سینمای ایران با جوانترها و فیلم اولیها هیجانانگیزتر از قبل به نظر میرسد. در زیر مروری کردهام بر چند نمونه از این فیلمها. اگر ممیرو از دل سینمای دهه شصت میآید و اگر لانتوری ادامه سینمای جوانانهی معترض اواخر دهه هفتاد است و ایستاده در غبار تداعی سینمای جنگ دو دهه قبل، من (و اژدها وارد میشود) سینمای خلاق امروز ایران و ادامه گرایشی نو در سینمای هیجانانگیز دهه نود شمسی است.
با این حال فیلم از نظر کیفی ضد و نقیض است. بخشهای اولیهی طولانی فیلم با سلیقه تصویری پیشپا افتادهای تجسم شده. همینطور رابطه نریشن (صدای برادر و دوستان احمد) و تصویر در این بخشها بیظرافت است. فیلم خوشبختانه هر چه جلوتر میرود بخصوص در فصلهای مربوط به عملیات بيتالمقدس و پادگان دوکوهه بهتر میشود (اگر چه هنوز عقبتر از فصلهای جنگی فیلمهای رسول ملاقلیپور است).
عمدهترین مشکل اما بر میگردد به تمام شدن ناگهانی فیلم. بعد از مطرح شدن سفر به لبنان، قصه بدون رسیدن به یک وحدت ارگانیک (و فقط به دلیل مفقود شدن احمد) به پایان میرسد. این ضعف عمده مربوط میشود به تقلیل دادن سیر روایی فیلم به چسباندن چند مقطع مهم زندگی احمد به یکدیگر بدون فکر کردن به یک ایده رواییِ فراگیر که به کلیت فیلم معنا ببخشد.
لانتوري | رضا درميشيان
لانتوري گرایشی اجتماعی در سینمای جوانانه دو دهه اخیر ایران را به یاد میآورد و فیلمسازی درمیشیان (از نظر کیفی) فاصله بین تهمینه میلانی و رخشان بنی اعتماد را پر میکند؛ دور از ساده انگاريِ میلانی (دو زن، نیمه پنهان) و کمبهره از اصالت آدمهای بنیاعتماد (زیر پوست شهر و قصهها).
درمیشیان بیس از هر چیز ادامه سامان مقدمِ اواخر دهه هفتاد است و تماشای لانتوری حال و هوای پارتی را در آن سالها به یاد میآورد. آثاری با گرایش به حوزههای ملتهب اجتماعی، پر از نیش و کنایه و با عنوانهایی کنجکاوی برانگیز. هر دو فیلمساز شمی قوی در کستینگ دارند، آشنا به «ژست»ِ آدمهای قصههایشان هستند و موفق در تصویر کردن آنها در لانگشات و ناتوان از بازنماییِ خلوت آنها. چیزی که در لانتوری پاشنه آشیل میشود: در نیامدن خلوتِ دختر (مریم پالیزبان) و پسر (نوید محمدزاده).
مميرو | هادي محقق
ممیرو بزرگداشتِ آب، باد، خاك امير نادري در سي سالگياش به نظر ميرسد. فیلم هادی محقق اگر چه از نظر مسیری که شخصيت اصلياش (یک نوجوان سمج) در برابر موانع سر راه طی میکند و اگر چه از زاویه رابطه انسان با طبیعتِ خشنِ محل زندگیاش ادامهای است بر سنت دهه پنجاه و شصت فيلمهاي «كانونی» و هر چند از نظر كمپوزيسيون (لانگشاتها) ادای دین به كيارستمي است اما در عين حال تجربه اصیلی است که موفق میشود مخاطبش را درگیر رابطه جنونِآمیز يك نوجوان و پدربزرگش کند چرا كه منابع الهامش را درونی کرده، پیرمردش یگانه است، آدمهایش از جنس آن جغرافيای غریبند، كلبهاش كلبه است و كوهش كوه و موفق میشود شبِ دهكده را بسازد و پیرمرد ونوهاش را روي چینهای بلندترین یال کوه زیر نور آفتاب تطهیر کند.
اژدها وارد میشود | مانی حقیقی
اژدها وارد میشود | مانی حقیقی | ❊❊❊ |
اژدها وارد میشود فوقالعاده شروع میشود، از میانه امیدوارکننده ادامه پیدا میکند و معمولی تمام میشود. یک سوم ابتدایی همراه با آزاد شدن یک شورِ هنرمندانهی افسارگسیخته است. به طرز خلاقانهای در همان ابتدا دنیای عجیب و غریب فیلم تبیین میشود و برای هر سکانس یک ایده فضاساز، داستانی و تصویری منحصربفرد طراحی و عرضه میشود. این «متافیلم» (فیلمی درباره یک گروه فیلمسازی که در حال ساخت همان فیلم هستند) پر از شخصیتهای جذاب و تر و تازه است. موقع تماشای یک سومِ ابتدایی حس کردم با یک پدیده روبرو هستم اما در ادامه غرابتِ فیلم کم شد. یک سوم نهایی عملن به باز کردن گرههای داستانی فیلم تقلیل پیدا کرد و غافلگیری بصری و داستانی فیلم کم و کمتر و فیلم آشنا و آشناتر شد.
در نوجوانی موقع تماشای فیلمها به خصوص آنهایی که درگیرم میکرد یک وسواس ذهنی داشتم. حس میکردم که کارگردانی فصلهای اولیه این فیلمها نسبت به بقیه فیلم با وسواس بیشتر و خلاقانهتر انجام شده. حتی در قصهپردازی و تخیل داستان هم از میانه به بعد افت (اغلب محسوس) حس میکردم. تجسم میکردم حتی قصهپردازِ پشتِ فیلم هم سکانسهای نیمه به بعد را با وسواس کمتری تخیل میکند و مینویسد و گروه فیلمسازی از میانه فیلم خسته و بیحوصله میشود (هر چند میدانستم گروه تولید موقع فیلمبرداری صحنهها را رج میزنند). این وسواس ذهني هنوز هم موقع تماشای فیلمهایی که بخشهای اولیهشان سر حالم میآورد سر و کلهاش پیدا میشود و موقع تماشای اژدها وارد میشود دوباره از خاطرم گذشت. به نظر میرسد بهترینِ فیلمها آنهایی هستند که سکانس به سکانس بهتر میشوند.
من | سهیل بیرقی
1. فیلم محبوبم تا اینجا
من اولین فیلم بلند
سهیل بیرقی است و آنچه بیش از همه به وجدم آورد اجرای شاهنقشی زنانه به اسم آذر است.
ليلا حاتمي در
من چنان تجسمي به آذر، يك خلافكارِ عجیب و غریب با عادتهای رفتاری منحصربفرد داده كه بیشتر به معجزه شبیه است.
2. من با چند خرده داستان موازی چنان به شکل استیلیزه قصههایش را بسط میدهد و چنان در معرفی آدمهای خاصِ قصهاش، ترسیم فضای داستانش و دیالوگنویسی موجز و موثرش خلاقانه عمل میکند که نمیشود تحسینش نکرد. فیلم به شکل دلپذیری رئالیسمِ مخل را کنار میگذارد و موفق میشود جغرافیایی سینماتوگرافیک بسازد که در هیچ فیلم ایرانیای سراغ نداریم. وقتی شب از پنجره خانه آذر، شهر را با چراغهایش میبینیم حس میکنیم که نه تهرانِ واقعی که انگار فیلمی علمی-تخیلی را تجربه میکنیم.
3. موسيقي كارن همايونفر نیز این فضایِ سینمایی غیررئال را در باند صوتی برجسته میکند. موسيقي فیلم كه يادآور همه چیز برای فروش (امیر حسین ثقفی) است چنان لحظههای پرسه زدن آذر و پاساژهای فیلم را رنگآمیزی کرده و چنان به فیلم کیفیتی مرموز داده که از معدود دفعاتی بود که در سینما موقع تماشای یک فیلم ایرانی دوست داشتم موسیقی و پاساژها با آن ژستهای آذر تمام نشود؛ تو گویی در خیابانها میرقصد.
4. و نمیشود من را دید و از گسترش رابطه عجیب و غریب زوج لیلا حاتمی و امیر جدیدی به وجد نیامد. سالها بعد از آن دختر و پسر معصومِ بوتیک، در یک فیلم ایرانی، شکلگیری یک رابطه ملانکولیک معنایی غیرقابل بیان به مسیری میدهد که کارکتر لجباز و پیچیده آذر طی میکند؛ مسیری به چنگ نیامدنی برای این ساموراییِ ایرانی.