«هوشم بِبَر» برای من از بهترینهای محسن نامجو است؛ قطعهای برای بارها گوش دادن. هر بار موقع گوش دادن مثل هر اجرای اصیلی، مرجع را به یاد نمیآورم؛ انگار نه انگار بازگشتی است به یک غزلِ شگفتانگیز از سعدی و انگار نه انگار پیشتر شجریان هم اجرایش کرده. تاکیدهای نامتعارف نامجو، بیتاکیدیاش در تقطیع و بازی با واحد ساختاری مصرع پیشنهادی تازه برای تجربه کردن این غزلِ کلاسیک است.
و همزمان البته پیشنهادی است برای دوباره خواندن ابیات کامل این غزل عاشقانه و کشف بخش ابتداییِ شگفتانگیز تصویریاش با آن فعل غریب «میبَرزَند»: «میبرزند ز مشرق، شمعِ فلک زبانه». تا باز ظرفیتِ زبان فارسی سعدی را کشف کنیم و از شکل و جای استفاده سعدی از فعل به وجد بیاییم و شگفت زده شویم که تعابیر این غزل پس از هفت قرن چقدر امروزی و تازه است. این بار میشود به جای یک ایمیلِ بلند بالا یا چند ساعت حرف زدن، برای محبوبمان بنویسیم: «گر سنگ فتنه بارد، فرقِ مَنَش سپر کن» و برای دلبری کافی است وایبر کنیم: «عقلم بِدُزد لَختی، چند اختیارِ دانش؟»