌های شلوغ و فضاهای خلوت تعادل ایجاد می‌شود. جایی اواخر فیلم بهمن در تختی از خواب بیدار می‌شود. دختر بچه‌ای هم در تخت کنارش خوابیده. باد پرده‌ها را آرام کنار می‌زند و پسر جوانِ سربازی که لباسش دیروز موقع برگشت از ماموریت خونی شده، لباس شسته‌اش را در پس‌زمینه فلو از رخت بر می‌دارد و دور می‌شود.

پنجم. بعضی از فصل‌های فیلم مرا یاد چند فیلم درخشان دهه اخیر انداخت مثل یکی از فصل‌های پایانی وقتی مهمان‌ها دور میز در خانه خواهر بهمن غذا می‌خورند و بلافاصله فصلی مشهور از «چهار ماه و سه هفته و دو روز» (با آن جای دوربین ثابت) را به خاطر می‌آورد. سکانسی که بهمن همراه زوجی به زمینِ خارج شهرش سر می‌زند و ناگهان باران می‌گیرد و شیشه جلوی ماشین از قطره‌های درشت خیس می‌شود هم کاملن لوکرسیا مارتلی است (به خصوص «زن بی سر»). و چه زیباست تک صحنه‌ای که کمی بعدتر، آن‌ها در راه برگشتند و چراغ‌های شهر قبل خاموشی در پس زمینه محو می‌درخشند و به نظر می‌رسد ماشین بهمن خراب شده و خودروی امداد بوکسل‌شان کرده.

ششم. و کارگردانی یعنی همین. ساخت اتمسفر و تجربه فضاهایی این چنین زنده‌. «دو» یکی از افراطی‌ترین تجربه‌های این سال‌های سینمای ایران است که نتیجه‌ای اصیل برای بیننده صبورش به ارمغان می‌آورد، هیجان‌زده‌اش می‌کند و البته امیدوار به فیلم بعدی سازنده‌اش.