چاپ شده در مجله ۲۴، شماره شهریور ۱۳۹۳
برفشکن (Snowpiercer) | بونگ جون-هو | ۲۰۱۳
ارابهی مرگ
هفده سال از روزی که بشر تصمیم گرفته با تزریق گاز به لایههای جو جلوی گرم شدن زمین را بگیرد میگذرد اما این کار منجر به یخبندان کره زمین و از بین رفتن حیات شده است. در این میان کسی قطاری طراحی کرده که بدون نیاز به سوخت بیرونی محیط زمین را طی میکند تا مسافرینش از سرما جان سالم به در برند. ایدهای ناب برای یک فیلم علمی-تخیلی ژنریک برای کارگردان کرهای بونگ جون-هو تا بر اساس یک کمیکبوک فرانسوی، بلاکباستری بینالمللی بسازد. در همان آغاز فصلِ «تبر به دستها» وقتی یکی از مزدورهای ویلفورد یک ماهی بزرگ را رو به آدمهای کرتیس با تبر از هم میشکافد تا برای شروع مبارزه خون ریخته شود با کیفیت متفاوتی از یک فیلمِ ژانر روبرو میشویم. این فصل از نظر جلوههای گرافیکیِ نبرد تن به تن با پسزمینهی متحرک (فضای بیرون قطار) و طراحی لکههای نوری (به خصوص در مبارزهی «مشعل به دستها») خلاقانه و بدیع است. اوج اکشن فیلم در فصل مبارزه تکتیرانداز و کرتیس است وقتی آنها در دو واگن جداگانه با فاصله زیاد ناگهان در یک پیچِ عجیب و غریب روبروی هم قرار میگیرند. از نظر کیفی میتوان تک فصلهای فوقالعادهی فیلم را شبیه همان دانهی برفی دانست که از روزنهی سوراخ شده پنجره با گلوله وارد فضای آشنای یک فیلم میشود و آشناییزدایی به فصلهایی معدود و به بعضی سطوح فیلم منحصر میشود. به عبارتی فیلم قراردادهای آشنای ژانر را نمیشکند اما بازیگوشانه آنها را کمی خم میکند.
ایده پناه بردن مسافران به قطار ویلفورد میتواند اشارهای به حکایت کشتیِ نوح باشد که آدمها از هر دسته سوار بر این هیولای نجاتبخش شدهاند. از طرفی ایدهی باز کردن درها توسط کرتیس و متخصص امنیتی گروه، فیلم را به بازیهای کامپیوتری چند مرحلهای شبیه کرده. قهرمان قصه در مسیر پیشروی از ته به سر قطار هر مرحله را که به سلامت طی میکند، اجازه مییابد وارد مرحله بعد شود. تنوع صحنهپردازی هر واگن و تضادِ شکل و شمایل هر کدام (گلخانه، سونا، کلاس درس و …) فرصتی است برای ایجاد تنوع بصری و بسط دادن بیشتر موقعیتهای نمایشی. این حرکت منزل به منزل از انتها به ابتدای قطار، استعارهی طیِ طریق قهرمانهای قصه از دوزخ به برزخ و از آنجا به بهشت است. تمام فصول ابتدایی با آن فضاهای تیره و خفهی درهم و برهم به جهنمی ابدی میماند اما کرتیس و آدمهای دور و برش گام به گام مسیری را هموار میکنند تا پسرک سیاهپوست و دخترک نوجوان، آدم و حوای نجاتیافتهی قصه، در مجاورت آن خرس قطبی پا بر بهشتی زمینی بگذارند.