تازگیها فهمیدهام که شیوهی نوشتنم، یعنی همین دو خط و نصفی یادداشت سینمایی، شبیه مدلِ اتو کشیدنم است: همانطور بینظم، همانقدر بیچشمانداز برای اتمام کار و همانطور آسیبزننده به مصالح کار؛ شاید هم چیزی شبیه سیبزمینی پوست گرفتنم.
معمولن نمیدانم از کجای سیبزمینی باید شروع کنم. اغلب بخش بخش جلو میروم، کمی این سمت، کمی آنورتر. با هر برش بخش زیادی از آن بینوا کاسته میشود، بیش از آن چه لازم است. نمیدانم چطور یک ضرب بنویسم تا از «الف» برسم به «ب». همیشه حسرت کسانی را خوردهام که بلدند چطور از یک جای سیبزمینی شروع کنند و بدون انقطاع یک ضرب کار را تمام کنند. آنها هموار و با ظرافت کلک آن لعنتی را میکنند.
استعاره «اتو کردن» برای مدل نوشتنم به نظر دقیق است. ابتدای کار گیجم و نمیدانم از کجای لباس باید شروع کرد: یقه؟ پشتِ پیراهن؟ سمت راست؟ پاچهی شلوار؟ یکبار فهمیدم معمولن از جایی شروع میکنم که بیشترین آشفتگی در آن است، جایی گوریده و متلاشی. بعد همینطور کترهای شروع میکنم به جلو رفتن، به سمت مقصدی نامعلوم. بعضی جاها را دو یا سه بار اتو میزنم. گاهی وسط اتو کردن ول میکنم میروم قهوه میخورم، فیسبوک چک میکنم. قاعدهای ندارم. فکر میکنم این پاراگراف را حالا بعدن سرفرصت به سراغش میروم و اصلاحش میکنم. وقت هست. بگذار بروم جلو. تنها دلخوشیام این است: همیشه زمان هست برای ادیت کردن. نگران نباش. آن جمله طلایی بلاخره پیدایش میشود. بگذار فعلن کمی چای بنوشیم. اولین سیبزمینی از مجموعه سیبزمینیها، هنوز کارش تمام نشده را ول میکنم و میروم سراغ بعدی. ایرادی ندارد، آخر بر میگردم و همه را رتوش میکنم. بگذار این سِت والیبال را ببینم، بعدش پاراگراف را عالی تمام میکنم. قول میدهم.
این طوری است که هیچوقت اتوی لباسهایم عین بچهی آدمیزاد تمام نمیشود و آن سیبزمینیها اگر چیزی البته از آنها باقی مانده باشد، معمولن سرخ نمیشوند و اغلب بعد بوقِ ممتد ماشینِ دوستِ منتظر جلوی در خانه است که اتو را از برق میکشم.