لا لا لند | دیمین شزل

لا لا لند | دیمین شزل | ۲۰۱۶

۱. لا لا لند با رویکردی یکسان نسبت به دو فیلم دیگر سال یعنی کافه سوسایتی (وودی آلن) و درود بر سزار! (برادران کوئن) تخیل و ساخته شده: یک قصه‌ پرآب‌و‌تاب با پس‌زمینه فیلم‌های رویاپرداز استودیوهای بزرگ هالیوودی در اوج دوران موفقیت‌ آن‌ها. لا لا لند از نظر ایده محوری تلاشی جاه‌طلبانه برای پر کردن جای خالی عاشقانه‌‌های بزرگ روی پرده سینماهای این سال‌ها به نظر می‌رسد: یک مرد، یک زن و یک شهر رویایی به عنوان جایی برای عشق‌ورزی.
لا لا لند البته قصه‌ی پسرِ خوش‌قلب موزیسین (رایان گاسلینگ) ‌و دخترِ دلبرِ عشقِ بازیگری (اِما استون) را به زمان حال آورده اما در تمنای رسیدن به حال و هوایی است که موزیکال‌های رویاپرداز دوران اوج هالیوود برای مخاطبان‌شان به ارمغان می‌آوردند: قصه‌ی عاشقانه‌ای پر فراز و نشیب با پس‌زمینه‌ای پرزرق و برق از شهر. لا لا لند در تخیل‌ورزی و اجرا از کافه سوسایتی جاه‌طلبانه‌تر است و مثل درود بر سزار! لوس و باری به هرجهت نیست.

۲. با این حال فیلم جدید کارگردان ویپلش به معنی درست کلمه میان‌مایه است و ظرفیت‌های بالقوه‌اش تبدیل به حس و حال روی پرده نشده. لا لا لند نه شکوه یک عاشقانه کلاسیک را دارد، نه در آن از جوانی و شور ملوان‌ها و دخترکان دختران روشفور (ژاک دمی) خبری است و نه قادر است مثل آن موزیکال فوق‌العاده جغرافیای دلگشای شهر را به استیج تبدیل کند. از طرفی علاقه‌ای هم ندارد استراتژی دیگری در پیش گیرد و مثل فون‌ تریه ژانر موزیکال را به قصد رویشِ چیزی دیگر در رقصنده در تاریکی شخم بزند و آن‌طور از تاریخ موزیکال آشنایی‌زدایی کند. حتی موفق نمی‌شود در یک فصل به خلوت دختر و پسر قصه‌اش نفوذ کند. لا لا لند بارقه‌هایی از جنون و شورِ ویپلش را هم ندارد.

۳. در عوض لا لا لند سعی می‌کند با ارجاع به صحنه‌پردازی موزیکال‌های هالیوودی از آن‌ها نیرو بگیرد و با آن نوع زرق و برق رویا بسازد. اما حتی در قلب قصه هم موفق نمی‌شود (جایی که عاشق و معشوق به هم می‌رسند و آن‌ها را در پس‌زمینه ستاره‌ها می‌بینیم) فریبنده و متقاعدکننده باشد. از طرفی درام اصلی‌ فیلم پوک و بدون شور درونی میان دو شخصیت است. همچنین سرمایه‌ای که در یک ساعت اول فیلم برای پیوستن دختر و پسر قصه طی شده به هیچ گرفته می‌شود و در پرده آخر با یک بگو مگوی بچه‌گانه کل رابطه از هم می‌پاشد. آن جدایی نه الزام قصه است و نه از انگیزه‌های شخصیت‌ها می‌آید. صرفن یک چرخش داستانی بی‌هدف است که از اعتماد نداشتن به جذابیت رابطه پسر و دختر می‌آید و شبیه ترس از یکنواختی قصه برای تماشاگر بی‌حوصله این روزها است.

۴. تنها نقطه قوت فیلم رایان گاسلینگ و اِما استون است، آن‌دو معصوم‌تر از طاق و جفت‌های این روزهای سینمای جریان اصلی‌اند. نماهای نزدیک از چشم‌های درشت کارتونی و موهای خرمایی اِما استون چنان ملاحتی دارد که سیمای زنان فیلم‌های امریکایی روز را به چالش می‌کشد. وقتی در چند فصل رایان گاسلینگ در نماهایی بدون قطع استادانه کیبورد و پیانو می‌نوازد شگفت‌زده می‌شویم و فقط آن‌جا است که ترجیح می‌دهیم فصل افتتاحیه متظاهرانه و بی‌خود و بی‌جهت و آن استخرهای لعنتی فیلم را برای چند لحظه فراموش کنیم.