زندگی آدل | عبداللطیف کشیش

La_Vie_d'Adèle_(movie_poster)

زندگی آدل | عبداللطیف کشیش | ۲۰۱۳

زندگی ادل ساخته عبداللطیف کشیش (کارگردان فیلم فوق‌العاده کوسکوس) و برنده نخل طلای فستیوال کن امسال، مقطعی از زندگی عاطفی دختر نوجوانی است که پس از فراز و فرود عشقی شورانگیز به درکی تلخ از خود و پیرامونش می‌رسد. فیلمی متوسط، پر از تکانه‌های عاطفی که نه افسون عاشقانه‌های بزرگ را دارد و نه آن‌قدر معمولی است که بتوان نادیده گرفتش.

زندگی آدل از نظر بصری به سینمای اندام‌ها از خانواده‌ رنه و برگمن نزدیک است: این میزان کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ از اندام‌ها و تن‌ها را در کمتر فیلمی دیده‌ایم. حذف‌های داستانی‌اش مدل روایی فیلم‌های معاصر (بیش از همه سکوت لورنا) را به یاد می‌آورد، تاکیدش بر رقص و آیین غذا خوردن از فیلم‌های قبلی کشیش می‌آید و جزئیات سکانس‌های تغزلی‌اش فراموش نشدنی است. در عین حال رابطه اصلی به قدر کفایت عمیق نمی‌شود، شاعرانگی‌اش فراگیر نیست و رئالیسمش همگن به نظر نمی‌رسد.
برای من، رادیکالی ناکام از فیلمسازی محبوب.

لذت وافر از ملال‌آورترینِ فیلم داستانیِ عمر​

Histoire_de_ma_mort

داستان مرگ من | آلبرت سرا | ۲۰۱۳

ملال‌آورترین فیلم داستانی که از دیدنش لذت وافر برده‌اید چه بوده؟ دوام شما در تماشای فیلمی ناآشنا با عادت دیداری‌تان چقدر است؟ تا چندین سال رکورد سماجتم در تماشای یک فیلم خوب و مقاومت در ترک سالن، فیلم آواز پرندگان آلبرت سرا بود. دیشب البته این رکورد با فیلم آخر همین فیلمساز شکسته شد. داستان مرگ من (برنده یوزپلنگ طلایی امسال لوکارنو) قصه روزهای آخر عمر کازانووا، عیاش و زنباره‌ی همه اعصار، خروج از قصر محل اقامتش و بعد روبرو شدن با دراکولای استوکر است.

شب افتتاح نمایش فیلم است و قبل از نمایش فیلمساز توضیح می‌دهد که این بار فیلمش رنگی است و از موسیقی هم استفاده کرده. برای کسانی که فیلمی از او دیده‌اند این قوت قلبی برای تماشای فیلمی دو ساعت و نیمه از اوست. اما کارگردان جوان چیز دیگری هم ابتدای نمایش فیلم می گوید که کسی جدی نمی‌گیرد و برعکس همه می‌خندند: در اولین نمایش جشنواره‌ای آواز پرندگان 50 درصد تماشگران سالن را ترک کرده‌اند و در لوکارنو شب نمایش داستان مرگ من فقط 30 درصد تماشاگران اولیه در سالن باقی مانده‌اند. همه خندیدند و لابد به حساب تواضع و شوخ طبعی کاتالونیایی‌اش گذاشتند. یاد چند سال پیش، شب نمایش آواز پرندگان افتادم، در سینمایی پاتوق اهالی سینمادوست، حداقل نصف تماشگران وسط نمایش فیلم رفتند. سالنی که تا حالا سابقه نداشت فیلم‌بینهای سمجش، گروهی سالن را ترک کنند. آن هم فیلمی که فقط یک ساعت و نیم زمانش است.

هنگام تماشای آثار آلبرت سرا یاد آداب خوردن خرچنگ می‌افتم. آن توده عظیم سخت بدمنظره را باید با ابزار ویژه و سرصبری جانکاه پشت سر بگذاری تا به مقادیری ناچیز از اطعمه‌ای دست نیافتنی برسی. تجربه آثار سرا اغلب چنین دستاوردی دارد. سبکی جانکاه و ناآشنا که به تدریج کارکردی هیپنوتیزم گونه پیدا می‌کند و نتیجه‌اش تجربه یک مود ویژه است. رسیدن به این حالت از دروازه انتظار و تسلیم می گذرد. برای دیدن فیلمی از سرا همه عادتهای فیلم دیدن را باید کنار گذاشت و یا در درستی آنها تجدید نظر اساسی کرد: مثل زمان یک کنش بر پرده، ماهیت حادثه سینمایی، مفهوم زمان داستانی و …

بخشی از سینما علاوه بر ارایه یک تجربه داستانی، پیشنهاد نظاره‌ی با حوصله جهان و نگاه از سر صبر به پدیده‌هاست، گیرم اینبار سوژه، تماشای یک فیلم باشد. فیلمهای سرا ایجاد نوعی خودآگاهی در مخاطب است نسبت به مکانیسم تماشای یک فیلم. بعد از دیدن چنین فیلمی قاعدتا مصداق‌های ملال در تماشای فیلم‌ها برای مخاطب عوض می‌شود: مالیک، تارکفسکی، بلاتار و … سهل الوصول می‌شوند و دیدن ترهات روز هالیوود جنون‌آمیز به نظر می‌رسد.
فیلم که تمام شد البته نصف تماشاگران رفته بودند اما شعف را در چشم بازماندگانی نیکبخت می دیدی که از آزمون دشواری فرم این جانورِ چغرِ بد بدن سربلند بیرون آمده‌اند.

حرام‌زاده‌ها | کلر دُنی

21015981_20131111125711688

حرام‌زاده‌ها | کلر دُنی | ۲۰۱۳

شب افتتاحِ «حرام‌زاده‌ها» با نوعی طلبکاری بابت راه پیدا نکردن به بخش مسابقه فستیوال کن، به تماشای فیلم جدید کلر دُنی می‌رویم. حرام‌زاده‌ها نه آن فرمِ موسیقاییِ «35 پیک رام» را دارد و نه غرابتِ فضای «اثر خوب». مردی خودکشی می‌کند، خانواده‌اش در مرز از هم پاشیدن قرار می‌گیرد و برادرِ همسرِ مرد به دنبال راز خودکشی او محلش کارش را ترک می‌کند و به پاریس می‌رود.

شروع فیلم انتظارِ قصه‌ای پرکشش با انگیزه‌های پیچیده آدم‌ها و تمرکز بر روابط را بوجود می‌آورد. به تدریج کاراکترهای جدیدی با قصه‌هایی دیگراضافه می‌شوند و به نظر می‌رسد رودست خورده‌ایم و شاید با هجوِ روابط، سیر ماجرا و … روبروییم. اما روایت جدی و عبوس جلو می‌رود، خبری از آشنایی‌زدایی، هجو و ارجاع نیست و از جایی به بعد کلر دُنی را نمی‌توان به جا آورد. می‌ماند سالادی از چند شخصیت روان‌پریش با سسِ رابطه‌های خلق الساعه و فلفل و نمکِ قصه‌ای معمایی.

آن طراحیِ دقیق روابطِ شخصیت‌ها در «35 پیک رام» تبدیل به تصویری آشنا از فیلم‌های پیش‌پا افتاده شده و از شاعرانگیِ بافت فیلم‌های قبلی هم چندان خبری نیست. «حرام‌زاده‌ها» زیادی معمولی است و انگیزه‌ای هم برای جِر زدن و دفاع از فیلمساز محبوب باقی نمی‌گذارد. می‌شود راحت فراموشش کرد. «نوعی نگاه» هم خیلی بخش برخورنده‌ای نیست.

تصنیفِ «بسته‌ی دام» در پله آخر

فیلم‌های محبوبتان را با چه ترانه‌ها و قطعات موسیقی به یاد می‌آورید؟
پله آخر (علی مصفا)، تصنیفِ بسته‌ی دام (چه شود گر فکنی…)
خواننده: روح‌انگيز، آهنگساز: علینقی وزیری، ترانه‌سرا: حسین گل‌گلاب، تنظیم‌کننده: روح‌الله خالقی

ترانه بسته‌ی دام نه فقط نقشی دراماتیک در قصه دارد، بخشی از رازهای مگوی‌ِ دو شخصیت اصلی فیلم هم هست؛ تمام آنچه خسرو در ارتباط با لیلی پنهان می‌کند و به زبان نمی‌آورد (چون کنون از جان خود من شسته‌ام دست ای حبیب/ کـــی مــــرا بیمــی بـــود از جـــــور و از کیـــــد رقیب)؛ تمام آنچه لیلی از خاطره‌ی عشقی قدیمی (امین) دارد (نخواهم از دام تو رسـت بی‌خطر/ دمی بر این بسته‌ی دام کن نظر).

و غرابتِ صدای روح‌انگیز و فرسودگیِ صوتی این تصنیف چه همنشینِ موثری است برای آن خانه قدیمی در تفرش، برای آن پنجره‌های زرد و دیوارهای پشتیِ کافه نادری.

لینک soundcloud تصنیف بسته‌ی دام