میزوگوچی در دهه بیست کاملا تحت تاثیر جریانهای فیلمسازی آن دهه در غرب بوده. میگویند «خون و روح، 1923» فیلمی اکسپرسیونیستی با الهام از مطب دکتر کالیگاری است و «سمفونی شهری، 1928» به شکل مستقیم از سینمای سوسیالیستی شوروی آن دوره تاثیر گرفته. میزوگوچی در فیلم «نیهونباشی، 1929» یک سکانس کامل از «طلوع»ِ مورنائو را بازسازی میکند. سبک شخصی میزوگوچی در سه دهه بعد بیارتباط با مصالح غربی نیست (مثل ایده برداشت بلند). میزوگوچی آن ایدهها را در سینمایش به کمال رساند اما (مانند هر سنت هنری عمیق دیگر) جای پایش بر شانههای مورنائو و اکسپرسیونیستها مشهود است.
تازگی «داستانی دربارهی خاشاک شناور، 1939» را دیدم. فیلم صامتی که ازو تقریبا یک دهه قبلتر از دوره دیدن مکرر همشهری کین ساخته. فیلم، نمایشِ زیباییِ قرار گرفتن کنار همِ اشیا در سکوت است، زیبایی کوچهها، خاشاکِ شناور در هوا و لطافت کنار هم نشستن آدمها وقتی برای تماشای تئاتری عامهپسند روی زمین نشستهاند. و پر است از پاساژهای مشهور ازو که سالها قبل از فیلمهای مشهور رنگیاش به شکل سیستماتیک در فیلمهایش حضور داشته. ازو اواخر عمر (1959) نسخه رنگی این فیلم را با نام «خاشاک شناور» بازسازی کرد. استیلیزاسیون «داستانی درباره خاشاک شناور» از خیلی از جهات رادیکالتر از فیلم رنگی است و عملا این فیلم صامت از بهترینهای اوست. قالب صامت اتفاقا به ازو کمک میکند تا آرامش جهان پیرامون آدمهایش نمود بیشتری داشته باشد و از کپشن اغلب به عنوان نقطهگذاری روایی استفاده میکند هر چند فیلمهای ناطقش را هم با سنت صامت میساخت. مقایسه این دو فیلم نشان میدهد در طی نزدیک به چهار دهه فیلمسازی تغییر چندانی در سینمای ازو رخ نداد. ردِ همشهری کین و غلطکِ ولز مشهود نیست. شاید فقط در اعتقاد به سختیِ سبک بود که این دو غول به هم شبیه میشدند و در استیلیزاسیونِ جهانِ فیلمهایشان. دوست داشتن سینمای ازو به راستی با «مصائب میزوگوچی» متفاوت است.