این دستی که به دست تو میخورد…
چاپ شده در مجله ۲۴، شماره تیر ۱۳۹۵
مقدمه
این بار یک روز قبل از شروع جشنواره به کن میرسم تا سرفرصت برای روز اول آماده شوم و از همان راه فرودگاه برای گرفتن کارت و برنامه نمایشها به کاخ جشنواره میروم. هنوز چیزی نشده برای گرفتن کارت صفی طولانی تا بیرون کاخ درست شده. با همراهانم گرم صحبت میشویم و کیفیت فیلمها را پیشبینی میکنیم. توجهم به پوستر بزرگ جشنواره بر سر در کاخ جلب میشود. درباره فیلم «تحقیر» گدار و عمارت مشهور فیلم که در پوستر امسال خودنمایی میکند و البته رنگ زرد مدیترانهای آن حرف میزنیم. توجهم به این پوستر غولآسا بر سر در کاخ جلب شده و دنبال ردِ برشهایی روی آن میگردم که از کنار هم قرار گرفتنشان پوستر شکل گرفته. با همراهانم به جزئیات تصویر خیره میشویم. تصویری رویایی است از دریا و پلههای زیاد با حاشیه درختها و نور زرد آفتاب. میگویم بیشباهت به زردهای امپرسیونیستی پیر-آگوست رنوار نیست و تعریف میکنم که رنوارِ نقاش بخش از دوران پیریاش را در نزدیکیهای همین منطقه میزیسته.
به صف و آدمهای خستهاش نگاه میکنم. اکثرن تازه رسیدهاند و با چمدانهایشان ایستادهاند. صورتها خسته است و برچسب چمدانهایشان نشان میدهد خیلیها از راه دور آمدهاند. اغلب ناآشناهایی هستند که خوب میشناسیشان. عشق به سینما از ظههر و حرفهایشان هویدا است. اگر هم برای ماموریتی آمدهاند پیدا است کارشان را دوست دارند. با شناختی که در این چند سال پیدا کردهام اغلب نه به شوق فرش قرمز و جلوهگری و نه به هوای ستارههای کن و حواشی آمدهاند. خیلیهاشان حتی فرصت کمی قدم زدن در بولوار ساحلی را پیدا نمیکنند. اینها میآیند در کن فیلم ببینند و فیلمها برایشان از فیلمسازها و آرتیستها مهمترند.
صف تمام میشود. کارت را میگیرم. وقت مبسوطی دارم و تصمیم میگیرم سری به سرویس مطبوعات در طبقه سوم کاخ بزنم. اما کاخ نشانی از فضای همیشگیاش ندارد. طبقه همکف که همیشه آراسته و تر و تمیز بود، حالا بهمریخته و نامرتب است. هر گوشه بساطی برپا است و کسی مشغول برپا کردن چیزی است. از بین وسایل ریخته روی زمین راهی باز میکنم و بالا میروم. طبقه دوم و بخش پذیرایی نسپرسو وضعیتش آشفتهتر از جاهای دیگر است. کارگری روی زمین خوابیده و میلهای را تراز میکند. میخ، پیچ و مهره و ابزار آلات روی زمین پخش است. دکور و پیشخوان هنوز چیده نشدهاند. از پلههای برقی که کار نمیکنند بالا میروم. طبقه سوم هم نشانهای از نظم و ترتیب همیشگی ندارد. خبری از باجه اطلاعات نیست. ورودیهای سالنِ بازن بهم ریخته است. آنسو در جهت عکس ورودیِ سالن بازن بخش کنفرانس مطبوعاتی است که موکتهایش را هنوز پهن نکردهاند. غروب است و چیز زیادی به فردا صبح نمانده. اینجا چطور تا فردا صبح آماده میشود؟
***
جشنواره امسال بخش مسابقه پر و پیمانی داشت. از شناخته شدهترهایی مثل جیم جارموش، برادران داردن و پدرو آلمودوار گرفته تا پل ورهوفن و کن لوچِ سالخورده. ستارههای جشنوارههای هنری هم تعدادشان کم نبود. از کریستین مونجیو برنده نخل طلای سال ۲۰۰۷ گرفته تا اصغر فرهادی و برونو دومون. برای من حضور چند فیلمسازِ کنجکاوی برانگیز در جشنواره که قبلن آثار درجه یکی داشتهاند مثل آندرهآ آرنولد، کریستی پویو و کلبر مندونسا فیلو دلگرم کننده بود. نمایش فیلمهای این هنرمندان اصیل، جشنواره امسال را تبدیل به یک فستیوال با کیفیت کرد. این فیلمسازها موفق شدند از خود ویژگیهای متفاوتی بروز دهند: عدهای بیشتر قصهگو بودند و جمعی «آرتیست». چند فیلمساز خطر کرده بودند و تجربههای افراطیشان را به کن آورده بودند. عدهای هم قصههای همیشگی را با یک محافظهکاری ارائه کردند. بعضیها موفق شدند دنیاهای شخصیشان را در فیلمها ادامه دهند. اگر چه عدهای هم از هر دستاوردی ناکام ماندند. در مجموع سال هیجانانگیزی برای دوستداران سینما در پیش است.
قصهگوها
آنهایی که قصههای دراماتیک را به شیوه کلاسیک نقل کردند و آنهایی که داستانپردازهای خوبی بودند سهم عمدهای در بخش مسابقه داشتند. جشنواره با فیلم وودی آلن (خارج بخش مسابقه) آغاز شد. فیلمی از یک قصهگوی قدیمی که به سنت خودش داستان میگوید. «کافه سوسایتی» شروع مناسبی برای یک جشنواره سینمایی پر زرق و برق است، فیلمی که از نظر حال و هوا بیشباهت به سرخوشی خود فستیوال نیست. وودی آلن این سالها برای من شبیه پدربزرگ پیر خانواده است كه در بالانشين نشسته، مردی كه روزگاري ماجراهاي فوقالعاده از سر گذرانده و عاشق قصهگویی است و تعریف کردنی هم کم ندارد. پیرمرد مرتب بچههایش را دور خود جمع میکند تا برایشان قصههای قدیمی را تکرار کند. شنوندهاش هم مثل بچههای فامیل میدانند اینبار هم قرار است فلان خاطره تکراریاش را تکرار کند. خاطرههایی لوس و ملالآور. بیشباهت به گذشته و ماجراجوییهای اصیلِ پیرمرد.وودی آلن این سالها برای من شبیه پدربزرگ پیر خانواده است كه در بالانشين نشسته، مردی كه روزگاري ماجراهاي فوقالعاده از سر گذرانده و عاشق قصهگویی است و تعریف کردنی هم کم ندارد. پیرمرد مرتب بچههایش را دور خود جمع میکند تا برایشان قصههای قدیمی را تکرار کند. شنوندهاش هم مثل بچههای فامیل میدانند اینبار هم قرار است فلان خاطره تکراریاش را تکرار کند. خاطرههایی لوس و ملالآور. بیشباهت به گذشته و ماجراجوییهای اصیلِ پیرمرد. «کافه سوسایتی» قصه قابل انتظار عشق پسري به دختر جوانی در سالهای رونق هالیوود است. فیلمی درباره عشق، خيانت و فضاي پشت پرده هاليوود دهه سي که پر از رنگ، نور و فضاهاي شيكي است كه ویتوریو استرارو طراحي كرده اما حس و حالی درونی ویژهای ندارد. فیلم به بيشمار فيلم و ستارههاي آن روزها ارجاع میدهد و عين هميشه با یهودیها شوخی میکند و خلاصه همه آن چه از وودی آلن انتظار داریم.
پارک چان-ووک هم قصهگوی درجه یکی است که در داستانپردازی تخیل افسارگسیختهای دارد. او در «مادموازل» به کره بازگشته و یک قصه زنانه پر از طرح و توطئه را در دهه سی میلادی و در زمان اشغال ژاپنیها به تصویر کشیده. دختری جوان به نام سوکی طبق یک سناریی از قبل طراحی شده به عنوان پیشخدمت وارد خانه عجیب و غریب زنی ژاپنی به نام هیدکو میشود که وارث دارایی بزرگی است. این قصه زنانه پر از شخصیتهای ملانکولیکِ فیلمهای دیگر کارگردان است. از نظر بصری «مادموازل» چشمنواز، خلاقانه و در مواردی در طراحی فضاها مسحور کننده است و یک موسیقی فضاساز به آن طعم غریبی داده. فیلم اما در اعطای انگیزههای رفتاری به شخصیتها سادهانگار است و در پیشبردن قصه از مدلهای زیادی آشناییی استفاده میکند.
اگر وودی آلن و پارک چان-ووک قصهگوهایی هستند که بافت فیلمهایشان سینمای هالیوود را به یاد میآورد، اصغر فرهادی برای ما ایرانها داستانپرداز درجه یک دهه اخیر است که بافت فیلمهایش پر از ریزهکاری آدمهای این روزگار کشورش است. حالا بعد از تماشای «فروشنده» میشود با اطمینان گفت او بهترین قصهگوی سینمای ایران در این سالها بوده.
برای ما ایرانیها حضور دراماتیکِ فیلم اصغر فرهادی در روزهای آخر، موقعی که لیست بیست فیلم بخش مسابقه بسته شده بود اولین حساسیت جمعی را برانگیخت. بخش بزرگی از تحصیلکردههای شهری ایرانی کنجکاو فیلم جدید فرهادی بودند و واکنشهای بعد از جایزه گرفتن فیلم نشان داد که این بخش از جامعه به چه میزان این کارگردان هنوز جوانِ ایرانی را دوست دارد. تا جایی که به یاد دارم چنین رابطه تنگاتنگی با یک فیلمساز بجز در مورد محسن مخلمباف در دهه شصت وجود نداشته است. «فروشنده» در روز آخر جشنواره نمایش داده شد و به نظر میرسد برای کسانی که سینمای فرهادی را دوست دارند این فیلم از نظر کیفی در رده فیلمهای محبوبشان از این فیلمساز باشد.
«فروشنده» از نظر کیفی در حد بهترینهای فرهادی است و مثل «چهارشنبه سوری» و «جدایی نادر از سیمین» درجه یک است هر چند نگاه انتقادیام به این دو فیلم را به جنبههایی از «فروشنده» هم دارم. فرهادی در «فروشنده» باز هم خون میریزد تا قصه ملتهبش شروع شود. از «شهر زیبا» تا «فروشنده» قصههای دراماتیک فرهادی با ریختن خون جان میگیرند و شخصیتها با مساله مرگ و خیانت دست و پنجه نرم میکنند. ترکیب قصهگویی دراماتیک با مایههای ملتهب به اضافه رئالیسم افراطی باز هم منجر به اثری درجه یک شده است. قلبِ تپنده «فروشنده» يك ايده داستاني درخشان است که تماشاگر کارآزموده را هم خلع سلاح میکند، بارها غافلگیرش میکند و به احساساتش چنگ میزند. از آن قصههايي كه شروع دراماتيكشان اين قدر به تاخیر میافتد كه فراموش ميكنيد کی وارد تونلي هولناک شدهايد؛ تونلی که دیگر از تاریکیاش خلاصی نیست. و درام فرهادی مثل بیل مکانیکیای که در شروع فیلم به جان «خانه» میافتد، تماشاگرش را هم مثل شخصیتهای اصلی خانهخراب میکند. ترکیب قصهگویی دراماتیک با مایههای ملتهب به اضافه رئالیسم افراطی منجر به اثری درجه یک شده است. قلبِ تپنده «فروشنده» يك ايده داستاني درخشان است که تماشاگر کارآزموده را هم خلع سلاح میکند، بارها غافلگیرش میکند و به احساساتش چنگ میزند.
بیشتر از این نمیشود برای مخاطب تشنه تماشای فیلم فرهادی قصه را باز کرد. اما دوست دارم به یک ویژگی مدل قصهگویی فرهادی اشاره کنم که از «درباره الی» به بعد آن را همیشه در داستانپردازی در نظر میگیرد. اصطلاحن به آن میشود گفت «فتیله دینامیت». این قصهها یک فتیله دارند که از همان شروع فیلم آهسته میسوزد اما آن قدر آرام است که متوجهش نمیشویم. از جایی به بعد انفجارهای پی درپی دینامیتها شروع میشود و دیگر شخصیتهای قصه نمیتوانند جلویش را بگیرند و یکی دو انفجار نهایی هم همیشه تراژدی است.
زن و شوهر فیلم «فروشنده» بازیگر تئاترند و در تمام قصه ملتهبی که در زندگی آنها رخ میدهد مشغول تمرین و اجرای نمایش «مرگ فروشنده» آرتور میلرند. فیلم به همین خاطر به شکل رفت و برگشتی به فضای پشت صحنه و صحنه تئاتر سرک میکشد و سعی میکند ارتباطی تماتیک میان موقعیتها برقرار کند. مستقل از این که این رابطه چقدر درونزا، پیچیده و چند لایه است (که موقع اکران عمومی میشود بیشتر دربارهاش نوشت)، فضای تئاتر و آدمهایش آن زنده و بکر بودن را ندارد؛ آنچه فیلمهای فرهادی از آنها جان میگیرد. برعکس فضای مدرسه جذابتر است و نوجوانهایش حتی با لحظههای کوتاه به یاد میمانند.
براي اولين بار چیزهایی به سینمای فرهادی اضافه شده که نویدبخش ادامه فیلمسازی او است. بلاخره قابهای زیبا (هر چند بیتاکید) و برای اولین بار موسیقی وارد بافت فیلمهایش شده (هر چند با یک ترفند) و براي اولين بار «شخصیت اصلی» به اندازه «موقعيت اصلی» پيچيده است. کشتیِ فرهادی به راهش ادامه میدهد.
دو فیلم قصهگوی دیگر در بخش نوعی نگاه بودند که جذابیتهای ویژهای داشتند. کوره اِدا فیلمساز سرشناس ژاپنی مدتها است که از دوزِ کارکتر آرتیستیاش کم کرده و شمایل قصهگو را ترجیح میدهد. فیلم قصه یک نویسنده پنجاه سالهای است که سالها قبل با رمانش مطرح بوده و جوایز بزرگی گرفته اما حالا شغلش کارآگاه خصوصی است. او از زنش جدا شده و در تامین مخارج فرزندش که پیش زن زندگی میکند مشکل دارد. قصه به شکلی طراحی شده که در میانه فیلم و به خاطر مساله طوفان، در یک شب خاص زن و پسر در کنار همسر سابق و مادر دوست داشتنیِ پیرش بمانند. فیلم پر از جزییات و پر از حس و حال زندگی روزمره است اما جاهطلبی ندارد و ترجیح می دهد قصهاش را شیرین و ساده تعریف کند و یک شب دورهمی خانواده را خوب از کار در بیاورد تا این که به کارکترهایش بُعد دهد، انگیزههایشان را پیچیدهتر کند و آنها را در موقعیتهای غافلگیرکنندهتری قرار دهد. «Hell or High Water» ساخته دیوید مکنزی که فیلم قبلیاش «Starred Up» هم فیلم جذابی بود که در یک زندان میگذشت، این بار به قصه دو برادر میپردازد که مرتب به بانکها دستبرد میزنند. فیلم لابهلای ماجراهای دستبرد و تعقیب و گریز به لحظههای تنهایی این دو برادر و کلانتری که در پیشان است فرصت نفس کشیدن میدهد و قرینه جذابی بین دو قطبش شکل میگیرد، اگر چه همچنان کلیشههای سینمای جریان اصلی در انگیزه آدمها و مسیری که طی میکنند وجود دارد. فیلم در جغرافیای بکر شهرهای کوچک امریکا و متلها میگذرد و لبریز از لانگشات جادههای بین این شهرها است.
«خریدار شخصی» اولیویه آسایاس قصه یک دختری غیرفرانسوی (که کریستین استوارت نقشش را بازی میکند) که در پاریس خریدار شخصیِ یک سلبریتی معروف است را حکایت میکند. دختر که «مدیوم» است تمام طول فیلم درگیر تماس با روح برادر تازه درگذشته است و البته فیلم هم درگیرِ تناقض و آشفتگی قصهاش؛ هارور بیرمقی که میخواهد بترساند و در خصوص متافیزیک سوال طرح کند اما خودش دیدگاه متناقضی در قبال آن دارد.
رادیکالها
در بخش مسابقه در کنار آثاری که وجوه داستانپردازشان برجستهتر بود چند فیلم بودند که با یک گسست از مدلهای آشنای قصهگویی فاصله گرفته بودند. «سیرانِوادا» ساخته کریستی پویو (کارگردان رومانیایی و سازنده فیلم فوقالعاده «مرگ آقای لازارسکو») در همان روز اول جشنواره نشان داد در کن به سر می بریم؛ جایی که رادیکالها همیشه میتوانند شما را شگفتزده کنند.
عصر یک روز تعطیل است. پدر خانواده از دنیا رفته و بچههای بزرگش در کنار همسرانشان و به اصرار مادر میخواهند یک مراسم آیینی برای چهلمین روز درگذشت او برگزار کنند. فیلم یک تجربه افراطی از نظر استمرار زمان و دنبال کردن جمع زیادی از اعضای خانواده در اتاقها، راهروها و آشپزخانه و دقت در بازنمایی این مراسم است. دستاورد فیلم برای بیننده تجربه این جهانِ کوچک اما متکثر و چندگونه است. انگار هر یک از آدمها نقش یک ساز در ارکستر بزرگ خانوادگی را دارند و روایت بازیگوش برای این اجرا میان این سازها دست به انتخاب میزند. گاهی وسط ماجراها کسانی از بیرون وارد خانه میشوند، ساز خود را میزنند و با خود قصههای جدید میآورند. شخصیت برجسته جمع پسر میانسال خانواده است که با لبخندی بر لب در موقعیتی ورای همه کشمکشهای خانوادگی، بحثهای سیاسی روز و معضلات پیش رو قرار دارد.
در سطح دیداری نیز بیننده در «سیرانِوادا» یک تجربه منحصر به فرد را از سر میگذراند. دوربین انتخابگر فیلم که انگار در هر لحظه قدرت انتخاب آزادانهای دارد وارد هر اتاقی که میخواهد میشود و قصه نصفه رها شدهای را ادامه میدهد. متورانسن فیلم علاقه دارد به شکل افراطی موقعیتهای تکراری در زمان دو ساعت و پنجاه و سه دقیقه فیلم ایجاد کند و چنان قرینههای روایی و بصری ایجاد کند که حساسیت دیاری بیننده را از سطح خردهداستانها به سمت جلوههای سبکی جلب کند. فیلم هیچ باجی به تماشاگر مشتاق موقعیتهای دراماتیک نمیدهد اما درست وقتی او را در دو سوم اولیه ناامید کرده، در یک پیچ او را از خانه بیرون میآورد و با یک غافلگیری روایی شوکهاش میکند.
فیلم دیگری که علاقه دارد افراطی به نظر برسد «اهریمن نئونی» ساخته نیکلاس فیندینگ رفن دانمارکی است. جسی دختری کم سن و سال به لسانجلس آمده تا مانکن شود. او از همان ابتدا مسیر پردردسری در پیش رو دارد. استراتژی فیلم کم رنگ کردن این خط محوری و در عوض ایجاد فضای بصری و صوتی ویژه برای تبدیل کردن هر سکانس به یک «چیدمان» است. هر فصل فیلم انگار کَتواکِ T-شکلی است که قرار است جسی در آن جلوه کند یا هر بخش فیلم انگار در آتلیهای است که جسی و مانکنهای دیگر در حال عکاسی شدناند. فیلم انتظارات روایی را مرتبن به تعلیق در میآورد تا چنین بخشهایی برجسته شوند. اما این ایده که میتوانست نقطه قوت اثر باشد به پاشنه آشیل آن بدل میشود. این نظام تصویری نه زیباییشناسی خلاقانهای دارد، نه غرابت بصری و نه موقعیتهای استثنایی از جنس دنیای اصیل دیوید لینچ. شکل تصویری فیلم پویایی ندارد و درون خودش با غافلگیری همراه نیست و بیشتر شبیه ویدئوکلیپهای بنجلی است که از صفحههای نمایش تلویزیونی هر روزه به چشمهای مصرفکننده سر ریز میشود. «اهریمن نئونی» یک خط داستانی آشنای هالیوودی را ترکیب کرده با کلیپ شبه هنری مثل اینکه بخواهد چوب را به سیمان جوش بدهد. و از همه بدتر تناقض درونی فیلم است. فیلم که بیانیهای علیه جنبههای ویرانگر صنعت مد است در عین حال توسط فیلمساز به جذابیت فیلمش تبدیل شده.
نمونه خلاقانه چنین رویکرد بصریای در فیلم دیگری که متعلق به سیارهای دیگر است جلوهای برجسته پیدا میکند: «مرگ لوئی چهاردهم» ساخته آلبرت سرا که در بخش سانس ویژه جشنواره به نمایش در میآید. شبِ مرگِ لويي چهاردهمِ پير و بيمار در اندرونی کاخ است و خدم و حشم براي نجات پادشاهِ در حال احتضار جمع شدهاند. «مرگ لوئی چهاردهم» شما را یک ساعت و چهل و پنج دقیقه با یک اینرسی سکون افراطی به تخت این پادشاه ميچسباند و تا پايان رهایتان نمیکند. آنهايي كه حتي يك سكانس از فيلمهاي آلبرت سرا را ديدهاند ميدانند كه منطق تماشاي فيلمهايش از اساس چيز ديگري است. فيلمهايي ساكن و با حذف بديهيترين المانهاي آشناي تصویری که اغلب مشخص نیست چطور باید با آنها مواجه شد و «مرگ لوئي چهاردهم» از اين نظر افراطیتر از فيلمهاي دیگر آلبرت سرا است. فيلم با گرفتن تحرک، درام و تنوع به نوعی پرفرمنس در یک گالري نقاشي با پرترههايي از پادشاه و تابلوهایی با سايه روشنها و قرمزهای غليظ تبدیل میشود.
شبِ مرگِ لويي چهاردهمِ پير و بيمار در اندرونی کاخ است و خدم و حشم براي نجات پادشاهِ در حال احتضار جمع شدهاند. «مرگ لوئی چهاردهم» یک ساعت و چهل و پنج دقیقه با یک اینرسی سکون افراطی بیننده را به تخت این پادشاه ميچسباند و تا پايان رهایش نمیکند. آنهايي كه حتي يك سكانس از فيلمهاي آلبرت سرا را ديدهاند ميدانند كه منطق تماشاي فيلمهايش اساسن منطق ديگري دارد. فيلمهايي ساكن و با حذف بديهيترين المانهاي آشناي تصویری که اغلب مشخص نیست چطور باید با آنها مواجه شد و «مرگ لوئي چهاردهم» از اين نظر افراطیتر از فيلمهاي دیگر آلبرت سرا است. فيلم با گرفتن تحرک تصویری، درام و پویایی میزانسن به نوعی پرفرمنس در یک گالري نقاشي با پرترههايي از پادشاه و تابلوهایی با سايه روشنها و قرمزهای غليظ تبدیل میشود.
محافظهکارها
نخل طلای جشنواره به فیلمی تعلق گرفت که میتوان آن را در قیاس با بخش قبل آن را محافظهکارانه در قصهپردازی و نظام تصویری دانست. کن لوچ باز به بخش مسابقه برگشت با قصه پیرمرد نجاری به اسم دانیل بلیک که به خاطر یک حادثه برای کارافتادگیاش نیاز به کمک دولت پیدا میکند اما بروکراسی خدمات درمانی عمومی کار را برایش مشکل میکند. «من، دانیل بلیک» تمرکز و شناخت خوبی روی موضوعش دارد و موقعیتها باورپذیر و درست انتخاب شدهاند. دانیل بلیک هم کارکتر جذابی از کار درآمده که برای بیننده همدلی برانگیز است. اما فیلم از نظر مدل قصهگویی محافظهکار است و بر اساس ایدههای آشنای بیخطر جلو میرود. خرده داستانها در مواردی دمدستی و پیشپا افتادهاند و فصل نهایی فیلم که یک سخنرانی مطول است اضافی و جدا از لحن فیلم است. «ما رُزا» ساخته فیلمساز فیلیپینی بریلانته مندوزا اگر چه قصه آشنای پلیس فاسد و شهر پر از جرم و فقر است اما غرابت جغرافیاییِ فیلم و دوربین پرتحرکی که در چنینی محلههای عجیب و غریبی پرسه میزند، ضعفهای قصه را میپوشاند.
اما فیلم برادران داردن چالش بزرگتری برای بینندههای پیگیر سینمای هنری است. «دختر ناشناس» همان چيزي است كه انتظارش را از برادران داردن داریم. پزشک جوانی مسیر جستجوگونهای برای حل معمایِ قتل دختری سیاهپوست طی میکند. پزشک هر چه جلوتر میرود با جهانی تیرهتر و سیاهتر روبرو میشود. این جستجو شکلی اپیزودگونه دارد و هر بار پزشک به یک فضای جدید سرک میکشد و با آدمهای متفاتی روبرو میشود. فیلم از این نظر بیشباهت به «دو روز، یک شب» نیست. اما به نظر میرسد فرم روایی و ارائه چنین مسیری برای تماشاگری که این سالها با آثار این دو برادر همراه بوده دیگر «اتوماتیک» شده. نتیجه اینکه فیلمی که قرار بوده از نظر داستاني تكاندهندهترین فيلم داردنها باشد ضربی ندارد و از غرابت فضاها و موقعیتهای استثنایی (از جنس «رزتا»، «پسر» و «سكوت لورنا») در آن خبری نیست.
«آرتیست»ها
قلب تپنده جشنواره امسال فیلمهایی بود که با فرمهای روایی هنرمندانه از دامِ محافظهکاری و شکلهای آشنا جسته بودند و به شکل ویژهای جشنواره را به لحاظ کیفی غنا داده بودند. غافلگیری اصلی مربوط به فیلم «تونی اِردمن» بود که مارن اده آلمانی آن را ساخته بود. فیلمی که لحن و مود عجیب و غریبی داشت: فیلمی با یک طعم ویژه و یک لحن بامزهی دوگانه درباره پیرمردی که بعد از مرگِ سگش از یک شهر کوچک در آلمان به محل کار دخترش در بخارست مسافرت میکند تا پس از سالها کمی بیشتر به دخترش نزدیک شود. دختر در آن شهر کار سطح بالا با مسوولیتی سنگینی دارد. فیلم به شکل سهل و ممتنعی رابطه پیچیده این پدر و دختر را شکل میدهد و دستاورد هنرمندانه فیلم فضا و لحن چندگانه و ملانکولیک آن است که در هر فصل فیلم شکل متفاوتی به خودش میگیرد. به شکل عجیبی همین نکته تبدیل به غافلگیری اصلی برای تماشاگر میشود. اگر خود قصه ساده و تخت است و تلاش پدر برای تغییر مدل زندگی دختر سی و خوردهای سالهاش آشنا به نظر میرسد در عوض لحن فیلم بازیگوش و پر از غافلگیری است. فیلم هر چه جلوتر میرود وارد فضاهای بکرتری می شود، دیوانهوارتر میشود و نهایتن نزدیکی پدر و دختریِ استثنایی را از دل یک سفر طولانی بیرون میکشد.
«فارغ التحصیلی» هم قصه یک پدر و دختر است. هشت سال و یازده ماه و چند روز بعد از شاهکار قبلی کریستین مونجیو «چهار ماه و سه هفته و دو روز» فیلم جدیدش روی پرده سالن گران لومیر میدرخشد و همه را متقاعد میکند که سینمای رومانی پر از شگفتی و استعداد است. «فارغ التحصیلی» دغدغه یک پزشک میانسال در خصوص فارغالتحصیلی دخترش است. حادثهای برای دختر درست قبل از امتحانش رخ میدهد. ما در صحنه نیستیم و نمیدانیم چه اتفاقی افتاده. ظاهرن دختر مورد تعرض یک ناشناس قرار گرفته. این اتفاق دختر را درست قبل امتحانش با یک مشکل بزرگ روبرو میکند.
«فارغ التحصیلی» با نسیمی که از فیلم «جدایی نادر از سیمین» به آن وزیده به جای تمرکز بر پیگیری پلیسی ماجرا و یافتن تعرض کننده به سمت دیگری میرود و به پرسشهای جدیدی در باب اخلاقیات برای بیننده تبدیل میشود. فیلم از طریق همراهی پدر و دختر در بزنگاههای متعدد، به شکل پیچیدهای باورهای بینندهاش را بهم میریزد، زیرپایش را خالی میکند، زمینش میزند و زخمیاش میکند اما در پایان او را در آغوش میگیرد. هرچند «فارغالتحصیلی» به اندازه «سیرانِوادا»ی کریستی پویو رادیکال و محبوبِ من نیست اما دو قلوی آن است با پیچیدهترین کارکتر جشنواره، دراماتیکترین فصلِ رختخواب و زيباترين تو-شاتهای سال.
نکته جالب این که این موقعیت داستانی در دو فیلم دیگر نیز تکرار میشود و در هر کدام از فیلمها راهحلهای روایی ویژهای پیشنهاد میشود. در «فروشنده» این موقعیت تراژیک برای زنی رخ میدهد و شوهر مثل یک کارآگاه به دنبال حل مساله و تسویه حساب میرود. در «فارغ التحصیلی» پدر ماجرا را به پلیس می گوید و از همه عجیبتر فیلم «او» ساخته پل ورهوفن است که این اتفاق برای زنی میانسال (ایزابل هوپر) رخ میدهد و شخص مورد تعرض گرفته این بار بدون اطلاع دادن به پلیس، خود ماجرا را تا انتها دنبال میکند. می شود گفت با «سه راه حل برای یک مساله» روبروییم.
از روزی که از احتمال انتخاب فیلم جدید آندرهآ آرنولد در جشنواره کن صحبت شد منتظر تماشای فیلم جدیدش بودم. به خصوص که نیمه اول فیلم قبلیاش «بلندیهای بادگیر» را بسیار دوست داشتم. «امریکن هانی» اگر چه به کفایت سیراب نمیکند اما موفق میشود بیننده را روی طول موج احساسات ناگفتنی یک دختر هجده ساله سوار کند و تا اعماق ببرد. دختری هجده ساله از ویرانهای که در آن زندگی میکند بیرون میزند تا با یک گروه هم سن و سال که کارشان اشتراک خانهبهخانه مجلات در شهرهای مختلف است همراه شود و پولی بدست آورد. فیلمی تلخ اما پر از موسیقی با یک دوربین سیالِ هیپنوتیزم کننده که نه تنها بیننده را روی حسهای لغزان دخترکی عاشق شناور میکند بلکه به فضاهای ناشناختهای در آمریکا میبرد که کمتر در سینما دیده است.
«آکواریوس» ساخته کلبر مندونسا فیلو یک قدم به عقب ـ و نه بیشترـ نسبت به فيلم فوقالعاده قبلی فیلمساز «سر و صدای همسایگی» است. فیلم قصه زن شصت و پنج سالهای به نام کلارا است که در گذشته منتقد موسیقی بوده. او در ساختمان زیبایِ دلبازی به نام آکواریوس زندگی میکند که رو به ساحل است و در یک منطقه خاص شهر قرار گرفته است. او به تازگی با شرکتی است که میخواهد او را وادار به پذیرش ویران کردن آنجا و دوباره ساختنش کند کشمکش دارد. کلارا میخواهد آکواریوس را حفظ کند همانطور که شور و شوقش به زندگی و حس زیستن در سالخوردگی. در طی فیلم روزمرگی زن را میبینیم و خرده قصههایی که در اطرافش در جریان است. اما این قصههای کوچک به قدر کفایت درگیرکننده از کار در نیامدهاند و ریتم دلپذیر زندگی در پازلهای فیلم حس نمیشود. «آکواریوس» مايههای فیلم قبلی (خانه و همسایگی) را دارد اما مثل آن فیلم صحنههای غیردراماتیک فیلم جذاب از کار درنیامده است. میماند افسوس برای فیلمی با قابلیتهای بالقوهی فراوان.
سبک شخصیها
جارموش با «پترسن» که میشود گفت متعارفترین فیلم او است دوباره به کن بازگشته. «پترسن» همه مصالحِ جارموشی را دارد. ما هفت روز تکراری زندگی یک راننده اتوبوس را دنبال میکنیم، هفت روزِ تکراری زندگی یک مرد، یک زن و یک سگ استثنایی. آدام درایور نقش این راننده را به جارموشیترین شکل ایفا میکند: یک راننده اتوبوسِ شاعر. گلشیفته فراهانی در نقش همسر این راننده با این که فضا داشته و موفق شده دنیای خودش را به فیلم تحمیل کند اما با اجزای دیگر فیلم جور نیست. «پترسن» سادهترین فیلم جارموش هم هست هر چند سادگیاش رازی در خود ندارد.
«Ma Loute» یک فیلمِ برونو دومونیِ تمام و کمال است. اگر سینمای این کارگردان درجه یک را دنبال کرده باشید با مایههای تکرار شونده آثارش آشنا هستید. «Ma Loute» پر از آدمهایی عجیب و غریبی است که از دلِ فیلمهای قبلی دومون میآیند. فیلم یک جغرافیای منحصر به فردِ غیرشهری دومونی جذاب دارد و قصهاش را به یک طنزِ عجیب و غریب که انگار از ساخته قبلی فیلمساز «کنکن کوچولو» به فیلم راه پیدا کرده آمیخته است. فیلم بامزهای است که متاسفانه ایدههای رواییاش بسط پیدا نمیکند و غرابتش خیلی زود ته میکشد و در سطحی مشخص از نظر کیفی متوقف میشود.
ناکامها
آلن گیرودی هم مثل برونو دومون جهان شخصی متعلق به خود را دارد و شخصیت اصلی فیلم جدیدش «عمودی ماندن» که یک کارگردان است از درون همین دنیا سر و کلهشان پیدا میشود. ابتدای فیلم او را میبینیم که در روستاهای جنوبی فرانسه به دنبال گرگ میگردد. شروع جالبی است اما به تدریج فیلم به بیراهه میرود. اگر در فیلم قبلیِ فیلمساز «غریبهای کنار دریاچه» فضاسازی و جغرافیای استعاری فیلم دستاورد فیلم بود، در «عمودی ماندن» فضاها هیچ ویژگی قابل ذکری ندارند.
«جولیتا» ساخته پدرو آلمودوار یک ملودرام آلمودواری بیظرافت است که با جاهطلبی ساخته نشده و به آدمها و جهان داستانی آثار قبلی فیلمساز بسنده شده بدون آن که حس و حال و ظرافتهای بصری و نقش تاثیرگذار موسیقی آن فیلمها را داشته باشد. «این پایان جهان است» ساخته اگزویه دولان غیردولانیترین فیلم این فیلمساز جوان و محبوب است. فیلم که اقتباس از یک نمایشنامه است قصه بازگشت نویسندهای به خانه بعد از 12 سال است. پسری به خانه بر میگردد در حالی که قصد دارد خبر مهمی به مادر و خواهر و برادرش بدهد. پسر مدت کوتاهی پیش آنها میماند. قرار است خاطراتی زنده شود اما زخمهایی باز میشود. فیلم ساختمان روایی درستی دارد اما صحنههای دو به دو برخورد پسر با اعضای خانواده جانی ندارد. آدمها به شکل اشباعشده و غلیظ شخصیتپردازی شدهاند و صحنهها عمق ندارد و فیلمساز هرجا صحنههایش از نظر دراماتیک پیشبرنده نیست آنها را به شکل کلیپ و به ضرب موسیقی پیش میبرد. فیلم دولان همان مشکل «وارونگی» بهنام بهزادی را دارد که در بخش نوعی نگاه به عنوان نماینده ایران نمایش داده شد. «وارونگی» هم داستان پر و پیمانی دارد و از نظر خط محوری داستانی بیاشکال به نظر میرسد اما بافت فیلم از کنشهای شخصیتها گرفته تا مدل دیالوگنویسی و بدتر از همه از زاویه بازیها آسیب میبیند. نتیجه این که فیلم حسی را بر نمیانگیزد و علیرغم گرههای دراماتیک پرتعدادش درگیرکننده نیست. اوج و فرودهای مربوط به شخصیت اصلی و حتی تصمیم مهمی که زن بلاخره در پایان میگیرد (که دیگر مجبور به پذیرش دیگران نباشد) نیز تاثیری آنچنانی ندارد.
در «وارونگی» رابطه دو شخصیت اصلی (سحر دولتشاهی و علیرضا آقاخانی) میتوانست نجاتدهنده باشد اما این فصلها از نظر بازیگری آسیب میبیند. درست همین ترفند دراماتیک یعنی «یک رابطه نجاتبخش برای شخصیت اصلی» در فیلم خانم نیکل گارسیا تبدیل به پاشنه آشیل فیلم میشود. فیلم «From the land of the moon» از سینمای فرانسه (که امسال هیچکدام از چهار فیلمش در بخش مسابقه چنگی به دل نمیزد) قصه تاریخیِ آناکارنینایی در فرانسه پس از جنگ را روایت میکند و حکایت یک زن سودایی جوان با بازی ماریون کوتیار است که علیرغم میلش با مرد اسپانیایی روستایی ازدواج میکند. فیلم وضعیت روانی پیچیده یک زن بیمار را با سادهانگاری عرضه میکند و بازی ماریون کوتیار هم کمکی به فیلم نمیکند. وقتی در نیمه فیلم زن در بیمارستان با مردی (لوئی گرل) آشنا میشود به نظر میرسد که فیلم میتواند نجات پیدا کند اما این جا هم مثل مورد «وارونگی» خودِ این رابطه تبدیل به معضل اصلی فیلم میشود.
لئو، لوئی، آرنو و دیگران
در فرودگاه شهر نیس کارت پرواز را گرفتهام و منتظر سوار شدن هواپیما هستم. دیشب جایزههای جشنواره را دادهاند. چقدر این ده دوازده روز زود گذشت. همراهانم اشاره میکنند که آرنو دپلشن چند صندلی آن سوتر از ما منتظر سوار شدن به هواپیما است. این کارگردان فرانسوی عضو هیات داوران جشنواره بود و دیشب خاطرهانگیزترین لحظه اختتامیه جشنواره را در تجلیل از ژان-پیر لئوی بزرگ روی صحنه بوجود آورد. ژان-پیر لئو بازیگر نوجوان فیلم چهارصد ضربه که کشف فرانسوا تروفو بود و بعدها در فیلمهایش حضور داشت و به شمایل آن دوره استثنایی موج نو فرانسه تبدیل شد. «مرگ لوئی چهاردهم» آلبرت سرا همان طور که قبلتر اشاره کردم نشان داد دود از کنده برای لئو بلند میشود. لئو نقش پادشاه را بازی میکرد و فیلم تمام مدت روی آن صورت سالخورده با چشمهای نوجوان بود. فیلم ستایشی بود از پرسونای استثنایی لئو در سینمای هنری اروپا.
همراهانم که میدانند چقدر آرنو دپلشن را دوست دارم ترغیبم میکنند با او چند کلمهای صحبت کنم. عادت ندارم اما بخاطر سازنده فیلم محبوبم «قصه کریسمسی» جلو میروم، سلام میکنم و خودم را معرفی میکنم. با روی گشاده جواب میدهد. میگویم «قصه کریسمسی» شما چه کارها که با ما نکرده. میخندد و با آرامش پاسخ گرمی میدهد. میگویم ایرانی هستم و سینمادوستهای زیادی فیلمهایتان را آن جا دوست دارند. ذوق میکند یا اینطور نشان میدهد. از دیشب که آرا هیات داوران را اعلام کردهاند بخصوص از دو جایزه اصلی یعنی نخل طلا (من، دنیل بلیک) و جایزه بزرگ جشنواره (این پایان جهان است) متعجب و ناراحتم. آخر این چه انتخابهایی بود؟ آن هم در سالی که معدل کیفی فیلمها بالا بود. کنجکاوم بدانم آن پشتها چطور در هیات داوران بحث شده و چطور نتیجه گرفتهاند که این دو فیلم جوایز اصلی را بگیرند.
مستقیم که نمی شود از دپلشن پرسید. میپرسم فیلم مورد علاقهاش در جشنواره چه بوده؟ میخندد و میگوید: «همان که نخل طلا گرفت». میگویم من باور نمیکنم فیلم محبوبتان فیلم کن لوچ بوده. جا میخورد. همانطور متعجب چند ثانیه میماند و بعد میخندد. میگوید خب فیلم انتخابی من فیلم اگزویه دولان بود. تعجبم بیشتر می شود. اما حرفش را تکرار میکند. کمکم سر صحبت درباره بقیه فیلمها باز میشود. از فیلم فرهادی میپرسم. میگوید فیلم را دوست داشته اما «جدایی» و «درباره الی» چیز دیگری بودند. «آخر آرنو تو هم؟ چرا همهتان مقایسهاش میکنید!» این را در دلم میگویم. صحبتها گل میاندازد. میروم سراغ فیلم مورد علاقهام، فیلم کریستی پویو. میپرسم وقتی «سیرانِوادا» بود چطور اصلن فیلم دولان و لوچ را پسندیدید؟ میگوید فیلم را خیلی دوست دارد و بعد چند دقیقه توضیح تکنیکی جذابی درباره میزانسنهای «سیرانِوادا» میدهد. «خب چطور این ایده فوقالعاده را در جلسات هیات داوران مطرح نکردی آرنو؟» این را هم در دلم میگویم و به حرفهایش که حالا ماسک محافظهکاریِ هیات داورانیاش را برداشته (و شده یک منتقد پرهیجان) گوش میدهم. «حقش نبود به چنین فیلم درخشانی توجه بیشتری میشد؟» این را اما بلند میگویم. جواب میدهد «خب کسان دیگری هم در هیات داوران بودند!»
«کسان دیگر!». بله. درست میگوید. در جلسه مطبوعاتی هیات داوران بعد از اختتامیه به حرفهای این کسان دیگر گوش دادم. بخصوص به حرفهای دانلد ساترلند با آن کاریزما و سن و سال که گویی خودش رئیس هیات داوران است نه جرج میلر. میشود حدس زد (با توجه به جلسه مطبوعاتی هیات داوران و حرفهای دپلشن) که دو قطب متفاوت در هیات داوران بوده که امکان توافق با حداکثر آرا برای دادن نخل طلا نداشتهاند: محافظهکارها و پیرمردها در مقابل جوانترها. انتخاب محافظهکارها فیلم کن لوچ بوده و جوانترها (لازلو نمش سازنده پسر شائول، دپلشن و …) بیشتر به فیلم دولان گرایش داشتهاند. لابد آنها دو جایزه اصلی را بین این دو فیلم تقسیم میکنند و «فروشنده» در شکاف بین این دو گروه فضا برایش باز میشود تا با حمایت احتمالی یکی از اعضا، دو جایزه بهترین فیلمنامه و بازیگر مرد را کسب کند.
جشنواره تمام شده و تازه میفهمم دوازده روز گذشته. در هواپیما به خانه فکر میکنم. در ریتم تند و دیوانهوار این روزها خانهام را فراموش کردهام. همان تمِ مشترک فیلمهای امسال جشنواره. «آکواریوس» که اساسن در ستایش از خانهای قدیمی، اصیل و زیبا است با ساکنینی که دیگر نیستند. اگر خانه در «فروشنده» نقشی دراماتیک دارد و تهدید کننده است، در «سیرانِوادا» پناهگاه است و همه را در مرگ مرد خانواده پناه میدهد و دور هم جمع میکند. در «پترسن» خانه «زن» است؛ رامشگر و فریبا. همانطور که خانه در «بعد از طوفان» کوره اِدا نزدیک کننده مردی به همسرش سابقش است. خانه قدیمی پدری در «این پایان جهان است» دیگر وجود خارجی ندارد و پسر به خانهای بر میگردد که فقط یادگارهای آن باقی مانده. در «مادموازل» پستوهای خانه پر از طرح و توطئه است و تلختر از همه «آمریکن هانی» است که خانهای اساسن در بین نیست و فیلمی است دربارهی غیاب خانه. با این نگاه میشود گفت دختر نوجوان «آمریکن هانی» و همه نوجوانهای معصوم و آواره آن فیلم، گمشدهشان خانه است. همان چیزی که این روزها معضل دنیای دور و برمان است و از بام تا شام غصهدار آوارگانش هستیم.
و به سکانسهای فوقالعاده فیلمها فکر میکنم و میدانم بسیاری از اینها به حافظه مشترک من و دوستداران سینما تبدیل میشود. به فصل «ماکارونی خوردن» «فروشنده» که عجیبترین احساسات آدمیزاد را بر میانگیزد و او را در موقعیت پیچیده و غیر قابل توضیحی قرار میدهد. به کارآگاه گامبویی فکر میکنم که در «Ma Loute» ناگهان مثل بادکنکی به آسمان رفت و جماعتی خل و دیوانه به دنبالش دویدند تا یک فصل «هشت و نیم»ی معرکه شکل بگیرد. و سوپر سکانس جشنواره را به یاد میآورم که چطور وقتی دختر میانسال فیلم «تونی اردمن» مثل کودکان با پای برهنه روی چمنها رفت و پدرش، آن غول بیابونی با آن حجمِ عظیم مو را بغل کرد، چطور انسانیترین سکانس جشنواره رقم خورد. به فصل آشنایی زن و مردی در «جولیتا»ی آلمودوار فکر میکنم که در فصلی شاعرانه، مرد و زني غريبه در قطارِ شب بیرون را نگاه میکردند و ناگهان در نور کم، گوزني در برف دیدند که خیره به سمتشان نزديك ميشد.
در راه بازگشت به خانه به لحظه خداحافظی با دپلشن فکر کردم. موقع خداحافظی از صندلی بلند شده بود، خم شده بود و دو دستی دستم را گرفته بود. یادم آمد چقدر خجالت کشیدم. دستهایم را نگاه میکنم. در مراسم اختتامیه دپلشن نام ژان-پیر لئو را صدا کرد و دستهایش را گرفت و لئو از تروفو، گدار و همه پانتئوننشینهایی گفت که با آنها کار کرده بود. اورسن ولز یک بار به پیتر باگدانوویچ گفته بود: این دستی که به دست تو میخورد روزگاري به دست سارا برنارد خورده است – ميتواني فكرش را بكني؟ مادموازل برنارد وقتي جوان بود دست مادام ژرژ، معشوقه ناپلئون را گرفته بود! پيتر فقط سه تا دست تا ناپلئون! موضوع فقط اين نيست كه دنيا خيلي كوچک شده باشد بلكه تاريخ بسيار كوتاه است. چهار يا پنج آدمِ خيلي پير دست همديگر را كه بگيرند به شكسپير میرسانندت…
—————————————————————
محبوبها
– سیرانوادا (کریستی پویو): يك سمفونی باشکوه خانوادگی
– فارغالتحصيلي (كريستين مونجيو): رستاخيز دوباره یک فيلمساز
– تونی اِردمن (مارن اده): بازيِ نفسگیرِ مود و لحن
– فروشنده (اصغر فرهادی): سینه-درامای سال
– آمریکن هانی (آندرهآ آرنولد): سینه-نیکوتین سال
—————————————————————
سلام.
چه گزارش شیرین و دلنشینی.. خودم را یک لحظه در کن حس کردم ..
ممنون ..
بشدت منتظر اکران فروشنده در شهریورماه هستم.
ممنون از شما که خواندید و برایم نوشتید.
سلام
اجازه کپی نوشته تان در مورد فروشنده هست با ذکر منبع؟
حتمن.
Precio De Cialis
It does not approach me.
Cialis 5 mg prezzo tadalafil 5 mg prezzo cialis 5 mg prezzo
This is the right website for everyone who would like to find out about this topic. You realize so much its almost tough to argue with you (not that I actually will need to…HaHa). You certainly put a new spin on a topic which has been discussed for years. Great stuff, just great!
My page site#:
http://wayworld.listbb.ru/viewtopic.php?f=2&t=23326
https://community.wongcw.com/blogs/686940/%D0%A6%D0%B5%D0%BD%D0%B0-%D0%BE%D0%B1%D1%80%D0%B0%D0%B7%D0%BE%D0%B2%D0%B0%D0%BD%D0%B8%D1%8F-%D0%B2-2024-%D0%B3%D0%BE%D0%B4%D1%83-%D0%9E%D0%B1%D1%83%D1%87%D0%B5%D0%BD%D0%B8%D0%B5-%D0%B2-%D0%BA%D0%BE%D0%BB%D0%BB%D0%B5%D0%B4%D0%B6%D0%B0%D1%85-%D0%B4%D0%BB%D1%8F-%D1%80%D0%BE%D1%81%D1%81%D0%B8%D1%8F%D0%BD
https://subscribe.ru/group/biznes-nashe-vse/18437617/
https://click2connect.community/index.php?do=/public/blog/view/id_119631/title_/
http://realniemoney.0pk.me/viewtopic.php?id=3824#p9144
Thank you, I’ve recently been looking for information about this subject for a long time and yours is the greatest I’ve discovered till now. But, what about the bottom line? Are you sure in regards to the supply?
http://alt1.toolbarqueries.google.com.co/url?q=https://didvirtualnumbers.com/tr/
You were visited with an excellent idea
Подробно расскажем, как Подать заявление – Малоархангельский районный суд Орловской области онлайн или самостоятельно Подать заявление – Малоархангельский районный суд Орловской области Подать заявление – Малоархангельский районный суд Орловской области онлайн или самостоятельно
I’m gone to say to my little brother, that he should also pay a visit this website on regular basis to get updated from most up-to-date reports.
http://main.legion-ms.com/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=861094
http://worldpratek.com/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=232695
http://work.xn--939au0g3vw1iaq8a469c.kr/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=64305
https://cctv.easyangle.kr/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=218709
http://greenecho.webppia.com/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=57647
Nice post. I learn something totally new and challenging on blogs I stumbleupon on a daily basis. It’s always useful to read articles from other writers and use something from other websites.
https://officecall.jp/bbs/board.php?bo_table=free&wr_id=1986393
Take extrusion agree [URL=https://trafficjamcar.com/vidalista-without-an-rx/ – lowest price on generic vidalista[/URL – [URL=https://andrealangforddesigns.com/drugs/fusiderm-b/ – buy fusiderm-b in ny[/URL – [URL=https://the7upexperience.com/kamagra/ – kamagra 100mg[/URL – [URL=https://98rockswqrs.com/femilon/ – femilon en los ojos[/URL – [URL=https://abbynkas.com/pill/vfend/ – generic vfend from canada[/URL – [URL=https://frankfortamerican.com/prednisone-without-pres/ – prednisone[/URL – [URL=https://breathejphotography.com/risperidone/ – risperidone 2mg[/URL – [URL=https://americanazachary.com/product/prednisone-online/ – prednisone online[/URL – [URL=https://transylvaniacare.org/pill/erectafil/ – erectafil tablets[/URL – [URL=https://otherbrotherdarryls.com/finasteride-canadian-pharmacy/ – prezzo finasteride[/URL – [URL=https://cubscoutpack152.org/hydralazine/ – hydralazine for sale[/URL – [URL=https://comicshopservices.com/calcitriol/ – calcitriol 0.25mcg[/URL – [URL=https://bulgariannature.com/product/symbicort-turbuhaler-60md/ – symbicort turbuhaler 60md 4.5mcg[/URL – [URL=https://atplearningpromo.com/item/etoricoxib/ – etoricoxib 90mg[/URL – [URL=https://cubscoutpack152.org/seroflo-inhaler/ – on line seroflo inhaler[/URL – generic for seroflo inhaler [URL=https://sadlerland.com/product/nizagara/ – nizagara on line[/URL – [URL=https://the7upexperience.com/morr-f/ – buy morr f online cheap[/URL – [URL=https://celmaitare.net/onglyza/ – onglyza coupons[/URL – [URL=https://mplseye.com/drugs/phenamax/ – canada phenamax[/URL – [URL=https://computer-filerecovery.net/indapamide/ – indapamide[/URL – [URL=https://bulgariannature.com/product/tamoxifen/ – lowest price tamoxifen[/URL – [URL=https://cubscoutpack152.org/nexavar/ – plsce to buy nexavar at low prices[/URL – [URL=https://frankfortamerican.com/alesse/ – alesse[/URL – [URL=https://cafeorestaurant.com/item/careprost-eye-drops/ – careprost eye drops.com[/URL – careprost eye drops capsules for sale [URL=https://petermillerfineart.com/item/chlorhexidine/ – chlorhexidine pills and california[/URL – [URL=https://breathejphotography.com/jentadueto/ – buying jentadueto in london[/URL – [URL=https://endmedicaldebt.com/drugs/colcrys/ – colcrys[/URL – [URL=https://abbynkas.com/pill/disulfiram/ – disulfiram[/URL – [URL=https://teenabortionissues.com/lasix-40mg/ – lasix 100mg[/URL – [URL=https://heavenlyhappyhour.com/lasix-brand/ – lasix tablets[/URL – lasix price causes; vidalista buy fusiderm-b cheap online express kamagra femilon online pay with paypal india and vfend men prednisone tab risperidone purcashe prednisone on line generic prednisone from india best price erectafil finasteride hydralazine calcitriol 0.25mcg symbicort turbuhaler 60md etoricoxib 120mg on line seroflo inhaler buy nizagara online canada morr f price mail order morr f onglyza coupons phenamax brand indapamide purchase tamoxifen online free nexavar sample nexavar in norway buy alesse careprost eye drops information chlorhexidine jentadueto purchese colcrys lowest disulfiram prices generic lasix at walmart lasix lasix brand tinnitus, approachable me https://trafficjamcar.com/vidalista-without-an-rx/ https://andrealangforddesigns.com/drugs/fusiderm-b/ https://the7upexperience.com/kamagra/ https://98rockswqrs.com/femilon/ https://abbynkas.com/pill/vfend/ https://frankfortamerican.com/prednisone-without-pres/ https://breathejphotography.com/risperidone/ risperidone https://americanazachary.com/product/prednisone-online/ https://transylvaniacare.org/pill/erectafil/ https://otherbrotherdarryls.com/finasteride-canadian-pharmacy/ https://cubscoutpack152.org/hydralazine/ https://comicshopservices.com/calcitriol/ https://bulgariannature.com/product/symbicort-turbuhaler-60md/ https://atplearningpromo.com/item/etoricoxib/ https://cubscoutpack152.org/seroflo-inhaler/ https://sadlerland.com/product/nizagara/ https://the7upexperience.com/morr-f/ https://celmaitare.net/onglyza/ https://mplseye.com/drugs/phenamax/ https://computer-filerecovery.net/indapamide/ https://bulgariannature.com/product/tamoxifen/ https://cubscoutpack152.org/nexavar/ https://frankfortamerican.com/alesse/ alesse lowest price https://cafeorestaurant.com/item/careprost-eye-drops/ careprost eye drops capsules for sale https://petermillerfineart.com/item/chlorhexidine/ https://breathejphotography.com/jentadueto/ https://endmedicaldebt.com/drugs/colcrys/ colcrys capsules for sale https://abbynkas.com/pill/disulfiram/ https://teenabortionissues.com/lasix-40mg/ https://heavenlyhappyhour.com/lasix-brand/ leukocyte infarcts, physiotherapy.
Hi there, You’ve done an incredible job. I’ll definitely digg it and personally suggest to my friends. I am confident they will be benefited from this web site.
https://thetvdb.plex.tv/movies/real-gangsters
Банкетный зал на свадьбу
олимп казино промокод
seo eo?nu