ویکتوریا | سباستین شیپر | 2015
دیشب فیلم فوقالعادهی «ویکتوریا» ساختهی سباستین شیپر را دیدم و تا الان مسحور تماشایش هستم. لابد شما هم دربارهی این ساختهی تک پلانِ 140 دقیقهای اینجا و آنجا چیزی شنیدهاید؛ فیلمی که در جشنواره فیلم برلین سال پیش هم درخشیده بود.
از نظر اجرا ساخته شدن «ویکتوریا» به معجزه میماند. 140 دقیقه تجربهی درگیرکنندهی فضاهای متفاوت با ریتمی کوبنده که از رقص مستانه به شیوهی کلابهای گاسپار نوئهای تا پرسهی شهری لینکلیتری را در خود دارد، از محدودیت عدم برش «طناب»، «کشتی نوح» و «ما…هی و گربه» گرفته تا تجربهی تداوم در لوکیشنهای متفاوتِ «بِردمن»ی.
«ویکتوریا» مدام با پیشفرضهای ما بازی میکند و هر چالشی (ناشی از محدودیت تک پلان بودن) را که فکرش را بکنیم کنار میگذارد، موقعیتهای نمایشیاش را سخت و سختتر میکند، تنوع مود، لوکیشن و فضا میدهد و ابعاد تخیلیاش را بسط میدهد و غافلگیرمان میکند. از دزدی مسلحانه پر از تنش و تعلیق گرفته تا لمحهای آرامش در گرگ و میش صبح در کافهای پر از نورهای گرم جایی که دختری قطعه مفیستو را به شکل شگفتانگیزی جلویِ چشمان ما برای پسری که یک ساعت پیش با او آشنا شده با پیانو اجرا میکند.
«ویکتوریا» اما فقط جنونِ سبک نیست؛ کابوسِ شبانهی دختری است که سالها پیش در قلب مادرید میتوانسته بهترینِ پیانیستها باشد اما الان رانندهی جمعی شرور در دل خیابانهای برلین است؛ در قصهای که از تیرگیهای گرگ و میش شروع میشود و جلوی چشمانمان تا آمدن آرامِ آفتاب و نور در خیابانهای ابتدای صبح ادامه پیدا میکند.