چاپ شده در مجله ۲۴، شماره اردیبهشت ۱۳۹۳
بر مدار تمنا
آگوستین دختری نوزده ساله از طبقهای فرودست هنگام سِرو غذا برای مهمانان خانهای که در آن کار میکند دچار حمله عصبی میشود. فردای آن روز در بیمارستانی بستری میشود که دکتر ژان مارتین شارکو (پدر نورولوژی نوین و استاد فروید) در آنجا مشغول مطالعه و درمان هیستری زنان است. در مدلهای آشنا اغلب با مراحل گام به گامِ درمان بیماری توسط پزشکی کارکشته روبرویم. در آگوستین فصلهای اولیه انتظار فیلمی تاریخی درباره درمان یک بیماری ناشناخته را به وجود میآورد اما سیرِ تشخیص و درمان، پارهپاره و بدون تداوم و بدون طرح جزئیات تاریخی نشان داده میشود و نقاط عطف درمان نیز اغلب ناگهانیاند. فیلمساز از نشان دادن قصهی تشدید شوندهی حلِ معمای بیماری دختر اجتناب میکند و در عوض روایت را در مسیرهای ناآشنای دیگری گسترش میدهد. رابطه پزشک/بیمار در حالت عام بدل به دلبستگیِ شارکو/ آگوستین میشود و روایت بیآنکه شخصیتهای اصلی را وادار به حرف زدن درباره ذهنیاتشان کند، به شکل غیرمستقیم راهی به درونِ تنهاییشان باز میکند. آگوستین فیلمی است تیره و سرد، در فضایی آخرالزمانی که رابطهای نهی شده به تدریج زیر پوست شخصیتهای اصلی میرود و تا به آخر هم دست از سرشان بر نمیدارد: میلی مدفون در میانِ آن همه بیماری و مرگ و در حصار دیوارهای ضخیم، کورسویی دلانگیز به حیاتِ تاریک دخترکی بر مدار آرزو.
***
از سویی دیگر آگوستین نمایشِ زیبایی ژستهای مهجور نیز هست، تماشای زیباییِ بدویِ آگوستین با تاکید بر شکل نامتعارف اندامها: ملاحتِ دستی افلیج و شیرینیِ خندههایِ صورتکی نابینا و کالبدی که بیشباهت به پیکرتراشیهای رومیان نیست. آگوستین قصه دختری است که در طی فیلم، مسیر «دیده شدن» را طی میکند. در شروع فیلم، آگوستین پیشخدمت خانوادهای بورژوا است. او در هنگام سِرو غذا دچار تشنج شده و نقش زمین میشود. هیچکدام از مهمانها به تقلاهای احتضارگونهاش توجه نمیکنند: او در این فضا و طبقه اصلا دیده نمیشود. از مهمانی اول فیلم تا مراسم آکادمی علوم در پایان، راه درازی است که آگوستین ضمن درمان طی میکند و موفق میشود «دیده شود». از طرفی شکل اجرای صحنههای هیپنوتیزم تبدیل به استعارهای از جادوی نمایش میشود. پزشک/ کارگردان هر بار ارتباط بیمار/ تماشگر را با دنیای بیرون قطع میکند و او را به رویا/ جهان دیگر میبرد. وقتی آگوستین در فصل نهایی در برابر اعضای آکادمی، «بازی»ِ حملهی صرع را به خاطر اعتبار دکتر به راه میاندازد، همگی مانند تماشاگران صحنه تئاتر به احترامش میایستند و تحسینش میکنند، این «نقش آخر»ی است بر صحنه برای تمنای بیسرانجامش.