پیشنهاد مقاله جدید
بازی، معما و جادوی اعداد در
هجوم، شازده احتجاب، خانه روشنان و یک بعد از ظهر پاییزی
چاپ شده در نشریه اینترنتی چهار
پیشنهاد مقاله جدید
بازی، معما و جادوی اعداد در
هجوم، شازده احتجاب، خانه روشنان و یک بعد از ظهر پاییزی
چاپ شده در نشریه اینترنتی چهار
ایالت متحده عشق | توماش واشیلفسکی | ۲۰۱۶
❊❊❊
نمایش عمومی ایالت متحده عشق ساخته فیلمساز جوان لهستانی توماش واشیلفسکی از این هفته شروع شده. برای تماشای فیلمی با چنین اسم عجیب و غریبی که ضمنن در جشنواره برلین ۲۰۱۶ خرس نقرهای فیلمنامه گرفته بود همینطور بیجهت از خیلی وقت پیش اشتیاق داشتم و فیلم را همان شب افتتاح دیدم.
ایالت متحده عشق در سه بخش جداگانه قصه سه زن سودایی را حکایت میکند، زنانی که حیرانِ جنونی عاشقانه و ناممکناند. قصه اول بخش مورد علاقهام بود، قصهی عشقی یکطرفه که همراهی دوربین با شخصیت اصلی و زاویه دید محدود روایت قصه بلافاصله منطق سبکی و روایی فیلم رادیکال کریستی پوئیو یعنی آئورورا را به یاد میآورد. قصه دوم و سوم متاسفانه در حد انتظاراتی نبود که بخش اول بهوجود آورده بود.
.
موقع تماشای ایالت متحده عشق حس کردم تاثیر ماندگار دنیای زنانه فیلم چهار ماه، سه هفته و دو روز کریستین مونجیو صرفن به سبک دوربین و جلوههای بصریاش محدود نبوده. از اکران عمومی فیلم مونجیو درست ده سال میگذرد. زهر آن فیلم بهطرز فراگیری در سینمای بعد از خودش منتشر شده. خونی که زنان فیلمهای مونجیو میریزند و جنون و رنجی که دچارش میشوند آنقدر بنیادی است که حساسیتهای ما را در شیوه زیستن تغییر میدهند و شيوه دیدن و لمس جهان را گسترش میدهند. دنیایِ چهار ماه، سه هفته و دو روز حفرهای را در تاریخ سینما پر کرده. اسمش را بعد از یک دهه میشود گذاشت: دنیای «چهار، سه، دو».
Yourself and Yours | هونگ سانگ-سو | ۲۰۱۶
❊❊
❊❊ | 2016 | Yourself and Yours |
○ | 2015 | Right Now, Wrong Then |
1/2❊❊ | 2014 | Hill of Freedom |
❊❊ | 2013 | Nobody’s Daughter Haewon |
❊❊ | 2012 | In Another Country |
1/2❊❊ | 2011 | The Day He Arrives |
1/2❊❊ | 2010 | Hahaha |
❊❊❊ | 2000 | Virgin Stripped Bare by Her Bachelors |
به فیلمساز درجه يكي كه ده سال پیش دو عاشق میساخت میشود یکبار آوانس داد. میشود از مهاجر رد شد و صدایش را هم در نیاورد.
شهر گمشده Z خوشبختانه به آن اندازه حرصدرآر نیست. حکایت یک درجهدار انگلیسی در ابتدای قرن بیستم است که گذرش به آمریکای جنوبی میافتد تا در جنگل آمازون سرزمین و تمدنی گمشده را پیدا کند. قصهی سبُک و البته بیلکنتی است که به همت داریوش خنجی رنگ و لعابی هم دارد. اما فیلم هیچ خصلت برانگیزانندهای ندارد. تیتراژ پایانی میآید و تو نمیدانی چرا سازنده محوطه به سمت چنین پروژه بیثمری رفته و در این چهار پنج سال بر سرش چه آمده. درجهدوهایی مثل اسپیلبرگ و رفقا در صف کمپانیها برای چنین پروژههایی حق آبوگل دارند.
❊ | 2017 | The Lost City of Z |
○ | 2013 | The Immigrant |
۱/۲❊❊❊ | 2008 | Two Lovers |
❊❊❊ | 2007 | We Own the Night |
۱/۲❊❊❊ | 2000 | The Yards |
❊❊
انیمیشن زندگی کدوئی من اگر چه در شیوه قصهگویی جاهطلبی ندارد و دنیای خیالی غافلگیرکنندهای نمیسازد اما به دام سادهلوحی انیمیشنهای دیزنی و پیکسار هم نمیافتد. بچهها و آدمبزرگهایش کموبیش باهوش و سمپاتیکند و قصه ساده و کوچکش به دل مینشیند. کوچک زیباست.
صحنهای که از آن به یادم مانده تیتراژ انتهایی است (که وصل میشود به تیتراژ ابتدایی و شروع قصه): بادبادکی در آسمان با عکسی از بچههای آن خانهی خوشبخت. انگار این کوچولوها در باد میرقصند و خوشحالند و چه به دل مینشیند همراهی ترانه کالت باد ما را خواهد برد با اجرای دلپذیر Sophie Hunger.
گلهاي آبي [Afterimage] | آندری وایدا | ۲۰۱۷
۱/۲❊
آخرین فیلم استاد قبل مرگ. حکایت یک نقاش آوانگارد مشهور در لهستان یخزدهی بعد جنگ دوم و یک سیستم هار که به نقاش فرمالیست هم رحم نمیکند و زیر ضربههای داس و چکش لهش میکند. وصیتنامه آندری وایدا و البته یک فیلم معمولی که نه جانی دارد و نه حسی بر میانگیزد.
تمام طول تماشای فیلم وقتی استرزمینسکی، این استاد بزرگ نقاشی مدرن را موقع کار در خانه میدیدم به یاد شوستاکوویچ رمان هیاهوی زمان (جولین بارنز) بودم. رابطه هنرمندهای بزرگ و دیکتاتورها همیشه یکی بوده.
هیاهوی زمان | جولین بارنز | ۲۰۱۶
یکم. شخصیت اصلی آخرین رمان جولین بارنز، بزرگترین آهنگساز قرن بیستم، دمیتری شوستاکوویچ است. بارنز همراه با استادِ سمفونیها و کوارتتهای زهی به دل تاریکی زده، به سالهای سیاه حکومت استالین. به روزهایی که میشد در شوروی با برچسب فرمالیستی بودنِ یک قطعه موسیقی، آهنگسازش را تا مرز خیانت به خلق و تا اعدام برد. به روزهای ۱۹۸۴ی سانسور، خفقان، شکنجه و استرس برای هنرمند. روزهای سیگار روسی، اتوموبیل روسی و ممنوعیت اتوموبیل آمریکایی. بارنز همراهمان میکند با یک هنرمند باهوشِ وسواسی. این نابغه استثنایی در عین حال بزدل و مودی است. همراه میشویم با مردی که به او اطلاع میدهند چند روز دیگر باید برای ادای توضیحاتی درباره کارش به پلیس مراجعه کند و مرد از اضطراب و ترس هر شب در پاگرد خانه، لباسپوشیده و چمدانبسته برای رفتن به زندان جلوی آسانسور خانهاش میایستد تا عفریت سرخ سر و کلهاش پیدا شود و ببردش تا نیاز نشود او را با پیژامه از تخت بیرون بکشد.
دوم. اگر درک یک پایان را «رمان-تفکر» بدانیم، هیاهوی زمان یک «رمان-زندگینامه» است که به رابطه شوستاکوویچ با قدرت سیاسی روزگارش میپردازد. ادامهای بر مدلی از رماننویسی که ظاهرن بارنز از جمله در رمان تحسین شدهاش طوطی فلوبر استفاده کرده: جلو بردن همزمان رویدادهای بزرگ دوران، از جنگ دوم جهانی گرفته تا مرگ استالین و ظهور خروشچف، در کنار خلوت روزمرهی شوستاکوویچ. جایی که خواننده به درون اتاقهای خصوصی مصالحه با قدرت و دالانهای خودفروشی روح یک آهنگساز میرود. و به روزهای دیگر: به روزی که استالین به خانه شوستاکوویچ زنگ میزند و روزی که شاعر بزرگ آنا آخماتووا را میبیند و دیدن گذریِ ژان-پل سارتر.
سوم. چه لذتبخش بود که همان اوایل خواندن هیاهوی زمان، بهشت و دوزخِ مدرس صادقی برایم تداعی شد. دو نویسنده که با دو رویکرد متفاوت به روح دورانِ ملتهبی در تاریخ معاصر به شکلی کاملن شخصی نزدیک میشوند و خواننده را همراه میکنند با مردانی استثنایی که در جدال و مصالحه با قدرتند. موقع خواندن هیاهوی زمان به یاد یک روس استثنایی دیگر افتادم؛ مجنونی به نام لوژین (شخصیت اصلی رمان دفاع لوژین) و البته بیشتر به یاد خود ناباکوف.
چهارم. از همه جنبهها درخشانتر برای من تجربهی موسیقایی این رمان بزرگ بود. به نظر من بارنز این رمان را به مدل یک «سمفونی» نوشته و خواننده حسی از شنیدن موسیقی (مثلن اثری از خود شوستاکوویچ) را موقع خواندن از سر میگذراند. این را از باب مبالغه نمینویسم. فرم موسیقایی در این رمان یک فرم تزئینی نیست. برای اولین بار (البته در محدوده کوچک تجربههایم) حس کردم فرم موسیقی یک رمان با یک طراحی ویژه انجام شده و به راستی که در بافت رمان تنیده شده است. ای کاش «مجله هفت»ی در کار بود و مجالی بود تا رمان را بارها بخوانم و مثل روزهای زندگی واقعی سباستین نایت چیزی درباره این جنبه رمان بنویسم.
درک یک پایان | جولین بارنز | 2011
یکم. درک یک پایان برنده جایز بوکر سال 2011، رمان ما قبل آخر جولین بارنز نویسنده شهیر انگلیسی درباره خاطرهای در گذشته است که بر سر راوی سالخوردهاش آوار میشود و آرام آرام زندگی او را تحت تاثیر قرار میدهد. یک راوی جنتلمن و مبادی آداب که برایمان از رابطهای نافرجام در دوره جوانیاش در دهه شصت میلادی میگوید و از جمعی چهار نفره از دوستان اهل فکر و فلسفهاش که در سال آخر دبیرستان با آنها بوده و به خصوص از یکی از آنها که با ورودش به جمع همه چیز را در سالهای بعد بهم میریزد.
دوم. مدل «رمان-تفکر»ی میلان کوندرایی با یک راوی غیرقابل اعتماد ایشیگورویی در همزن جولین بارنز به شکل معجون غلیظ خوشمزهای در آمده که آن را در یکی دو نشست میتوان سر کشید. اصطلاح «رمان-تفکر» را برای مدلی از قصهپردازی میشود به کار برد که در آن راوی صاحب دیدگاهی مشخص درباره دنیا، زندگی و مرگ آدمیزاد است و روند قصهپردازیاش را به طور مرتب قطع میکند تا روزگارش را تفسیر کند. راوی درک یک پایان سعی میکند حوادثی که بر او گذشته را برای خودش معنا کند و گذشته مبهم و کوتاهی را به اکنونِ ملالآورِ طولانیاش گره بزند تا پایان یک رابطه در گذشته را بپذیرد و از زندگیاش کلیتی بامعنا بسازد.
سوم. اگر چه درک یک پایان در داستانگویی هم پر از فصلهای پرکشش و درگیرکننده است اما برای خواننده بخشهای فلسفیدن راوی نیز بخشی از جذابیت رمان است. برای من درک یک پایان از معدود رمانهایی است که چنین بخشهایی جذابیتی همتراز سیر ماجراهای ملتهب رمان دارد. و از آن مهمتر موقع خواندنش حس میکنیم با نوعی قصهگویی امروزی طرفیم. نه از کهنگی و طول و تفصیل رمانهای کلاسیک در آن خبری است و نه سختخوانی رمان مدرنیستی را دارد. اما در عین حال مثل یک رمان قرن نوزدهمیِ درجه یک، راوی یک قصهپرداز چیرهدست است که آرامآرام خواننده را وارد یک چرخه مهیب داستانی میکند و در عین حال مثل یک رمانِ ویرجینیا وولفی کلیتِ درک یک پایان به یک «تراپی» استثنایی برای شخصیت اصلی قصه بدل میشود.
چهارم. و امان از آن پایانِ رسوا که به هیچ قصهای شبیه نیست.