پیش از آغاز
بالاخره رسیدیم به روزهای خوش جشنواره. از فردا جشنواره فیلم کن با نمایش فیلم اصغر فرهادی شروع میشود و این آئین دلپذیر سینمایی کلید میخورد. به سنت هر سال برای شما هر روز از فیلمها و حال و هوای فیلم دیدن در کن مینویسم. همانطور که دیدید انتخابهای بخش مسابقه امسال «نامتعارف» بود. این شیوه انتخاب فیلم بحث مفصلی میطلبد که سعی میکنم از زوایایی مختلف به آن بپردازم.
امسال چهل سالگی بخش نوعی نگاه است و دنبال کردن این بخش هم جذابیت خودش را دارد. مسنترین کارگردان بخش رسمی ژان-لوک گدار افسانهای است که ۸۹ سال سن دارد. تنها فیلمسازی که قبلا نخل طلا گرفته و در بخش رسمی حضور دارد نوری بیلگه جیلان است. بلندترین فیلم جشنواره یک فیلم چینی به طول ۸ ساعت و ۱۶ دقیقه است.
⬅️ کنجکاویهای اصلی:
آلیس رورواکر
پاول پاولیکوفسکی
اصغر فرهادی
سرگئی دوورتسوی
اولریش کوهلر (نوعی نگاه)
⬅️ بیمها و امیدها:
لی چانگ-دونگ
جیا ژانکه
سرگئی لوزنیتسا (نوعی نگاه)
⬅️ عشق و نفرت:
لارس فون ترییه (خارج مسابقه)
گاسپار نوئه (دو هفته کارگردانها)
⬅️ غیرقابل تحملها:
اِوا اوسون
نادین لَبَکی
اسپایک لی
⬅️ تیم امید:
بی گان (نوعی نگاه)
کیریل سربرنیکف
ریوسوکه هاماگوشی
⬅️ تیم پیشکسوتها:
ژان-لوک گدار
⬅️ کاپیتان تیم:
نوری بیلگه جیلان
————————————————————————-
روز اول
همه میدانند | اصغر فرهادی (فیلم افتتاحیه بخش مسابقه)
یادداشتم را از این لینک (منتشر شده در نشریه اینترنتی «چهار») بخوانید:
————————————————————————-
روز دوم
دانباس | سرگئی لوزنیتسا (فیلم افتتاحیه بخش نوعی نگاه)
جهنم غریبی در شرق اوکراین. دولت مستقر، اهالی دانباس، روسها و گنگهای وابسته آنجا را به یک وضعیت اغراق شده از نابسامانی درآوردهاند. لوزنیتسا دوربینش را وارد این جهنم کرده و با یک لحن طعنهآمیز و با نماهای طولانی گاه پیشپا افتاده و گاه خلاقانه خاطره فیلمهای فوقالعاده «خوشی من» و «در مه» را یکدرمیان نابود و احیا میکند.
رفیق | وانوری کاهیو (بخش نوعی نگاه)
ترکیب «فیلم آفریقایی»، ارتباط دو دختر سیاهپوست نوجوان در یک جامعه بسته با چند پَر حرفهای قلمبه اجتماعی. ترکیبی پیشپا افتاده از دنیایی باسمهای با یک کارگردانی آماتوری.
————————————————————————-
روز سوم
مرز | علی عباسی
یوم الدین | ابوبکر شوقی
دنیاهای دیگر
شخصیت اصلی یومالدین، ساخته ابوبکر شوقی (فیلمساز مصری که با فیلم اولش در بخش مسابقه حضور دارد)، مردی جذامی دوستداشتنی است که تصمیم میگیرد سفری را برای شناخت گذشته و خانوادهاش آغاز کند (او در کودکی از خانواده طرد شده). در «مرز»، ساخته علی عباسی (فیلمساز ایرانی تبار که در اروپا زندگی میکند)، زنی (؟) به نام تینا با اندامها و حسهایی متفاوت از آدمها در تلاش است بداند در این زنجیره هستی کجا قرار داد. روزها زن در محل کار با استفاده از قدرت عجیبی که دارد به پلیس کمک میکند و شبها در جنگلی غریب در کنار حیوانات و درختها میگذراند.
«مرز» از طریق همراهی این زن شبیه دالانی است به جهانی دیگر تا تجربه دیگری از زیستن را تجربه کنیم. فیلم این دنیای غریب را بهگونهای میآفریند که شخصیتها و نوع زیستشان را باور کنیم. فیلم چند ایماژ تکاندهنده دارد که کیفیتی تغزلی به فیلم میبخشد (در یکی از نماهای غریب فیلم، تینا از پشت پنجره اتاق خوابش روباهی را نوازش میکند). روند اتفاقات و طراحی شخصیت تینا بهگونهای است که که نه تنها بیننده او را دوست دارد، در عین حال در جهان سیاه فیلم، هستی و ماهیت ناشناخته او را به رسمیت میشناسد و برایش احترام قائل میشود و تینا نجات دهنده انسان است (حیف که در نیمه دوم، تداخل دو خط داستانی قصه، فیلم را به سمت دیگری میبرد). به این ترتیب فیلم موفق میشود به بیننده نقطه دیدِ دیگری در جهان بدهد، انگار که فیلمساز دوربینش را در جایی گذاشته که درِ دیگری به چشمانداز دنیا باز شود. .
در «یوم الدین» همراه شخصیت اصلی از بیغولهها، جادههای بیآب، اهرام و رود نیل میگذریم تا ملاحت یک انسان دفرمه را درک کنیم و دنیا را از دید چنین انسان تکافتادهای تجربه کنیم. فیلم در پایان موفق میشود بیننده چهره دفرمه مرد را دوست داشته باشد. «یوم الدین» البته از نظر تکنیکی آماتوری ساخته شده است، فصلهای پیشپا افتادهی زیادی دارد، تشخص سبکی ندارد و نوع استفاده از موسیقی در آن توی ذوق میزند.
ببخشید فرشته | کریستوف اونوره
کریستوف اونوره در «ببخشید فرشته» و و انوری کاهیو (فیلمساز اهل کنیا) در «رفیق» تلاش کردهاند درِ دیگری به روابط انسانی باز کنند (که البته هر دو ناکامند). «ببخشید فرشتهl» که در ابتدای دهه 90 میلادی میگذرد، حکایت آشنایی پسر جوان با مرد نویسنده روشنفکری است. فیلم از دل مدلی از آثار فرانسوی میآید که میشود آن را به شوخی «فیلمْ فرانسوی» نامید (مثل فیلمهای قبلی خود اونوره) که شیوه آشنایی و شکلگیری ارتباطها در آن بدون زمینهچینی است و شخصیتها از خود تسامح عجیبی در روند وقایع نشان میدهند. در «رفیق» دو دختر نوجوان سیاهپوست در کنیا، در یک جامعه بسته، تلاش میکنند در میانه آن زندگی پیشپا افتاده ارتباطشان باعث فاصله گرفتن از پیشپا افتادگی پیرامونشان شود. معضل اصلی «رفیق» بافت آن است طوری که در هیچ سطحی موفق نمیشود آدمها و فضا را باور کنیم. اگر جای دو شخصیت اصلی، قصه عاشقانه پسر و دختری روایت میشد هیچ تفاوتی در نوع ماهیت ارتباط و حسهای آدمها در کار نبود. در هر دو فیلم ایده اصلی مهمتر از قدرت عاطفی فیلمها است و روندی که طی میشود منجر به تجربه روابط انسانی ملموس نمیشود.
————————————————————————-
روز چهارم
جنگ سرد | پاول پاولیکوفسکی
فیلم جدید پاول پاولیکوفسکی «جنگ سرد» (سازنده ایدا) عاشقانهای گرم با تصاویری دلبرانه از اروپای دهه پنجاه است. فصل پاریس فیلم ضربان قلبتان را بالا میبرد و دلتان میخواهد موقع تماشای فیلم عاشق کسی باشید.
خاکستر نابترین سفید است | جیا ژانکه
تماشای فیلمهای جیا ژانکه را بیش از هر توصیفی با «معمولی» بودن به یاد میآورم، صفتی شایسته اغلب صحنههای «Ash Is Purest White». معمولی، فاقد خلاقیت در تجسم بدیع صحنهها، بدون زیباییشناسی درگیرکننده، بدون ضرب عاطفی در صحنههای دو نفره مرد و زن، پر از الگوهای عاریتی با لحنی ناهمگن. معضل اصلی فضاسازی است. بخش اول فیلم که پر از رقص و درگیری است مصداق خوبی برای توصیفهای بالا است. نمونه متعالی چنین فیلمی (فصلهای رستوران، روابط گنگسترها و …) «خداحافظ جنوب، خداحافظ» هو شیائو شن است. فیلم شبیه کاریکاتوری از یک فیلم خوب است، مصالحی اولیه برای فیلمی بزرگ.
وقتش رسیده کن دردسر آقای فیلمساز را برای مسافرتهای طولانی از چین به مدیترانه کم کند. راضی به زحمت جیا نیستیم.
کتاب تصویر | ژان-لوک گدار
برای من تجربه تماشای «خداحافظی با زبان» درجشنواره کن 2014 کاملا با فیلم جدید گدار «کتاب تصویر» تفاوتی بنیادی داشت. «کتاب تصویر» یک تجربه گرافیکی دلربا بود و از آن عجیبتر از نظر تاثیرگذاری و ایجاد رعب در سالن و موقع تماشا (و نه بعدن موقع حرف زدن درباره فیلم) کاملا با تماشای «خداحافظی با زبان» متفاوت بود. منطق نزدیک شدن به فیلم جدید گدار و ساختار موسیقایی بزرگ-مقیاسش موقع تماشا تا حدی برایم روشن شد هر چند اینقدر سگمنتهای فیلم ریز شده است و اینقدر سوپرایمپوزهای صوتی و تصویری متنوع دارد که بهچنگ آوردن منطق بخشهایی از فیلم در بار اول کاری غیرممکن است. «کتاب تصویر» شبیه کریدوری است که آنچه (با فیلمهای خبری و تاریخ سینما) را که بازنمایی میکند وصل میکند به لحظه حالی که در آن زیست میکنیم. کافی است بهیاد بیاوریم در چه روزهایی و در کجا زندگی میکنیم. «کتاب تصویر» فیلمی «درباره» این وضعیت نیست بلکه «خود» آن تجربه است. روایت آن بلایی است که آدمیزاد بر سر خودش آورده، انگل لزجی که از تن انسان معاصر خارج شده است.
————————————————————————-
روز پنجم
دختران خورشید | اِوا اوسون
گلشیفته فراهانی این سالها انتخاب اول پروژههای اروپایی شده که نگاهشان به او صرفا مربوط به شمایل عمومیاش است. روی کاغذ درست بهنظر میرسد. شاید بیش از هر بازیگر دیگری در این سطح بتواند نقش دختر کرد را باز کند، کردی را درست صحبت کند، در فیلم با امانوئل برکو بهضرورت قصه فرانسوی صحبت کند، تحرک لازم یک کماندو را داشته باشد و در عین حال حرفهای باشد. مساله شاید خود این پروژهها باشند که به همه عوامل و عناصرشان نگاه کاربردی دارند، حتی به سازندهاش (این فیلمی بود که سیروس مقدم هم از نظر فنی میتوانست در ایران بسازد). «دختران خورشید» قرار است تجسمِ تصویری معضلات اخیر منطقه برای مخاطب غربی باشد: زنان کرد، مبارزه و مقاومت آنها در منطقه و درگیری با داعش. دغدغه سازندگان بهنظر بیشتر پرداختن تصویری به این مساله تلخ است و نه بیشتر. در غیاب تاثیرگذاری و قدرت عاطفی صحنهها نتیجه معلوم است: فیلمی بیخود و بیجهت که زود فراموش میشود. فقط این سوال باقی میماند که چنین فیلمی اینجا در بخش مسابقه جشنواره کن چکار میکند؟
————————————————————————-
روز ششم
۳رخ | جعفر پناهی
یادداشتم را از این لینک (منتشر شده در نشریه اینترنتی «چهار») بخوانید:
————————————————————————-
روز هشتم
سفر دراز روز در شب | بی گان (بخش نوعی نگاه)
پنج ستاره کامل، یک لحظه تاریخی سینمایی. وقتی پلان سکانس حدود پنجاه و پنج دقیقهای فیلم درست بعد از گذشت یک ساعت فیلم شروع شد و وقتی متوجه شدیم باید حالا عینکهای سه بعدیمان را استفاده کنیم و وقتی دوربین در میانه آن فصل ناگهان پرواز کرد، حس کردم این همان چیزی است که بهخاطرش سینما را دوست دارم. سفر به انتهای شب در نابترین شکل هنری.
خانهای که جک ساخت | لارس فون ترییه (خارج از مسابقه)
لارس عزیز، فیلمت را دیدم. بیا «خانهای که جک ساخت» را فراموش کنیم. فکر کنیم نه خانی آمده و نه خانی رفته. فیلم خوبی نشده بود. یواشکی بگویم از بعد «پنج مانع» فیلم خوبی نساختهای. بیش از یک دهه است که دیگر از آن شفافیت ذهنت خبری نیست، از آن هنرمند شورشی که با هر فیلمش قواعد زیباییشناسی را بهم میریخت. معلوم است دیگر خیلی حوصله فیلمسازی نداری و خودت را درگیر فکر کردن به اجرای بدیع صحنهها نمیکنی. شاید دورهات گذشته است لارس عزیز. شاید هم روبراه نیستی. چطور بگویم برای ما دیدنت در چنین وضعیتی سخت است. ای کاش بیخیال فیلم ساختن میشدی. وقتش نشده آسودهخاطر در دفترت بنشینی و از این همه فیلمهای بزرگ که ساختهای و ارج و قربی که داری لذت ببری و اگر فیلمسازی مستعد (شبیه جوانی خودت) در دفترت را زد حمایت کنی؟
————————————————————————-
روز نهم
سوزاندن | لی چانگ-دونگ
آتش کن دیر اما خوب گرفته. در هوای سرد این روزهای ماه مه در کن «سوزاندن» حسابی گرم میکند. فیلم جدید لی چانگ-دونگ از داستان کوتاهی از موراکامی اقتباس شده و اثری پرکشش، ملانکولیک و چشمنواز از کار درآمده است و یکی از شخصیتهای پیچیده جشنواره امسال را خلق کرده است. استاد هشت سال بعد از «شعر» قدم بلندی برداشتهاند.
در جنگ | استفان بریزه
روایت یک اعتصاب، یک کارخانه بزرگ، یک اعتصابچیِ پایکار و یک «فیلم کارگری» نسبتا تاثیرگذار. تیری فرمو این سالها با برادران داردن، کن لوچ و استفان بریزه چراغی از سوسیالیسم را در کن روشن نگه داشتهاند.
زیر دریاچه نقرهای | دیوید رابرت میچل
ترکیبی پر زرق و برق از تینایجریهای محبوب این سالها (مثل فیلم قبلی میچل «It follows»)، «عیب ذاتی» پل توماس اندرسون، چند پَر دیوید لینچ، آبسشن به کُدها، نقشهی راهها و معماها، آمیخته به مخدر و فانتزی اما نتیجهای در اغلب لحظات لوس و بیکشش. فیلمساز آمریکایی چه زمانی میخواهد (یا اصلا میتواند) از شرِ بار سنگین تصویرسازی پیشپاافتاده از نوجوانها خلاص شود، از این شکل لباس پوشیدن، نشئگی، این ادا و اطوارهای لعنتی نوجوانها و این سطح از اغراق کلامی؟
————————————————————————-
روز دهم
در اتاق من | اولریش کوهلر (بخش نوعی نگاه)
حیف. ساخته جدید اولریش کوهلر با صحنه طنازانهای شروع میشود (مثل تونی اردمن)، با تمرکز بر یک شخصیت مرد جذاب (و با ریتم آرامی) ادامه پیدا میکند (مثل فیلمهای مدرن دهه شصت اروپایی)، سپس با یک غافلگیری استثنایی شکل عوض میکند و وارد تنه اصلی فیلم میشود و بعد کمکم تبدیل به یک رابینسون کروزوئهی بیرمق میشود. حیف. پائینتر از حد انتظار و خاطرهی دو فیلم «بانگالو» و «بیماری خواب» کوهلر تکرار نمیشود.
————————————————————————-
روز یازدهم
درخت گلابی وحشی | نوری بیلگه جیلان
و این نوریِ محبوب منه. نوریِ افراطی، محزون و ایماژیست. موقع تماشا بالهای هنرمند شما را لمس میکند.
پس از پایان
روز برگشت از کن به لعنت خدا نمیارزد. چند ماه انتظار برای شروع یک آئین، دنبال کردن اخبار مربوط به تولید آثار فیلمسازهای محبوب، حرص و جوشها پس از اعلام اسامی پذیرفتهشدگان و نهایتا روزهای خوش جشنواره، فیلم دیدنهای پشت سر هم و ذوق و شوق نوشتن برای خوانندگان و همراهان دوستداشتنی. روزهایی که مثل فنری جمع شده ناگهان باز میشود و همهچیز با ریتمی سرسامآور میگذرد طوری که روز آخر جشنواره متوجه نمیشوی این روزهای لعنتی چطور اینقدر سریع گذشت. حالا که همه چیز تمام شده و در ظهرِ بولوار کروازت رهگذری پرسه نمیزند و کاخ جشنواره سوت و کور است وقت بازگشت به زندگی رسیده است. فنر دوباره جمع میشود. کات.
————————————————————————-
اوج [کلایمکس] | گاسپار نوئه (دو هفته کارگردانها)
مگر میشود فیلمی تا این سطح پیشپا افتاده باشد؟ چطور میشود چنین هذیانی را به عنوان فیلم نمایش داد؟ بهشکلی دمدستی تعدادی پسر و دختر جوانِ بلاتکلیف را در یک پلاتو قرار دهی و از آنها بخواهی برقصند و گفتگو کنند. رقص؟ کدام رقص؟ گفتگو؟ اینها که از پس ادای یک دیالوگ درست درمان هم بر نمیآیند. پس کجا رفت آن نبوغ تصویری «به خلاء وارد شو»؟ آن ایده خلاقانه روایی فراگیر «بازگشتناپذیر» و جنون اجرایی این دو فیلم؟ این سطح از سهلپسندی و باری به هر جهت بودن از «لاو» شروع شد؟ در «کلایمکس» چیزی از سلیقه و جدیت آن دو فیلم باقی نمانده و خبری از آن دنیای غریب و دیوانهای که در ذهن حیران و آشفته فیلمساز بود نیست، آن جهانی که شبیه چیز دیگری نبود. گاسپار، تو هم در این چند سال پیش نرفتی، تو هم فرو رفتی.
————————————————————————-
ارزیابی