زندگی واقعی سباستین نایت | ولادیمیر ناباکوف

اسکله‌ای که آرام دور می‌شود

چاپ شده در مجله هفت،  شهریور ۱۳۸۳

مقدمه
وزن دوره‌های هنری در تاریخ هنر به یک اندازه نیست. تراکم و کیفیت بالای پدیده‌های هنری دهه‌ی 1920 نوعی عدم توازن در زنجیره‌ی جنبش‌های هنری قرن گذشته ایجاد کرد که چند دهه بعد تا حدی متوازن گردید. در سن پترزبورگ در 23 آوریل 1899 نوزادی به‌دنیا می‌آید که از نوجوانی دوست دارد نویسنده شود و جوانی‌اش مقارن با عرضه‌ی موجی از شاهکارهای ادبیات داستانی می‌گردد: مسخ (کافکا، 1917)، اولیس (جویس، 1922)، در جستجوی زمان از دست رفته (پروست، 1927)، به‌سوی فانوس دریایی (وولف، 1927)، خشم و هیاهو (فاکنر، 1929)، تجربه‌هایی بدیع هستند که دست به آشنایی‌زدایی گسترده‌ای در زمینه‌ی ساختار و زبان ادبی می‌زنند و ولادیمیر ناباکوف درست در این سال‌هایی که تصور می‌شد دیگر قله‌ای برای فتح‌ کردن باقی نمانده پا به عرصه‌ی دنیای کلمه‌ها و تصویرها می‌گذارد. نخست به ‌زبان روسی شروع به نوشتن می‌کند: شعر، مقاله و رمان با اسم مستعار. چند سال بعد در ابتدای دهه‌ی پنجم زندگی‌اش اولین رمان انگلیسی‌ زبانش را در پاریس می‌نویسد: زندگی واقعی سباستین نایت (1941). نویسنده‌ای که در قامت منتقد اکثراً ایده‌های کلاسیک دارد، به‌شیوه‌ای استثنایی بسیار جلوتر از مقاله‌های ادبی و سخنرانی‌هایش، داستان می‌نویسد. اگر تاریخ تولد ناباکوف، لحظه‌های جادویی عبور از قرن نوزدهم را به‌یاد می‌آورد، رمان زندگی واقعی سباستین نایت گذار از جنبش هنری مدرنیسم ابتدای قرن به ادبیات متفاوت نیمه دوم قرن بیستم با دستاوردهای درخشانش است.

ادامه‌ی خواندن

ما لعبتکانیم و فلک لعبت‌باز

پیشنهاد مقاله جدید

بازی، معما و جادوی اعداد در
هجوم، شازده احتجاب، خانه روشنان و یک بعد از ظهر پاییزی

چاپ شده در نشریه اینترنتی چهار

ادامه‌ی خواندن

هجوم | شهرام مکری

هجوم | شهرام مکری

چاپ شده در مجله 24، شماره آذر 1396

 

تو ز پیش خود به پیش خود شوی

                                                                              چون همه خویش با خویش آمدند / در بقا بعد از فنا پیش آمدند
                                                                                                                           منطق‌الطیر، عطار نیشابوری

 

یک. میز تحریر شهرام مکری

مشهور است که برتولت برشت برای آن‌که به‌عنوان نویسنده‌ای متعهد مدام به‌خود نهیب بزند که برای مردم می‌نویسد، روی میز کارش یک الاغ عروسکی داشته با این جمله حک شده روی آن: «من هم باید آن را بفهمم». جان بارت، نویسنده پست‌مدرن، به شوخی می‌گوید لابد جیمز جویس هم یک عروسکِ استاد ادبیات روی میز تحریرش داشته که رویش نوشته شده: «حتی من نمی‌توانم آن را بفهمم».

طعنه جان بارت می‌تواند یقه کارگردان فیلمی مثل هجوم را هم بگیرد؟ براستی این لابرینت وهم‌آلود فیلم هجوم کجاست و این کسوف بی‌پایان با بخاری که همه‌جا را گرفته اشاره به چیست؟ این پسر استخوانی، پریده‌رنگ و نحیف چه زمزمه می‌کند؟ این سیاه‌پوش‌ها با خورشیدی بر بازو و نقش ماری بر پشت کیستند و آن‌جا چه می‌کنند؟ این‌ها به سامان که امپراتور این باشگاه ورزشی بوده هفته‌ای دو شیشه از شیره جانشان می‌داده‌اند تا موقعی که دیگر از پسش برنیامده‌اند. بعد تصمیم گرفته‌اند او را از بین ببرند. مدتی بعد پای پلیس به ماجرا کشیده شده و علی را به جرم قتل سامان دستگیر کرده‌اند. علی به پلیس‌ها گفته سامان دو نفر از دوستانش را کشته و بعد به او حمله کرده برای همین مجبور شده او را بکشد. حالا پلیس‌ها می‌خواهند صحنه‌های قتل این سه نفر را در باشگاه بازسازی کنند.

ماجرا اما به سادگی پیش نمی‌رود. صحنه‌های بازسازی با بخشی پنهان از گذشته علی مخلوط می‌شود. بعدتر وقایع بارها تکرار می‌شوند و زمان انگار روی خودش خم می‌شود. اواسط فیلم به‌نظر می‌رسد مظنون به قتل شخصی دیگری به نام احسان است. آدم‌ها انگار در طول فیلم به یکدیگر تبدیل می‌شوند. این ماجرا با نقشه‌ای که بچه‌ها برای کشتن خواهر سامان (نگار) می‌کشند درآمیخته می‌شود. رویدادهایی می‌بینیم که دیگر نمی‌دانیم در چه زمانی، توسط چه کسی و برای چه پشت هم می‌آیند. بیننده آثار شهرام مکری به‌خصوص بعد از تماشای هجوم چه تصوری از عروسک روی میز تحریر او می‌تواند داشته باشد؟ راه‌حل مواجهه با پیچیدگی و فشردگی دنیای هجوم چیست؟

تاریخ هنر بیش از این حجم از پیچیدگی را آزموده است. منتقدان ادبی افراطی‌‌ترین تجربه در حوزه هنر را شب‌زنده‌داری فینگن‌های جیمز جویس می‌دانند. پروژه‌ای پیچیده، هنوز رام‌نشده بعد از هشتاد سال که سطوح درک نشده‌اش همچنان مبنای مقاله‌های جاه‌طلبانه منتقدان ادبی است. سینمای مکری از نظر شیوه طراحی جهان اثر و بازی‌ پیچیده‌ای که با خواننده‌اش می‌کند نزدیک به شاهد (از نظر منطق زمانی) و در هزارتو (از نظر تبدیل شخصیت سرباز) رمان‌های آلن روب‌-گری‌یه است و عروسک‌ روی میز او نباید بی‌شباهت‌ به عروسک‌های میز تحریر این رمان‌نویس پرآوازه باشد.

 

  ادامه‌ی خواندن

متری شیش‌ونیم | سعید روستائی

متری شیش‌ونیم | سعید روستائی
ارزیابی: ۱/۲* ‌‌

در بازداشتگاه متری شیش‌ونیم رئالیسمی همگن نمی‌بینیم (نمونه فوق‌العاده: چیزی شبیه آن رئالیسم سفت‌وسخت و دلپذیری که در بیمارستان دکتر قریب کیانوش عیاری در بخش‌های زمان حال سریال می‌دیدیم)، درست همان‌طور که بازتابی تکان‌دهنده از زیر پوست شهر دیده نمی‌شود (نمونه‌ی جالب: طلای سرخِ پناهی)، همان‌گونه که فیلم به نقد یک سیستم قضایی معیوب نزدیک نمی‌شود (نمونه درخشان: چیزی شبیه مسیر درمانی که یک بیمار سکته کرده در سیستم درمانی کشور رومانی در مرگ آقای لازارسکو کریستی پویو طی می‌کرد)، و همان‌جور که بازی دزد و پلیس‌ فیلم آن‌قدرها هیجان‌انگیز نمی‌شود (نمونه مثال‌زدنی: چیزی شبیه موش و گربه‌بازی با ضریب هوش بالای دزد و پلیس در ‌High and Low کوروساوا) و همان‌طور که چفت‌وبسط و سببیت مو‌به‌موی موقعیت‌های دراماتیک فیلم رعایت نمی‌شود (نمونه خوب:‌ چیزی شبیه زنجیره علّی محکم جدایی نادر از سیمین) و بالاخره همان‌‌گونه که آراستگی و کیفیت زیبایی‌شناختی کمتر در قاب‌های فیلم به‌چشم می‌خورد (تنها نکته چشمگیر فیلم انتخاب و طراحی جذاب چهره‌ها، فیزیک و ژست آدم‌ها است که کمتر در فیلمی از سینمای ایران این‌طور به آن توجه شده است). ‌


عجیب‌تر آن‌که پرگویی باعث شده کیفیت دیالوگ‌نویسی فیلم حتی در حد فیلم‌نامه‌ی دیگر سعید روستایی سد معبر نباشد. در صحنه‌های دو نفره متری شیش‌ونیم، دیالوگ‌نویسی دراماتیک تبدیل به رجزخوانی (مدل کیمیایی) می‌شود: متهم در مقابل قاضی و پلیس، نه برای آن‌ها، که برای بیننده قصه می‌گوید. ‌


از آن عجیب‌تر عدم انسجام پیرنگ فیلم است. بخش دوم فیلم چه ربطی به بخش اول دارد؟ با چه منطقی کشمکش‌های بین پلیس‌ها را رها می‌کنیم؟ یک‌سوم پایانی یک سلسله‌ی بی‌توقف از صحنه‌های رویارویی (اغلب دو نفره) بدون حضور شخصیت پلیس است: قاچاقچی با قاضی، قاچاقچی با وکیل، قاچاقچی با خانواده (حتی معلوم نیست چرا دادگاه بی‌ربط آن بچه و پدرش را هم باید بینیم)‌. انگار که بخش‌هایی از دو فیلم مجزا را دیده‌ایم؛ ‌دو نیم‌فیلم: یکی که تمام نشده و دیگری که معیوب شروع شده. متری شیش‌ونیم: فیلمی نصفه‌ونیم.

The Souvenir | Joanna Hogg

The Souvenir | Joanna Hogg
ارزیابی: ۱/۲★★★

فیلم جدید جوآنا هاگ با انتخاب مدل متمرکز «یک مرد، یک زن» و با پرداخت باحوصله مسیر «آشنایی، وصل، جدایی و بازگشت» یک زوج و انتخاب لحنی نرم و نازک به کیفیتی فوق‌العاده در نزدیک شدن به احساسات متناقض درونی دختری می‌رسد که تازه وارد مرحله جدیدی از زندگی‌اش شده است. ‌

جوآنا هاگ با حذف‌های زمخت سیستماتیک در پیرنگ (گاهی حذف‌های گل‌های شانگهای را به یاد می‌آورد)، اجرای کنترل شده بازیگرها (به‌خصوص جولی با بازی دخترِ تیلدا سوئینتن)، قاب‌های ثابت با سلیقه و با پرهیز از رفتن به سوی روابط‌ بیمار و ابلهانه‌ای مثل رشته خیال (پل توماس اندرسون) و پرهیز از استمرار آشنای متکی بر دیالوگ مثل سری فوق‌العاده «پیش از …» (لینکلیتر)، این «قصه عشق» را به روش ویژه خودش روایت می‌کند: دختری آرام آرام وارد یک ورطه می‌شود. او زودتر از آن‌که فکرش را بکند و فکرش را بکنیم دلبسته شده و کار از کار گذشته است، ورطه‌ی عظیمی که دختر در آن فرو می‌رود. فیلم از برخی جهات من را به یاد آثار اریک رومر می‌اندازد (هر چند آثار رومر خوددارتر و رهاترند). به خصوص آن‌هایی که پر از حذف‌های روایی‌اند و روزمرگی شخصیت‌ها با تشدید درام کم‌رنگ و فراموش نمی‌شود. ‌

از سر و شکل فیلم پیدا است که فیلم از نظر لوکیشن‌های خارجی محدودیت داشته، با این حال باز هم حسی از زمانه در بافت فیلم وجود دارد. صحنه‌های فیلم غنی است. آدم‌ها در نماهای ثابت فیلم پر از حس هستند، ادا در نمی‌آورند، منش شخصیت‌های اصلی با دقت و ظرافت طراحی شده (مثل مادر دختر) و چشم‌های دختر در نماهای نزدیک فوق‌العاده است. نسبت ابعاد ۱.۶۶ قاب که این روزها کمتر استفاده می‌شود (کمی عمودی‌تر از ۱۶ به ۹، مثل High Life) اجازه داده شکل دو طبقه خانه و قد بلند دختر‌ منجر به قاب‌های جذابی شود. افسوس که فیلم بعضی از ظرفیت‌هایی که ساخته را فعال نمی‌کند مثل فصل ونیز که می‌توانست یک گسست اساسی به‌یادماندنی در پیرنگ باشد. ‌

نمای پایانی یکی از بهترین پلان‌های سال ۲۰۱۹ است: نمای دوری با ابعاد عمودی هولناک. دختر لباس بلندی شبیه سوگوارها پوشیده است. در بزرگی به روی او باز می‌شود: دروازه‌ای بین دو دنیا تا از این دنیای حزن‌انگیز کم‌نور که دلبسته‌اش بود گذر ‌کند و آن‌سوتر جهانی پرنور با تک‌درخت‌هایی در دوردست انتظارش را بکشد. بلوغ از پس این بحران بزرگ در ابتدای جوانی در انتظارش است. چه خوب که دختر در این بحران از پا نیفتاد و ساخت فیلمش را ادامه داد.

Unrelated, 2007  ★★1/2
Exhibition, 2013  ★★1/2

 

بونگ جون-هو

بونگ جون-هو
فیلم‌ساز نشاط‌آور

‌ ‌
جذابیت بونگ جون-هو برای من به مقوله ریتم بر می‌گردد: یک قصه را با چه ریتمی برایت روایت کنم، با چه ضرباهنگی غافلگیرت کنم، با چه و چقدر غافلگیرت کنم و غافلگیری بعدی را کی و چطور سرت آوار کنم. حدسش را هم نمی‌زدی نه؟ از دید تو سیر وقایع غیرعقلانی است؟ من با ریتمی برایت قصه می‌گویم و با تمپویی تصاویر را نشانت می‌دهم که تو با من همراه می‌شوی. ‌
‌‌‌
من البته با پرده‌ی آخر فیلم‌های خوبش هم همراه نمی‌شوم (از جمله انگل). معیوب بودن آن‌ها را (برای چنین مدل داستان‌پردازی) ناگزیر می‌دانم و فیلم‌ساز به تبعات بذری که در پرده اول می‌کارد اغلب بی‌توجه است. ‌
‌‌‌‌
اگرچه پیراهنِ نخل طلا از قدوقواره‌ فیلم‌های آقای بونگ بزرگتر است با این‌حال بخش‌هایی از فیلم‌هایش به‌وجدمان می‌آورد. ‌‌

انگل  ۱/۲★★
اوکجا  ★
برف‌شکن  ★★
مادر  ۱/۲★
میزبان  ۱/۲
خاطرات یک جنایت  ۱/۲★★
سگی که پارس می‌کند گاز نمی‌گیرد  ۱/۲★

پیترلو | مایک لی

PeterLoo | Mike Leigh
ارزیابی: نیم ستاره‌‌

می‌گفتیم مایک لی با بقیه فیلم‌سازهای بزرگ این سال‌ها فرق دارد. امکان ندارد افت کند. چهار سال قبل در ۷۱ سالگی فیلم فوق‌العاده‌ مستر ترنر را ساخته و چهار سال قبلتر سالی دیگر. چند هفته قبل وقتی در جشنواره کن، دسته‌گل‌های اساتید دو و سه دهه اخیر (داردن‌ها، جارموش، آلمودوار، مالیک و …) را می‌دیدیم با خودمان می‌گفتیم سقوط این‌ها خیلی وقت بوده شروع شده. مایک لی فرق می‌کند. سن‌وسال اما انگار مغاک است و تبعیض نمی‌شناسد.
‌‌‌
پیترلو به اتفاقات آگوست ۱۸۱۹ در انگستان می‌پردازد. در شروع (مدتی بعد از نبرد انگلستان در واترلو) با زمینه‌های سیاسی و اقتصادی جنبش عمومی مردم برای داشتن حق برابری آشنا می‌شویم. قرار یک تجمع بزرگ در میدانی در شهر منچستر گذاشته می‌شود. در روز تجمع این اعتراضات توسط نیروهای حکومتی به خاک‌وخون کشیده می‌شود. آیا اسب‌ها، سواره‌نظام و سیاهی‌لشکرها در این درام تاریخی با ابعاد بزرگ، استاد را بلعیده‌اند؟‌‌

وقتی سال گذشته خبرهای تولید فیلم را می‌خواندم، فکر کردم ترکیب سبک رئالیستی ویژه مایک لی با یک رویداد تاریخی مشهور در دویست سال قبل چقدر می‌تواند جالب باشد و منجر به کیفیتی نو در یک درام تاریخی شود. هو شیائو شِن بارها در آثارش و لازلو نمش در غروب، با سبک شخصی و رئالیسم افراطی به سراغ تاریخ رفته‌اند و حاصل تجربه‌های منحصربفرد تاریخی برای بیننده بوده است. در پیترلو اما نه از آن گرمی روابط و خودانگیختگی آدم‌ها در زندگی روزمره فیلم‌های مایک لی نشانی است و نه تشخص زیبایی‌شناسانه‌ای در پلاستیک فیلم به‌چشم می‌خورد (چقدر پیترلو شبیه فیلم‌های ژنریک این مدلی شده).
‌‌
شخصیت‌های تاریخی مشهور در صحنه‌هایی بی‌ظرافت با پرگویی با میزانسنی پیش‌پاافتاده می‌آیند و می‌روند (سخنرانی‌ها و اجتماعات) بدون آن‌که رویدادها برای بیننده درگیرکننده باشد. نقل تاریخ مهم‌تر از تجربه لحظه تاریخی می‌شود. مایک لی حتی تسلطی در از کار در آوردن یک تظاهرات تاریخی پرتنش در کف خیابان (قبلا در آثارش نشان داده آن‌جا را خیلی خوب می‌شناسد) از خود نشان نمی‌دهد. صحنه‌پردازی این تظاهرات ۶۰ هزارنفره که قلب فیلم است با مدیوم‌شات‌های خنثی و لانگ‌شات‌های متکی به سی.‌جی.‌آی ضعف‌های فیلم را بیشتر می‌کند.
‌‌‌
اگر پیترلو تیتراژ نداشت خانه‌ی پُرش فکر می‌کردیم یکی از کارگردان‌های تلویزیونیِ استخدام بی‌بی‌سی آن را ساخته است. چنین پروژه‌ی بی‌خود و بی‌جهتی برای استاد از چه زاویه‌ای جذاب بوده است؟

گزارش‌های روزانه جشنواره کن ۲۰۱۹

مجموعه گزارش‌های روزانه جشنواره کن ۲۰۱۹ که همزمان با ایام جشنواره برای نشریه اینترنتی «چهار» می‌نوشتم:

لینک گزارش شماره یک
پیش از شروع
(در حال و هوای جشنواره کن)

 

لینک گزارش شماره دو
زامبی‌های جارموش و نصٌاب‌های تاتی
(مرده‌ها نمی‌میرند ساخته جیم جارموش)

 

لینک گزارش شماره سه
لهجه‌های غربی، جوان‌های شرقی
(زندگی مخفی ساخته ترنس مالیک و درد و افتخار ساخته پدرو آلمودوار)

 

لینک گزارش شماره چهار
ماجراهای نشاط‌آور
(روزی روزگاری … در آمریکا ساخته کوئنتین تارانتینو، انگل ساخته بونگ جون-هو، باکورائو ساخته کلبر مندونسا فیلهو، جو کوچولو ساخته جسیکا هاسنر، دختر قدبلند ساخته کانتمیر بالاگوف، دریاچه غاز وحشی ساخته دیائو یینان و بینوایان ساخته لاج لی)

 

 

 

یادداشت‌های کوتاه جشنواره کن ۲۰۱۹

روز اول
مردگان نمی‌میرند | جیم جارموش
سقوط با سر به چاه ابتذال. فیلم‌سازِ پرپر.         


روز دوم
باکورائو | کلبر مندونسا فیلهو و جولیانو دورنلس
افسوس! فیلم جدید کلبر مندونسا فیلهو انتظارم را برآورده نکرد.


روز سوم
آمدیم نبودید | کن لوچ
دختر قدبلند | کانتمیر بالاگوف

‌فیلم دوست‌داشتنی کن لوچ بیشتر برای نمایش در آمفی‌تئاترهای احزاب چپ و دولتمردان مفید است. فیلم بالاگوف تا مرز یک فیلم درجه یک می‌رود اما …یک افسوس بزرگ. حیف!


روز چهارم
درد و افتخار | پدرو آلمودوار
آتلانتیک | متی دیوپ
درد و افتخار، آلمودواری‌ترین فیلمی که می‌شود تجسم کرد، البته آلمودوار علیه آلمودوار، یا بهتر بگویم متاسفانه آلمودوار بدون آلمودوار.
‌‏آتلانتیک (ساخته‌ی متی دیوپ، بازیگر سنگالی سی‌وپنج پیک رام کلر دنی)، کاندیدای بدترین فیلم مسابقه، رقیب جدی جارموش و روسیاهی برای مدیر جشنواره.


روز پنجم
کورنلیو پرومبویو | سوت‌زن‌ها

دیائو یینان | دریاچه غاز وحشی
فیلم‌های این پنج روز چنان متوسط، معمولی و یا بد بوده‌اند که انگار باید موقع تماشا جان کند تا از سکانسی از فیلمی خوشم بیاید. وقتی سال گذشته با فیلم‌های بی گان، جیلان، برنینگ و جنگ سرد روی هوا می‌رفتیم چرا باید امسال استانداردم را تغییر دهم؟ چرا این‌طور هیستریک باید نگران سرنوشت هر فیلم باشم و این‌طور به صندلی‌ام چسبیده باشم و موقع تماشا دلواپس باشم که فیلم پرومبویو (سوت‌زن‌ها) و دیائو یینان (دریاچه غاز وحشی) در نیمه دوم بهتر شوند، دسته‌های صندلی را گرفته باشم و با خودم بگویم ای کاش کمی بهتر شود و «خدایا یه معجزه، یک چرخش، یک جهش، یک {سکانسِ} این‌ طرفی… یک {موقعیتِ} اون طرفی…».


روز ششم
زندگی مخفی | ترنس مالیک
‌‌سحرآمیز و دست‌نیافتنی در برخی لحظات اما اسیرِ تکرار و تاکید در داستان‌پردازی، بدون غافلگیری در میزانسن و خودویرانگر. خداحافظ آقای مالیک.


روز هفتم

فرانکی | ایرا ساکس
دنیای رومری بدون جادوی اریک رومر. موقع تماشا دلم برای اشعه سبز، حکایت پائیز و …تنگ شد. ایزابل هوپر هم این زنجیره فیلم‌های بد و متوسط را نشکست.

آزادی | آلبر سرا
مرا به سخت‌جانی خود این گمان نبود (یا چطور توانستم تا پایان فیلم در سالن بمانم).


روز هشتم
روزی روزگاری … در هالیوود | کوئنتین تارانتینو
انگل | بوگ جون-هو
‌‌‌موقر و متین‌ترین فیلم تارانتینو و از لحاظ کیفی کامل‌ترین فیلمش بعد از «بیل را بکش»، با اجرایی سرحوصله، شوخی بامزه با تاریخ و سینما و «برد پیت»ی که برایش غش می‌کنید.
در روزی که اولین جرقه کن با فیلم تارانتینو زده شد (که البته به آتش نکشاند)، غافلگیری کوچک دیگری با فیلم مفرح و سرحال بونگ جون-هو (انگل) در راه بود. «انگل» واکنشی است به فیلم «دله‌دزدها»ی کوره اِدا و «سوزاندن» (لی چانگ-دونگ) با یک فیلم‌نامه پرضرب که تماشاگرش را (متناسب با سطح انتظارش) راضی می‌کند. سه روز بیشتر به پایان باقی نمانده و کماکان از یک شاهکار خبری نیست.


روز نهم
ماتیاس و ماکسیم | اگزویه دولان
اوه مرسی (روبه، یک نور) | آرنو دپلشن

– الو تیری…
– آلخاندرو، همه چیز خوبه؟ هتل؟ پذیرایی؟
– توی آئین‌نامه شرایطی برای استعفا وجود داره؟
– هان؟ … صدات نمی‌آد.
– با این فیلم‌ها ما دو تا جایزه هم نمی‌تونیم بدیم.
– من باید برم گالای اگزویه دولان.
‌ – تیری …
– پاول هماهنگه، خودش ردیفش می‌کنه. ‌
– …


روز دهم
مکتوب، عشق من: اینترمتزو | عبداللطیف کشیش
‌‌میگرن شبانه، دقیق‌تر بگویم طولانی‌ترین بی‌احترامی تصویری که تا به‌حال دیده‌ام. ترکیب عیب‌های قسمت اول مکتوب با «کلایمکس» گاسپار نوئه.


روز یازدهم ‌‌
باید بهشت باشد | الیا سلیمان
فیلم دوست داشتنی الیا سلیمان بعد از میگرنِ کشیش شبیه یک دم‌نوش خوش‌عطر بود، فیلم کوچک و ‌دلنشینی که اگر جاه‌طلبی بیشتری وجود داشت می‌توانست تبدیل به فیلم درجه یکی شود.



فانوس دریایی | رابرت ایگرز

The Lighthouse | Robert Eggers
ارزیابی: ★★★

از همان شروع «فانوس دریایی» وقتی نزدیک شدن کشتی و مشغول به‌کار شدن یک متصدی پیر فانوس دریایی (ویلم دافو) و دستیار جدیدش (رابرت پتینسون) را در جزیره‌ای با صخره‌های بلند و هوای مه‌آلود توفانی می‌بینیم آشکار است که با فیلمی با سلیقه بدیع و ظرافت ویژه روبرو هستیم. از همان ابتدا انتخاب نسبت ابعادی عجیب قاب (۱.۱۹:۱)، کمی نزدیک‌تر به مربع نسبت به قاب آکادمی، برای فیلمی که یک المان تصویری عمودی مثل فانوس دریایی را می‌خواهد مرتب در قاب بگیرد هوشمندانه و بدیع به‌نظر می‌رسد. از طرفی انتخاب نگاتیو سی‌و‌پنج میلی‌متری برای تصاویر سیاه و سفید با بافت دانه‌دانه مات و شیوه بازی بدن دو بازیگر، «فانوس دریایی» را شبیه برخی آثار دهه سی سینمای فرانسه کرده است. ‌

ایده «یک جزیره، دو مرد» آن‌هم در فیلمی تاریخی و روند اتفاقات مرموزی که در آن جزیره متلاطم خلوت می‌افتد بیننده را خیلی زود در اتمسفر مرموز آن جزیره غرق می‌کند. حس می‌کنی با فیلمی فضامحور طرف هستی و قرار است «وضعیت ویژه‌»ای را شبیه آن دو شخصیت تجربه کنی. از سویی به‌نظر می‌رسد شخصیت دستیار در تله جزیره گیر کرده است. او را یک‌جا در حضور یک پری دریایی در حال مستربیشن می‌بینیم، کابوس‌های او جزیره را به جهنمی شبیه می‌کند که انگار به‌جای ماموریت برای مکافات عمل آمده‌ است (از این نظر فیلم جاهایی بی‌شباهت به High Life، فیلم کلر دنی نیست).
‌ ‌
«فانوس دریایی» اما به‌تدریج تصمیم می‌گیرد به‌جای مستقر کردن بیننده در این «وضعیت ویژه» به یکی از شخصیت‌ها بیشتر نزدیک شود، درام بین دو مرد را تشدید و زمینه‌های گنگ داستانی را آشناتر کند. کم‌کم عناصری از ژانر وحشت برجسته‌تر می شوند و توازن فیلم به‌هم می‌خورد. باند صدا که مشخص است روی آن به‌طرز ویژه‌ای کار شده (مثل وارد کردن صدای شیپورهای فانوس دریایی در باند موسیقی) به دلیل استفاده بی‌امان در فیلم تبدیل به نوعی نویز می‌شود و غرابت عمومی جزیره و استعاره فراگیر فیلم درباره چراغ‌های فانوس دریایی (پیرمرد اجازه نمی‌دهد دستیار جوان وارد بخش ویژه‌ای از فانوس دریایی شود) به‌تدریج برای بیننده عادی می‌شود (هم از دید بصری و هم از نظر روایی) و پرگو بودن بخش نهایی (دیالوگ‌محور بودن بسیاری از بخش‌ها) عملا فیلم را از ریخت می‌اندازد.
‌‌