۱. سال گذشته کن تعداد زیادی از آثار فیلمسازان نامی را از دست داد (بهدلایل متفاوتی به ونیز کوچ کردند). بهنظر میرسد که نتایج این اتفاق باعث شده تا جشنواره تلاش کند تمام ظرفیتهای سینمایی امسال را جذب کند. حضور فیلمهای مالیک، جارموش، آلمودوار، لوچ و … نشان میدهد موفق گردیده است و تقریبا «پروژه هنری اسم و رسمدار» تمام شدهای نبوده که کن نگرفته باشد. هرچند این لزوما امتیازی محسوب نمیشود و میتواند به عکس بخش مسابقه را به یک مجموعه فیلمهای قابل پیشبینی تنزل دهد: یک لیست بدون ریسک اما کمتر هیجانانگیز.
درباره هیئت داوران بخش مسابقه جشنواره کن ۲۰۱۹
- فلاشبک:
اعتبار جشنواره کن اغلب به انتخاب فیلمها (حدود ۲۰ فیلم در بخش مسابقه) بوده و نه به انتخابهای هیئت داورانش. در این چهار سال اخیر هیئت داوران کن هیچگاه انتخابهای کیفی جسورانه و فوقالعادهای نداشته است. سال گذشته از این نظر یکی از بدترین سالها بود. در یکی از سالهای خوب کن (از نظر کیفیت فیلمها) کنار گذاشته شدن کامل فیلم درخشانی مثل سوزاندن توسط هیئتی به ریاست کیت بلانشت (با هر سلیقهای سوزاندن فیلم محبوب طیفهای مختلف سال گذشته بود) و دادن نخل طلا به فیلم متوسط کوره اِدا (و جایزه بزرگ جشنواره به اسپایک لی و فیلمنامه به پناهی و جایزه ژوری به نادین لبکی) تاسفبار بود. از چنین هیئت داوران احساساتی و محافظهکاری البته توقع جایزهای هم برای فیلم جیلان (درخت گلابی وحشی) نمیرفت.سال گذشته از نظر داوری من را به یاد کن ۲۰۱۶ میاندازد (به ریاست جرج میلر): نخل طلا برای فیلم متوسط کن لوچ برای من، دانیل بلیک و جایزه بزرگ برای فیلم زیرمتوسط اگزویه دولان و از اینها بدتر نادیده گرفتن کامل فیلم فوقالعاده تونی اردمن).
اگر چه سال ۲۰۱۴ سال آبرومندی برای هیئت داوران به ریاست جین کمپیون بود (نخل برای جیلان) و سال ۲۰۱۵ به ریاست برادران کوئن در مجموع بد نبود (نخل را در یک اقدام غیرسینمائی و عجیب به ژاک اودیار برای فیلم متوسط دیپان دادند. شاید خواستند بابت یک پیامبر از او دلجوئی کنند) اما هیئت با دادن جایزه بزرگ به یک فیلم اول فوقالعاده (لازلو نمش برای پسر شائول) و بهترین کارگردان برای هو شیائو شن تا حدی جبران مافات کرد. چند انتخاب غلط پدرو آلمودوار و دوستانش را در سال ۲۰۱۷ (مثل نادیده گرفتن کامل پایان خوشساخته هانهکه) بدلیل جسارت در اعطای نخل طلا به مربع تا اطلاع ثانوی میتوان بخشید.
- اعضای هیئت داوری کن ۲۰۱۹
امسال هم مثل همیشه هیئت داوران از ۴ مرد و ۴ زن (بهعلاوه یک رئیس) تشکیل شده است:
آلخاندرو گونسالس ایناریتو – رئیس
کلی رایکارد
پاول پاولیکوفسکی
آلیس رورواکر
یورگوس لانتیموس
روبَن کامپیو
انکی بیلال
میمونا اِندیایه
اِل فانینگ - یک ترکیب رویایی:
انتخاب اعضا هیئت دوره جدید جشنواره بر اساس یک استراتژی کاملا متفاوت با دورههای گذشته است: این ترکیب بر اساس کارگردانها چیده شده است (۷ کارگردان) و هیچکدام از طیف جریان اصلی نیستند (شاید تا حدی بیلال). آنها سازندگان آثار جریان سینمای هنری غیرآمریکایی هستند: ایناریتو (او مورد عجیبی است. خوشبختانه خودش را به سیستمی که در آن کار میکند تحمیل کرده است و امیدواریم که به دوران عشق سگی، ۲۱ گرم، بابل و حتی بردمن برگردد و مسیر از گور برگشته را ادامه ندهد)، کلی رایکارد (سینمای آلترناتیو)، پاولیکوفسکی و رورواکر (سینمای هنری اروپا)، لانتیموس (یادآور مسیری که ایناریتو از یک سینمای بومی شروع کرد و به سینمای پرمخاطبتر نزدیک شد) و روبن کامپیو (نماینده سینمای فرانسه با نقش تاثیرگذار در تولیدات یک دهه سینمای فرانسه).نکته بااهمیت اینکه همجواری این شش نفر تصویر عمومی از سینمای باکیفیت جهان را در همین لحظه اکنون برجسته میکند. آنها به حق نمایندههای طیفهای گوناگون سینمای درجه یک این روزها هستند، لانتیموس ( ۴۵ ساله) و رورواکر (۳۷) در این ترکیب خون تازه و ایناریتو تجسم همه این طیفها در این دو دهه بوده است. البته هیچ ترکیبی به پای هیئت داوران کهکشانی جشنواره ونیز ۲۰۱۵ نمیرسد (آلفونسو کوارن -رئیس- در کنار هو شیائو شن، نوری بیلگه جیلان، پاول پاوولیکوفسکی، لین رمزی و …). ضمنا بهیاد داشته باشیم که همیشه برندههای سال قبل به ترکیب هیئت داوران میآیند (پاولیکوفسکی و رورواکر).
- معیارهای عجیب جشنواره:
دو انتخاب نچسب اعضای هیئت داوران هر یک بهدلایلی غیر سینمایی سابقهی مستمر داشته است: در این سالها رسم این بوده که یک سیاهپوست در ترکیب باشد و میمونا اِندیایه نماینده آفریقا محسوب میشود و ال فانینگ (۲۰ ساله) با این رزومه کاری ناچیز نماینده سینمای پرزرق و برق آمریکا به نظر میرسد (لابد برای جلوهگری روی فرش قرمز).
محبوبهای سال ۲۰۱۸
۱- سفر دراز روز در شب | بی گان
۲- درخت گلابی وحشی | نوری بیلگه جیلان
۳- سوزاندن | لی چانگ-دونگ
و
۴- جنگ سرد | پاول پاولیکوفسکی
۵- ساما | لوکرسیا مارتل
۶- مکتوب، عشق من | عبداللطیف کشیش
۷- دولاتف | الکسی گرمان
۸- زندگی برتر | کلر دنی
و تجربههای جذابی مثل:
تصنیف باستر اسکراگز | برادران کوئن
روما | آلفونسو کوارن
نخستین انسان | دیمین شزل
خوشحال مثل لازارو | آلیس رورواکر
سال سینمایی ۲۰۱۸ از نظر کیفیت و تنوع نسبت به چند سال اخیر براستی چشمگیر بود. بیش از هر چیز انتظار یکی دو سالهام را برای تماشای درخت گلابی وحشی بهیاد میآورم. از همان روزی که قصه یک خطی فیلم (پیش از تولید) اعلام شد شروع به تجسم فیلم کرده بودم و شبی که در جشنواره کن فیلم را دیدم برایم بیش از پایان یک انتظار دو ساله بود. چیزی بود که بینندهای بعد از همراهی با هفت فیلم یک فیلمساز، آن را در ذهن خود ساخته بود، شبیه گفتگویی بود میان خالق و نظارهگر. در مقام بیننده ارتباطم با دنیای آثار جیلان بهگونهای است که گاهی در پروسه تماشای فیلمهایش احساس میکنم این رازی است که به نجوا با من زمزمه میشود.
ادامهی خواندنپیشبینی فیلمهای جشنواره کن ۲۰۱۹
دیگر به دراماتیکترین لحظه سینمایی سال نزدیک شدهایم. پنجشنبه صبح ساعت ۱۱ بهوقت فرانسه لیست فیلمهای بخشهای رسمی ۷۲امین دوره جشنواره کن اعلام میشود. امسال سالِ فیلمسازهای محبوب من نیست. آنها معمولا هر سه سال (چهار سال، یا حتی هر پنج سال) یکبار فیلم میسازند و امسال سال آماده شدن پروژههای آنها نیست پس باید دلخوش کرد به ظهور پدیدههایی که فعلا چیزی از آنها نمیدانیم و یا منتظر بود تا آن باتجربههایی که هنوز روی طولموج آثارشان قرار نگرفتهام کاری کنند کارستان.
روما | آلفونسو کوارن
۱. روما را با ایماژهایش به یاد میآورم، تصاویری تغزلی بر پایه پدیدههای طبیعی (بارش تگرگ وقتی بچهها در حیاط به شوق آمدهاند و بزرگترها در پذیرایی خانه درگیر بحرانی خانوادگیاند، نجات نوزادی در شیشه موقع زلزله در بیمارستانی بزرگ) یا آنجا که بر حرکت اشیا در قاب تمرکز میکند (مثل انعکاس عبور هواپیمایی در آب، ورود اتوموبیلی عریض به پارکینگی کمعرض). با اینحال آنجا که فیلم به آدمها نزدیکتر میشود این کیفیت ویژه حاصل نمیشود، مثل وقتی که کلئو (پیشخدمت خانه) همراه پسربچه روی سکوئی روی پشتبام رو به آسمان میخوابند و پسرک خودش را به مردن میزند. رختها روی بامها پهن شدهاند، از رادیوی کوچکی موسیقی پخش میشود و کلئو بازی پسرک را میپذیرد. کمی بعد دوربین به بالا تیلت میکند تا نمای عمومی محله را بهتر ببینیم و همه چیز حاضر است تا زیباترین فصل فیلم شکل بگیرد. اما چه میشود فیلمی که اینطور پر از صحنهپردازیهای باشکوه است برای بیننده تبدیل به «تجربه لحظه»ها نمیشود (مثل کیفیتی که در فصلهای پرحسوحال آثار تارکوفسکی و جیلان تجربه میکنیم)؟
همه میدانند | اصغر فرهادی
یادداشت زیر را درباره همه میدانند فیلم جدید اصغر فرهادی پس از تماشا در روزهای جشنواره کن نوشتم. این نوشته در سایت چهار منتشر شده است:
درخت گلابی وحشی | نوری بیلگه جیلان
درخت گلابی وحشی | نوری بیلگه جیلان
ارزیابی: ۱/۲★★★★
تاثیر عاطفی تماشای «درخت گلابی وحشی» چند ماه پس از تماشای بار اول همچنان ویرانکننده است و به پچپچهی رازی میماند زیر گوشهای بینندهی صبورش. هر بار تماشای فیلم و همراهی لحظههایی سخت با سینان (این جوان خیرهسری که تازه فارغالتحصیل ادبیات شده و به روستا برگشته و انگار تکهای از وجود هرکداممان است) حکم تزکیه را دارد. بههمین زودی برای آن روستای پدری سینان دلم تنگ شده، برای آن شیب تندش، آن مزرعه با چاه بیآبش (؟) و برای آن شبی که مادر و پسری در کنج اتاقی که برق نداشت گپ میزدند و ناگهان برف شروع شده بود.
بیش از اینها پدر سینان فکرم را مشغول کرده است. نمونه او را شاید فقط
در نمونههای کمیاب رمان بخاطر بیاوریم، پدری با آن بیخیالی، خندهها و
مشکلات بزرگی که بوجود آورده بود. معلم دبستانی در آغاز بازنشستگی که در آن
روستا «چیزی» نشده اما روح بزرگ و آرامی است که جوهر زندگی سینان است. این
مرد بهشکل ضدونقیضی ستایشم را بر میانگیزد.
چیز بیشتری
نمینویسم. شرایطی ویژه فراهم کنید که این سفر یگانه نوری بیلگه جیلان را
در شبی طولانی از سر بگذرانید. بهخصوص به نماهایی خیره شوید که دوربین
نیمرخ سینان را روی بلندیهای روستا در قاب میگیرد و نوای پاسکالیا و فوگ
باخ بلند میشود، آن جاهایی که سینان در روستا پرسه میزند و به جایی
خیره میشود تا نکبت زندگیاش را در فاصله ببیند.
جنگ سرد | پاول پاولیکوفسکی
تماشای دوباره جنگ سرد به فاصله پنج ماه از جشنواره کن همچنان هیجانانگیز و مینیمالیزم و سلیقه بصری فیلم در هر بار تماشا دلپذیر است. مینیمالیزم «جنگ سرد» در سه سطح غوغا میکند: کمپوزیسیون (چه چیز را در کجای کادر نشان دهیم)، روایت (چقدر از قصه را نشان دهیم) و مونتاژ (هر نما را تا کجا ادامه دهیم).
با این مدل مینیمالیزم، جنگ سرد شبیه یک «آسانسور حسی» است. بیننده را سوار میکند اما یکضرب بالا نمیرود: هر طبقه میایستد و کمی بعد از نو حرکت عمودیاش را ادامه میدهد. نکته غافلگیرکننده این که با وجود این توقفها، روایت عاشقانه فیلم گرم و درگیرکننده است. یکی از دلایلش به حضور باشکوه جوآنا کولیگ برمیگردد (شخصیت دختر). کمتر فیلمی در این دهه شخصیت اصلیاش را با چنین سلیقه جذابی انتخاب کرده و آراسته است که آن شکل روی پرده بخرامد، آواز بخواند و آنطور عاشق را در سرما تنها بگذارد. تفاوت این فیلم با فیلمهای دیگر را در همین «سلیقه» باید جستجو کرد.
لورو | پائولو سورنتینو
۱. لورو به شکل مبالغهآمیزی سورنتینویی است، البته سورونتینویی دوگانه با مجموعهای از حسنها و ضعفها که اینجا اغلب توازنش به سمت منفی بهم خورده است. سورنتینو که در لورو به مقطعی از زندگی سیلویو برلوسکونی (نخستوزیر ایتالیا در سه دوره مختلف) میپردازد سعی کرده بسیاری از ویژگیهای تحسین شده آثارش را در این فیلم جدید با یک گام اغراق و تاکید بیشتر طراحی و اجرا کند. این استراتژی اگر چه منجر به چند سکانس فوقالعاده شده اما در عینحال باعث شده یکپارچگی حسی فیلم فدا شود و فقط با مجموعهای از ترفندهای بصری و روایی «باشکوه» روبرو شویم (که حالا دیگر بعد از چند فیلم و یک سریال خیلی هم برای بیننده ناآشنا و غافلگیرکننده نیست).
در لورو با شعبدهبازی روبرو هستیم که میخواهد نسبت به قبل فیل بزرگتری هوا کند. فیلمساز یادش رفته که جادوی اصلی به حسوحال این تماشاخانه ربط دارد نه به رکورد زدنها و شعبدههای بزرگتر و سختتر. از این نظر مقایسه پارتی ابتدایی زیبایی بزرگ با مهمانیهای پیدرپی لورو جالب است. هرچقدر مهمانی پر زرقوبرق جپ گامباردلا (با بازی تونی سرویلو) در شروع زیبایی بزرگ جنونآمیز و غیرقابل پیشبینی بود (از نظر روبرو شدن هر لحظه با آدمها و موقعیتهای جذاب که از نظر لحن دوگانه -ستایش یا دستانداختن- تکلیفش با بیننده مشخص نبود)، در لورو با کاریکاتوری از این مدل مهمانیها روبرویم که اگرچه مجللتر، با ابعادی بزرگتر و بهظاهر سکسیترند اما توازن لحنش اغلب بهم خورده است و تبدیل به تجربه یک مهمانی بزرگ برای بیننده نشده است. بههمین دلیل است که در لورو آنچه در آثار سورنتینو میستودیم (وسواس دیوانهوار زیبا و شیک بودن، آراستگی و این زندگی پر از نور و رنگ همراه با یکجور رازآمیز بودن اتمسفر) را کمتر تجربه میکنیم.
سوزاندن | لی چانگ-دونگ
سوزاندن | لی چانگ-دونگ
۱/۲★★★★
سوزاندن مثل بسیاری از فیلمهای بزرگ، مدتی که از تماشایش میگذرد شبیه خواب بهنظر میرسد، از آن فیلمها که انگار ارتباط عینی شما را با پیرامونتان در حین تماشا سست میکند و کمکم روی طول موج حسی پسر جوانی قرار میدهد که سودای نویسنده شدن دارد اما گذشته، ویرانهی شوم خانواده و فقر -لعنت به این یکی- نمیگذارد آنچه و آنکه تمنا میکند را بدست بیاورد. پسری مستاصل که انگار در تمام طول فیلم در خواب است و حتی در خلوتش با محبوب توجهش به انعکاس شگفتانگیز نور آفتابی است از برجی در دوردست.