چاپ شده در مجله ۲۴، شماره مرداد ۱۳۹۳
کالواری (صلیبگاه) | جان مایکل مکدانا | ۲۰۱۴
شهرِ گناه
مردی در اتاقکِ اعترافِ کلیسا به پدر جیمز میگوید کشیشی پنج سال در کودکی به او تجاوز کرده است. حال مرد تصمیم دارد پدر جیمز را یکشنبه آینده به تلافی به قتل رساند. اشرافزادهای پدر را به عصرانه دعوت میکند و در مقابلش بر یک تابلوی نقاشی که دوست دارد ادرار میکند. جوانی وارد کلیسا میشود و به پدر میگوید خوی کشتن آدمها را در وجودش احساس میکند و سیاهپوستِ شهر (در مقابل اعتراض پدر به کتک زدن زنی) اعتقاد دارد زنهای سفیدپوست این حوالی داوطلبانه تمایل دارند کتک بخورند. کالواری ساختهی جان مایکل مکدانا قصهي کشیش پیرِ چنین شهرِ انباشته از گناه و بدکارگی است. او سعی میکند با دانایی و بخشش شهر را از گناه باز دارد. کالواری بیش از هرچیز آثارِ برادر کارگردان (مارتین مکدانا) را تداعی میکند. اینجا هم تعدی به کودکان (نمایشنامهی مرد بالشی) دستمایه اصلی است و شهری با آدمهایش محور قصه هستند (در بروژ). دنیای این دو برادر پر است از شخصیتهایی با سویههای متضادِ اغراقشده که امری بغرنج در گذشته میآزاردشان، مایهای «مکدانا»یی که در هوای شهر جاری است و آنها را درگیر وضعیتی آخرآلزمانی کرده. در شیوه قصهگوییِ «مکدانا»یی موقعیتها پر از کشمکشهای اغراق شده و انباشته از مایههای انجیلیِ آمرزش گناه و اعتراف است. کالواری از نظر فرم روایی (شبه اپیزودیک) نیز بیشباهت به هفت روانپریش و مرد بالشی نیست. پیرنگی شامل هفت روز انتظارِ پدر برای مرگ محتومش که در هر فصل رابطهاش را با یکی از اهالی دنبال میکنیم. در سکانس ماقبل سوختن کلیسا آدمها در بارِ لینچ به دور هم جمع میشوند تا هم قرینهای باشد برای سکانس اول (اجتماع در کلیسا) و آخر (مرور سرنوشت شخصیتها) و هم پیرنگِ اپیزودیک فیلم شکلی دایرهای به خود گیرد. المان انسجامبخش دیگر همراهی پدر جیمز و دختر آسیبدیدهاش است که مانند نسیمی رهاییبخش موقعیتها را کمی تلطیف میکند.
اگر در فیلم در بروژ فضای قرون وسطاییِ شهر طعمی معنوی به موقعیتها میداد در کالواری حضور خالقِ برتر از طریق هلیشاتهای موزونِ پدر جیمز در دل طبیعت برجسته میشود. در نماهای باشکوه تیتراژ ابتدایی به تدریج دوربین ارتفاع بیشتری از سطح دریا میگیرد و چشماندازها زیباییِ تهدیدآمیزی مییابند. در یکی از صحنههای ابتدایی پسربچهای در ساحل مشغول نقاشی است. او دو سایه شبحوار در نقاشیاش از ساحل کشیده. وقتی پدر سوال میکند اینها کیستند پسر حدس میزند که از قصههای ارواح که تازگی خوانده سرو کلهشان پیدا شده. آن زمان ما نیز نمیدانیم که پسرک تقدیرِ شوم مسیحِ شهر را در جوار آب با میزانسنی جلجتایی نقش میزند.
Kudos on discussing such a comprehensive view of the topic.
#1Welcome to the my best #site:
https://birzha-othodov.ru/club/user/23155/blog/
http://gektor.biz/forum/?PAGE_NAME=profile_view&UID=172719
http://ftp.video-foto.by/forum/viewtopic.php?f=81&t=26874&sid=c45b724d3e5547989eddaf9c3fd3ce19
http://www.forum.alyno.ru/phpBB2/profile.php?mode=viewprofile&u=58653
http://autoprajs.ru/13242.html
демонтаж москва
https://demontagmoskva.ru/