همسایه‌ی من توتورو | هایائو میازاکی

 

چاپ شده در مجله ۲۴، شماره شهریور ۱۳۹۳

tortoro

همسایه‌ی من توتورو | هایائو میازاکی | ۱۹۸۸

ارواح بی‌آلایشِ جنگل

فصل درخشان انتظارِ دو خواهر (ساتسوکی و مِی) ‌در ایستگاه اتوبوس در همسایه‌ی من توتورو از نظر دور شدن از درامِ مخل و پرداختن به جان‌مایه اثر مثال‌زدنی است. این فصل به طرز عجیبی طولانی است و تلاشی برای رفتن سر اصل مطلب در آن دیده نمی‌شود. در واقع اصل مطلبی در کار نیست و ایده اصلی ایجاد همنواییِ بی‌کلام ساتسوکی با یکی از ارواح جنگل است. باران می‌آید و دخترها متوجه ‌شده‌اند در این هوای بارانی پدر چترش را با خود نبرده. آن‌ها تصمیم گرفته‌اند در ایستگاه اتوبوس منتظر پدر بمانند. وقتی مِی خسته می‌شود و خوابالوده روی پشت خواهرش می‌خوابد، ساتسوکی حس می‌کند موجود غول‌پیکری با چنگال‌های بزرگ نزدیکش شده و با برگی بر سر، ابلهانه به خیال نجات از باران، منتظر چیزی در ایستگاه ایستاده است. فصلی ساکن، خوددار در بروز احساسات شخصیت‌ها اما با حس و حالی سرخوشانه. ساتسوکی چترِ پدر را به توتورو می‌دهد. در نمایی از روبرو می‌بینیم که هر دو زیر چتر به روبرو خیره شده‌اند. هیچ اکت دیگری در صحنه نیست. باران همچنان می‌بارد و آن دو بدون هیچ کلامی به هم نزدیک شده‌اند، حس و حال عجیبی از دوستی دخترک با روحِ شوخِ جنگل. اما بازیگوشانه‌ترین بخش سکانس آن جایی است که توتورو از ریختن قطرات درشت آب از برگ‌ها روی چترش خوشش می‌آید و این را تبدیل به یک بازی جنون‌آمیز می‌کند. وقتی در پایان آن اتوبوسِ گربه‌ای عجیب و غریب در ایستگاه سر و کله‌اش پیدا می‌شود و توتورو سوارش می‌شود و می‌رود، حس می‌کنیم روایت (بخصوص تا قبل از فصل گم شدن مِی در راه بیمارستان) به شکل عجیبی از بسیاری از محصولات این‌چنینی فاصله گرفته و با دور شدن از یک محور دراماتیکِ مزاحم (که کل اثر را تحت‌الشعاع خود قرار دهد)، فضا را برای پرسه‌ و کندوکاو بچه‌ها در جهان دیگری باز می‌کند؛ خانه‌ی جدیدی با آن درخت غول‌آسا که محرکِ تخیلی افسار گسیخته برای آن‌ها از جهان پیرامون می‌شود.

و دنیای میازاکی بخاطر این تخیلِ رها شگفت‌انگیز است. وقتی برای اولین بار مِی در میان آن درخت غول‌آسا توتورو را خوابالوده پیدا می‌کند و وقتی آن بچه‌ی فسقلی روی شکم گِرد و قلمبه‌ی توتوروی عظیم‌الجثه مثل یک پروانه خوابش می‌برد، ما نیز جهان را به گونه‌ای دیگر تجربه کرده‌ایم، شبیه آن رقصِ شبانه‌ که بچه‌ها با آن سه موجود چتر به دست بلوط‌ها را از زیر خاک بیرون ‌کشیدند و به شکل آن پروازی که سوار بر آن شکم پف‌کرده، شبی در همسایگی ماه تا بلندترین شاخه‌ درخت رفتند.