یکی از بازیهای بامزهی سینهفیلی حدس و گمانهایمان درباره منبع الهامِ صحنهای از فیلمی است که دوست داریم. حدس میزنیم این یکی اشارهای است به کدام فیلم قدیمی و آن یکی از کجای تاریخ سینما سر و کلهاش پیدا شده. تلاشی غیردقیق که اغلب هم قابل اثبات نیست اما شوری بازیگوشانه در آن هست که میخواهد مدام متریالِ سینمایی مورد علاقهاش را بهم ربط دهد، کنار هم بچیند و آنها را در یک قاب ببیند و ذوق کند از شباهتهای ظاهرن بیارتباط و از این طریق بیشتر با تصاویر مورد علاقهاش عشقبازی کند.
چند روز پیش که آتالانتِ ژان ویگو را میدیدم جایی که میشل سیمون (پدر ژول) پیراهنش را در میآورد تا خالکوبیهای روی تنش را نشان ژولیت دهد یاد تیتراژ شب قوزی، فیلم فوقالعاده فرخ غفاری افتادم و پیش خودم خیال کردم آنروزها که غفاری در دفتر لانگلوا در سینماتِک پاریس کار میکرد لابد این سکانس فوقالعاده را بارها و بارها دیده، لابد غفاری هم عاشق ژان ویگو و آتالانتاش بوده …