مروری بر چند فیلم تابستان سینمای ایران ۹۷

 

شعله‌ور | حمید نعمت‌الله

۱. حوصله
هر چه می‌گذرد توقعم از سینمای حمید نعمت‌الله کمتر می‌شود. شعله‌ور که با ظرفیتی بالقوه شروع می‌شود (یک شخصیت اصلی توسری ‌خورده با گذشته‌ای تاریک، یک عقده‌ایِ هیچی نشده)، با سفری ناگهانی در میانه غافلگیرمان می‌کند (انتظار یک روایت غیرقابل پیش‌بینی با یک ریتم رها)، بعد حوصله فیلم‌ساز سر می‌رود، استاندارد فیلم در گسترش قصه و اجرای صحنه‌ها رها می‌شود، فیلم به مسیری بی‌ربط می‌رود و ناگهان تمام می‌شود. تمام که نه، متوقف می‌شود.

۲. حد و حدود
سال گذشته درباره رگ خواب نوشته بودم که پرده آخر آن فیلم تبدیل به بدترین پایان‌بندی فیلم‌های حمید نعمت‌الله شده است. نیم ساعت آخر شعله‌ور دست‌‌کمی از آن فصل‌های پایانی رگ خواب ندارد. مشکل اصلی به عدم تناسب عکس‌العمل‌های فرید (امین حیایی) نسبت به پیرامونش بر می‌گردد (مثل ایده سوزاندن همکار غواص). مساله «حد» این واکنش‌ها است و سیری خودانگیخته است که در تشدید تصمیم‌های فرید باید طی شود و نمی‌شود. انگار قرار بوده فقط از عکس‌العمل‌های فرید غافلگیر شویم (همین کافی است؟).

مشکل فقط این سیر قهقرایی نامتوازن نیست. روندی که مسعود [حامد بهداد] در آرایش غلیظ طی می‌کرد و منجر به از پادرآوردن شخصیت حبیب رضایی می‌شد سیر منطقی‌تری داشت (فرید شعله‌ور و مسعود آرایش غلیظ از یک خانواده‌اند). فیلم‌ساز در یک‌سوم پایانی فیلم با تغییر ناگهانی زاویه دید (جدا شدن قصه از فرید و دنبال کردن پسرش در فصل غواصی)، اجرای آماتوری صحنه‌های زیر آب و آن شیره‌کش خانه لعنتی (که نمی‌دانم چطور در فیلمی از حمید نعمت‌الله چنین تصویر پیش‌پاافتاده‌ای می‌بینیم)‌، دست تطاول به ساخته خود می‌گشاید.

‌۳. لاغری
و یک مساله بسیار کلیدی: لاغر شدن قصه در عرض از نیمه فیلم به بعد. فیلمی که در نیم ساعت اول با تنوع جذابی در سطح پهن می‌شود (خرده‌داستان‌های نیم ساعت اول را به‌یاد بیاوریم: مساله اعتیاد، رابطه پرتنش با مادر، دورهمی فارغ‌التحصیلان خوارزمی، مساله بازگشت زن سابق، رابطه فرید با پسرش، عمل مادر، قصه محل کار، فامیل‌ها و …)، از جایی به قصه تک‌خطی فرید و همکلاسی سابق (غواص) تقلیل می‌یابد (خرده داستان جذاب وحیده [دختر شهرستانی] رها می‌شود) و آن داستان‌پردازی عریض بخش اولیه که ریتمی جذاب به روند حوادث می‌داد به‌تدریج در چاه قصه‌ی تک‌خطی سادومازوخیستی فرید نسبت به همکلاسی قدیمش گم می‌شود.

ادامه‌ی خواندن

ماجرای نیمروز | محمد حسین مهدویان

ماجرای نیمروز | محمد حسین مهدویان
❊❊❊

اگر چه بیست سال بعد از آژانس شیشه‌ای باز هم در ماجرای نیمروز دوربین سمت خودی‌ها و در اتاق شیشه‌ای امنیتی است و هرچند بازنمایی چندسویه چنین دوره ملتهبی نیاز به فضای سیاسی و فرهنگی دیگری دارد (که تا اطلاع ثانوی امکانش نیست) و با این‌که واکنش طلبکارانه و غیرحرفه‌ای مهدویان در زمان اعلام کاندیداها و جوائز جشنواره فجر، فیلم و فیلم‌ساز را پیشاپیش از چشمم انداخته بود، اما تماشای ماجرای نیمروز از جنس دیگری بود. بعد از مدت‌ها دوست داشتم فیلمی ایرانی را روی پرده بزرگ با تماشاگران در سالن‌های شلوغ تهران ببینم. ماجرای نیمروز همان چیزی است که سال‌ها کارگردان‌های پلیسی‌دوست سینمای ایران خوابش را می‌دیدند و سه دهه درباره‌اش لفاظی می‌کردند.

ماجرای نیمروز برای بیننده لذتِ دنبال کردن یک داستان پلیسی پیچیده را جایگزین مطالعه یک رخداد تاریخی می‌کند. فرمالیست‌ها از اصطلاح وجه غالب استفاده می‌کنند که شیوه مواجهه بیننده و اثر را تعیین می‌کند. فیلم از لحاظ سینماتوگرافیک و از نظر شکل داستان‌گویی جوری ساخته شده و وجه غالب فیلم به‌گونه‌ای است که برای بیننده در حال تماشا، «تجربه‌ی یک داستان» جایگزین «پاسخ به یک پرسش» (ِتاریخی) شود.

ماجرای نیمروز در قصه‌پردازی موجز و موثر عمل می‌کند و بسیاری از صحنه‌های آشنای چنین فیلم‌هایی را به‌راحتی کنار می‌گذارد که جا برای جلو افتادن از مخاطب باهوش باز شود. در واقع همان‌طور که تیم امنیتی از گروه مقابل مدام عقب‌ترند، تماشاگر هم از سیستم روایی چابک فیلم جا می‌ماند. از طرفی ماجرای نیمروز موفق می‌شود حال و هوا بسازد. نکته اصلی برای چنین فیلمی این نیست که صرفن حال و هوای «سال ۶۰» بازنمایی شود. نکته مهم‌تر این است که جغرافیای فیلم به صورت «یک دنیای پیوسته سینمایی» درک شود: چیزی مهمتر و ضروری‌تر برای یک اثر داستانی تا بیننده را در جهان داستان غرق کند.
با این‌حال بخشی از نماهای خارجی فیلم زیادی شلوغ به‌نظر می‌رسد. فیلم نیاز به فضای خلوت بیرونی هم داشته و نیاز به لانگ‌شات‌هایی از شهر تا تاثیر آن صحنه‌های درگیری و آن شلوغی بیشتر شود. در ایده ماسکه کردن بخش‌هایی از پیش‌زمینه قاب هم زیاده‌روی می‌شود. آن‌چه این‌کاستی‌ها را تا حدی جبران می‌کند میزانسن‌های جذاب در اتاق کار تیم امنیتی و شکل نشستن آدم‌ها در جلسات گروه است. چینش بی‌تاکید آدم‌ها در قاب و زاویه‌ای که نسبت به هم دارند و فاصله دوربین نسبت به آن‌ها حس دید زدنِ خلوت یک تیم امنیتی را ایجاد می‌کند و کنجکاوی برای دنبال کردن داستان را افزایش می‌دهد.

خیلی جاها هم البته آه از نهاد آدم در می‌آید، آن‌ جاهایی که فیلم نمی‌تواند تا ته خط برود. این‌که هر بار بخش پایانی و تمام شده یک عملیات را در محل حادثه ببینیم البته ایده فوق‌العاده‌ای است. در میانه فیلم این ایده تکرار می‌شود و نمایش درگیری اصلی مرتب به تاخیر می‌افتد و این انتظار را به‌وجود می‌آورد که حتمن یک درگیری مستقیم پر و پیمان برای عملیات پایانی رزرو شده. با این‌که در مجموع فینال فیلم از نظر طراحی و اجرا بد از کار در نیامده اما نیاز به نمایش یک درگیریِ پر ضرب‌تر و یک اکشن پر و پیمان‌تر برای آزاد شدن این انرژی جمع شده بوده که در فیلم نیست. همچنین از جایی به بعد در آن عملیات «حس استمرار» در ورود به خانه تیمی از بین می‌رود و از نظر حسی فصل نهایی تا حدی هدر می‌رود.

ماجرای نیمروز تلاش می‌کند تا جای ممکن به گروه مقابل اجازه تجسم فیزیکی ندهد (صورت‌های اعضای سازمان را نبینیم یا همه‌چیز در اکستریم لانگ‌شات باشد) تا حس نفرت جلوه بیرونی پیدا نکند و گروه مقابل بیشتر شبحی از شر (تا یک گروه متعین سیاسی) باشند و عمل کشتن در نمای نزدیک و با تاکید بر چهره آدم‌ها جلوی دوربین اتفاق نیفتد. در پایان با نمایش صورت موسی خیابانی (بر زمین افتاده) فیلم بلافاصله تمام می‌شود.

فیلم استانداردهای بازیگری حرفه‌ای سینمای ایران را ارتقا می‌دهد. بازیگر و شخصیت مورد علاقه‌ام در ماجرای نیمروز مهدی زمین‌پرداز (بازیگر نقش مسعود، شخصیت روادار تیم امنیتی) است. هادی حجازی‌فر هم غافل‌گیر کننده ظاهر می‌شود. بلاخره در فیلمی شهری از سینمای ایران بازیگر درست اسلحه دست می‌گیرد. بعد از این فیلم و بعد از مادر قلب اتمی به‌نظر مهرداد صدیقیان هم آماده نقش‌آفرینی مهم کارنامه‌‌اش می‌شود. بازی‌ها بر خلاف وجوه مستندنمای فیلم اغراقی دلنشین دارد و شخصیت‌ها گویی از دل سینما در آمده‌اند تا تاریخ.

 

مروری بر چند فیلم تابستان سینمای ایران ۹۵

سینمای ایران با جوان‌تر‌ها و فیلم اولی‌‌ها هیجان‌انگیزتر از قبل به نظر می‌رسد. در زیر مروری کرده‌ام بر چند نمونه از این فیلم‌ها. اگر ممیرو از دل سینمای دهه شصت می‌آید و اگر لانتوری ادامه سینمای جوانانه‌ی معترض اواخر دهه هفتاد است و ایستاده در غبار تداعی سینمای جنگ دو دهه قبل، مناژدها وارد می‌شود) سینمای خلاق امروز ایران و ادامه گرایشی نو در سینمای هیجان‌انگیز دهه نود شمسی است.

 

ایستاده در غبار | محمد حسین مهدویان

13939324_500238430169450_255496041062009825_n

ایستاده در غبارمحمد حسین مهدویان❊❊

برای من جذابيت ايستاده در غبار نه به خاطر استفاده از صدای واقعی احمد متوسلیان به جاي بازيگر نقش احمد بود و نه فصل‌های دراماتیک فیلم (با اجرایی بسیار معمولی مثل جایی که پای احمد را عمل می‌کنند) چنگی به دل می‌زد. دستاورد فیلم به نظرم مربوط به تصویری است كه از احمد در لحظه‌های غیر دراماتیک و به خصوص در لانگ‌شات‌ها با ترکیب موسیقی و اسلوموشن ساخته می‌شود. مهدویان بعد از سریال آخرین روزهای زمستان یک گام جلوتر رفته و ایستاده در غبار شروعی امیدوارکننده برایش در سینما است.

با این حال فیلم از نظر کیفی ضد و نقیض است. بخش‌های اولیه‌ی طولانی فیلم با سلیقه تصویری پیش‌پا افتاده‌ای تجسم شده. همین‌طور رابطه نریشن (صدای برادر و دوستان احمد) و تصویر در این بخش‌ها بی‌ظرافت است. فیلم خوشبختانه هر چه جلوتر می‌رود بخصوص در فصل‌های مربوط به عملیات بيت‌المقدس و پادگان دوکوهه بهتر می‌شود (اگر چه هنوز عقب‌تر از فصل‌های جنگی فیلم‌های رسول ملاقلی‌پور است).

عمده‌ترین مشکل اما بر می‌گردد به تمام شدن ناگهانی فیلم. بعد از مطرح شدن سفر به لبنان، قصه بدون رسیدن به یک وحدت ارگانیک (و فقط به دلیل مفقود شدن احمد) به پایان می‌رسد. این ضعف عمده مربوط می‌شود به تقلیل دادن سیر روایی فیلم به چسباندن چند مقطع مهم زندگی احمد به یکدیگر بدون فکر کردن به یک ایده رواییِ فراگیر که به کلیت فیلم معنا ببخشد.

 

 

لانتوري | رضا درميشيان

13900186_500726210120672_7639907254575229438_n

لانتوریرضا درمیشیان۱/۲❊

لانتوري گرایشی اجتماعی در سینمای جوانانه دو دهه اخیر ایران را به یاد می‌آورد و فیلم‌سازی درمیشیان (از نظر کیفی) فاصله بین تهمینه میلانی و رخشان بنی اعتماد را پر می‌کند؛ دور از ساده انگاريِ میلانی (دو زن، نیمه پنهان) و کم‌‌بهره از اصالت آدم‌های بنی‌اعتماد (زیر پوست شهر و قصه‌ها).

درمیشیان بیس از هر چیز ادامه سامان مقدمِ اواخر دهه هفتاد است و تماشای لانتوری حال و هوای پارتی را در آن سال‌ها به یاد می‌آورد. آثاری با گرایش به حوزه‌های ملتهب اجتماعی، پر از نیش و کنایه و با عنوان‌هایی کنجکاوی برانگیز. هر دو فیلم‌ساز شمی قوی در کستینگ دارند، آشنا به «ژست»ِ آدم‌های قصه‌های‌شان هستند و موفق در تصویر کردن آن‌ها در لانگ‌شات و ناتوان از بازنماییِ خلوت آن‌ها. چیزی که در لانتوری پاشنه آشیل می‌شود: در نیامدن خلوتِ دختر (مریم پالیزبان) و پسر (نوید محمدزاده).

 

 

مميرو | هادي محقق

13939597_501661273360499_4216204936605484765_n

ممیروهادی محقق۱/۲❊❊

ممیرو بزرگداشتِ آب، باد، خاك امير نادري در سي سالگي‌اش به نظر مي‌رسد. فیلم هادی محقق اگر چه از نظر مسیری که شخصيت اصلي‌اش (یک نوجوان سمج) در برابر موانع سر راه طی می‌کند و اگر چه از زاویه رابطه انسان با طبیعتِ خشنِ محل زندگی‌اش ادامه‌ای است بر سنت دهه پنجاه و شصت فيلم‌هاي «كانونی» و هر چند از نظر كمپوزيسيون (لانگ‌شات‌ها) ادای دین به كيارستمي است اما در عين حال تجربه اصیلی است که موفق می‌شود مخاطبش را درگیر رابطه جنونِ‌آمیز يك نوجوان و پدربزرگش کند چرا كه منابع الهامش را درونی کرده، پیرمردش یگانه است، آدم‌هایش از جنس آن جغرافيای غریبند، كلبه‌اش كلبه است و كوهش كوه و موفق می‌شود شبِ دهكده را بسازد و پیرمرد ونوه‌اش را روي چین‌های بلندترین یال کوه زیر نور آفتاب تطهیر کند.

 

 

اژدها وارد می‌شود | مانی حقیقی

اژدها وارد می‌شودمانی حقیقی❊❊❊

اژدها وارد می‌شود فوق‌العاده شروع می‌شود، از میانه امیدوارکننده ادامه پیدا می‌کند و معمولی تمام می‌شود. یک سوم ابتدایی همراه با آزاد شدن یک شورِ هنرمندانه‌ی افسارگسیخته‌ است. به طرز خلاقانه‌ای در همان ابتدا دنیای عجیب و غریب فیلم تبیین می‌شود و برای هر سکانس یک ایده فضاساز، داستانی و تصویری منحصربفرد طراحی و عرضه می‌شود. این «متافیلم» (فیلمی درباره یک گروه فیلم‌سازی که در حال ساخت همان فیلم‌ هستند) پر از شخصیت‌های جذاب و تر و تازه است. موقع تماشای یک سومِ ابتدایی حس کردم با یک پدیده روبرو هستم اما در ادامه غرابتِ فیلم کم ‌شد. یک سوم نهایی عملن به باز کردن گره‌های داستانی فیلم تقلیل پیدا ‌کرد و غافلگیری بصری و داستانی فیلم کم و کم‌تر و فیلم آشنا و آشناتر ‌شد.

در نوجوانی موقع تماشای فیلم‌ها به خصوص آن‌هایی که درگیرم می‌کرد یک وسواس ذهنی داشتم. حس می‌کردم که کارگردانی فصل‌های اولیه این فیلم‌ها نسبت به بقیه فیلم با وسواس بیشتر و خلاقانه‌‌تر انجام شده. حتی در قصه‌پردازی و تخیل داستان هم از میانه به بعد افت (اغلب محسوس) حس می‌کردم. تجسم می‌کردم حتی قصه‌پردازِ پشتِ فیلم هم سکانس‌های نیمه به بعد را با وسواس کمتری تخیل می‌کند و می‌نویسد و گروه فیلم‌سازی از میانه فیلم خسته و بی‌حوصله می‌شود (هر چند می‌دانستم گروه تولید موقع فیلم‌برداری صحنه‌ها را رج می‌زنند). این وسواس ذهني هنوز هم موقع تماشای فیلم‌هایی که بخش‌های اولیه‌شان سر حالم می‌آورد سر و کله‌اش پیدا می‌شود و موقع تماشای اژدها وارد می‌شود دوباره از خاطرم گذشت. به نظر می‌رسد بهترینِ فیلم‌ها آن‌هایی هستند که سکانس به سکانس بهتر می‌شوند.

 

 

من | سهیل بیرقی

منسهیل بیرقی❊❊❊

1. فیلم محبوبم تا اینجا من اولین فیلم بلند سهیل بیرقی است و آن‌چه بیش از همه به وجدم آورد اجرای شاه‌نقشی زنانه‌ به اسم آذر است. ليلا حاتمي در من چنان تجسمي به آذر، يك خلافكارِ عجیب و غریب با عادت‌های رفتاری منحصربفرد داده كه بیشتر به معجزه شبیه است.

2. من با چند خرده داستان موازی چنان به شکل استیلیزه قصه‌‌هایش را بسط می‌دهد و چنان در معرفی آدم‌های خاصِ قصه‌اش، ترسیم فضای داستانش و دیالوگ‌نویسی موجز و موثرش خلاقانه عمل می‌کند که نمی‌شود تحسینش نکرد. فیلم به شکل دلپذیری رئالیسمِ مخل را کنار می‌گذارد و موفق می‌شود جغرافیایی سینماتوگرافیک بسازد که در هیچ فیلم ایرانی‌ای سراغ نداریم. وقتی شب از پنجره خانه آذر، شهر را با چراغ‌هایش می‌بینیم حس ‌می‌کنیم که نه تهرانِ واقعی که انگار فیلمی علمی-تخیلی را تجربه می‌کنیم.

3. موسيقي كارن همايونفر نیز این فضایِ سینمایی غیررئال را در باند صوتی برجسته می‌کند. موسيقي فیلم كه يادآور همه چیز برای فروش (امیر حسین ثقفی) است چنان لحظه‌های پرسه زدن آذر و پاساژهای فیلم را رنگ‌آمیزی کرده و چنان به فیلم کیفیتی مرموز داده که از معدود دفعاتی بود که در سینما موقع تماشای یک فیلم ایرانی دوست داشتم موسیقی و پاساژها با آن ژست‌های آذر تمام نشود؛ تو گویی در خیابان‌ها می‌رقصد.

4. و نمی‌شود من را دید و از گسترش رابطه عجیب و غریب زوج لیلا حاتمی و امیر جدیدی به وجد نیامد. سال‌ها بعد از آن دختر و پسر معصومِ بوتیک، در یک فیلم ایرانی، شکل‌گیری یک رابطه ملانکولیک معنایی غیرقابل بیان به مسیری می‌دهد که کارکتر لج‌باز و پیچیده آذر طی می‌کند؛ مسیری به‌ چنگ ‌نیامدنی برای این ساموراییِ ایرانی.