ساما | لوکرچیا مارتل

 
 
 ۱/۲⭐️⭐️⭐️ ‌ ‌
نیمه اول ساما همان سینمای درخشان لوکرسیا مارتل است. در ساما میزانسن مارتل در هر سکانس بیننده را در میانه یک آمبیانس مرموز قرار می‌دهد. بیننده تسلطی روی کلیت فضا از نظر جغرافیایی و زمانی ندارد و نمی‌تواند به شکل کاملی موقعیت را به چنگ آورد. آمبیانس آن‌قدر چگال است که همیشه چیزی ناتمام و درک نشده باقی می‌ماند و فضا مثل فصل مهمانی (اوایل فیلم) بیگانه و ناآشنا می‌ماند. طراحی صدای محیط هم در ساما مثل فیلم‌های قبلی مارتل به این استراتژی میزانسنی اضافه می‌شود و نتیجه این‌که ما هم همان تجربه «دن دیگو د ساما»، این ‌گمارده امپراتوری اسپانیا را در اکثر فصل‌ها از سر می‌گذرانیم: یک جور زیست در و «تجربه فضا»ی یک دوره تاریخی.
نیمه اول فیلم از این جهت من را به‌یاد آدمکش (هو شیائو شِن) انداخت، همان کمال‌گرایی، همان ترکیب «رئالیسم افراطی» با یک قصه تاریخی، همان ریتم باشکوه و باطمانینه و همان تمرکز برای تجربه محیط. افسوس که از نیمه دوم فیلم به بعد ناآشنا بودن فضا تا حدی کاهش پیدا می‌کند و کم‌کم فضاها معمولی‌تر می‌شود (مارتل از این نظر در فصل‌های داخلی موفق‌تر است تا فصل‌های خارجی) و قصه دربه‌دری «جوزف ک.»وار (شخصیت اصلی رمان قصر و محاکمه کافکا) «دن دیگو د ساما» در سلسله مراتب و دستگاه امپراتوری و سرنوشتش برای بازگشت مهم‌تر از تجربه فضا می‌شود.