یادداشت‌های کوتاه جشنواره کن ۲۰۱۸

 

پیش از آغاز

بالاخره رسیدیم به روزهای خوش جشنواره. از فردا جشنواره فیلم کن با نمایش فیلم اصغر فرهادی شروع می‌شود و این آئین دلپذیر سینمایی کلید می‌خورد. به سنت هر سال برای شما هر روز از فیلم‌ها و‌ حال و هوای فیلم دیدن در کن می‌نویسم. همان‌طور که دیدید انتخاب‌های بخش مسابقه امسال «نامتعارف» بود. این شیوه انتخاب فیلم بحث مفصلی می‌طلبد که سعی می‌کنم از زوایایی مختلف به آن بپردازم.

 

امسال چهل سالگی بخش نوعی نگاه است و دنبال کردن این بخش هم جذابیت خودش را دارد. مسن‌ترین کارگردان بخش رسمی ژان-لوک گدار افسانه‌ای است که ۸۹ سال سن دارد. تنها فیلم‌سازی که قبلا نخل طلا گرفته و در بخش رسمی حضور دارد نوری بیلگه جیلان است. بلندترین فیلم جشنواره یک فیلم چینی به طول ۸ ساعت و ۱۶ دقیقه است.

⬅️ کنجکاوی‌های اصلی:
آلیس رورواکر
پاول پاولیکوفسکی
اصغر فرهادی 
سرگئی دوورتسوی
اولریش کوهلر (نوعی نگاه)

⬅️ بیم‌ها و امیدها:
لی چانگ-دونگ
جیا ژان‌که
سرگئی لوزنیتسا (نوعی نگاه)

⬅️ عشق و ‌نفرت:
لارس فون تری‌یه (خارج مسابقه)
گاسپار نوئه (دو هفته کارگردان‌ها)

⬅️ غیرقابل تحمل‌ها:
اِوا اوسون
نادین لَبَکی
اسپایک لی

⬅️ تیم امید:
بی گان (نوعی نگاه)
کیریل سربرنیکف
ریوسوکه هاماگوشی

⬅️ تیم پیشکسوت‌ها:
ژان-لوک گدار

⬅️ کاپیتان تیم:
نوری بیلگه جیلان

 

ادامه‌ی خواندن

فهرست فیلم‌های بخش رسمی جشنواره کن ۲۰۱۸

 

 

Competition

 

?? Knife + Heart, Yann Gonzalez
?? At War, Stéphane Brizé
?? Girls of the Sun, Eva Husson
?? Sorry Angel, Christophe Honoré
?? Lazzaro Felice, Alice Rohrwacher
?? Dogman, Matteo Garrone
?? BlacKkKlansman, Spike Lee
?? Under the Silver Lake, David Robert Mitchell
?? Asako I & II, Ryusuke Hamaguchi
?? Shoplifters, Hirokazu Kore-eda
?? Everybody Knows, Asghar Farhadi – opening film
?? Cold War, Pawel Pawlikowski
??The Image Book, Jean-Luc Godard
?? Leto (L’Été), Kirill Serebrennikov
?? The Wild Pear Tree, Nuri Bilge Ceylan
?? Ayka, Sergei Dvortsevoy
?? Three Faces, Jafar Panahi
?? Capernaum, Nadine Labaki
?? Yomeddine, A.B Shawky
?? Burning, Lee Chang-Dong
?? Ash Is Purest White, Jia Zhang-Ke

 

❊❊❊


Un Certain Regard

?? Angel Face, Vanessa Filho
?? Little Tickles, Andréa Bescond & Eric Métayer
?? On Your Knees, Guys (Sextape), Antoine Desrosières
?? El Angel, Luis Ortega
?? Muere, Monstruo, Muere, Alejandro Fadel
?? Donbass, Sergei Loznitsa – opening film
?? Long Day’s Journey Into Night, Bi Gan
?? Border, Ali Abbasi
?? In My Room, Ulrich Köhler
?? Manto, Nandita Das
?? ?? The Dead and the Others, João Salaviza & Renée Nader Messora
?? Euphoria, Valeria Golino
?? Friend, Wanuri Kahiu
?? The Gentle Indifference of the World, Adilkhan Yerzhanov
?? Girl, Lukas Dhont
?? The Harvesters, Etienne Kallos
?? My Favorite Fabric, Gaya Jiji
?? Sofia, Meryem Benm’Barek

 

❊❊❊


Out Of Competition

?? The House That Jack Built, Lars von Trier
?? The Man Who Killed Don Quixote
, Terry Gilliam – closing film
?? Solo: A Star Wars Story, Ron Howard
?? Le Grand Bain,
Gilles Lellouche


 

❊❊❊


Midnight Screenings

?? Fahrenheit 451, Ramin Bahrani
?? Arctic, Joe Penna
?? The Spy Gone North, Yoon Jong-Bing
?? Whitney, Kevin Macdonald

 

❊❊❊


Special Screenings

?? 10 Years in Thailand, Aditya Assarat, Wisit Sasanatieng, Chulayarnon Sriphol & Apichatpong Weerasethakul
?? Pope Francis: A Man of His Word, Wim Wenders
?? The State Against Mandela and the Others, Nicolas Champeaux & Gilles Porte
?? O Grande Circo Mistico, Carlo Diegues
?? Dead Souls, Wang Bing
?? To the Four Winds, Michel Toesca
?? La Traversée, Romain Goupil

 

 

 

 

پنج مانع | لارس فون تری‌یه – یورگن لِث

یک تحلیل نئوفرمالیستی

نشانی از شر

چاپ شده در مجله هفت، شماره فروردین ۱۳۸۴

دو نوشته شماره ۱۷ مجله هفت، پنج مانع را از دیدگاه رابطه جذاب و پر از کشمکش لارس فون‌ تری‌یه و یورگن لث بررسی کرده‌اند. هم‌چنین اغلب ریویوهایی که در این چند ماه به زبان انگلیسی راجع به پنج مانع منتشر شده، به پنج اپیزود درونی فیلم به‌صورت مستقیم نپرداخته‌اند. البته هر از گاهی هم اگر به این بخش‌ها اشاره شده، به ترفندهای خلاقانه لث برای عبور از موانع فون‌ تری‌یه خلاصه شده است. انگار موجودیت پنج بازسازی انسان کامل فقط در حد ارضای تمایلات دیوانه‌وار فون‌ تری‌یه است و آن فیلم‌ها فقط از زاویه برآورده‌ کردن آن شرایط موجودیت پیدا می‌کنند. (فون‌ تری‌یه بعد از ساخت اپیزود دوم به لث می‌گوید: «تو نباید سعی کنی فیلم خوب بسازی. باید شرط‌ها را رعایت کنی!») به‌همین خاطر است که عموم نوشته‌ها به بخش سوم نمی‌پردازند، چراکه درواقع شرطی وجود نداشته است (لث باید آن بخش را آزادانه بسازد) و به هیچ نکته‌ای درباره بخش کارتون اشاره نمی‌کنند چراکه غلبه لث بر این مانع فقط جنبه اجرایی داشته است.

بدین‌ترتیب مبنای این مقاله پرداختن به چند نسخه‌ی بازسازی انسان کامل به‌عنوان موجوداتی مستقل است. در بخش اول، فیلم مبنا یعنی انسان کامل (یورگن لِث، ۱۹۶۷) مورد بررسی قرار می‌گیرد. بخش دوم و سوم به‌ترتیب به اپیزودهای یک و دو (انسان کامل: کوبا، انسان کامل: بمبئی) و بخش چهارم مقاله شامل اپیزودهای سوم و چهارم (انسان کامل: بروکسل، انسان کامل: کارتون) به‌صورت مشترک است. در نهایت در بخش پنجم کلیت فیلم پنج مانع مورد کنکاش قرار می‌گیرد.

در مسیر نگارش به‌طرز عجیبی سایه موانعِ فیلم بر مقاله نیز افتاد. بنابراین به‌شیوه فون‌ تری‌یه برای نگارش هر بخشِ مقاله، یک مانع انتخاب شده است و هر قسمت سعی می‌کند آن شرط را در نگارش خود لحاظ کند. با این تفاوت که نگارنده مجبور شد شرط‌ها را خود تعیین کند و نقش زوج فون‌ تری‌یه-لث (کارفرما-مجری) را دو ورِ ذهنی‌اش بر عهده بگیرند. بدین‌ترتیب در غیاب تمایلات سادومازوخیستیِ نگارنده و خلاقیت ناب آن زوج، موانع کوچک‌تر و سهل‌الوصول‌تر از آب درآمد و به تبعِ آن نتیجه به‌مراتب کم‌فروغ‌تر شد. گریزی نیست. گاهی نمی‌توان از شرِ تقلید بازی بزرگان خلاص شد.

ادامه‌ی خواندن

درباره تماشای فیلم جدید عبداللطیف کشیش

Mektoub, My Love: Canto Uno
  ⭐️⭐️⭐️⭐️

 

فیلم عبداللطیف کشیش پس از کش‌وقوس‌های فراوان در دو جلد مجزا ساخته و آماده شد و از دو هفته پیش جلد اولش در سینماهای فرانسه اکران شد. کشیش را از فیلم تحسین شده «آبی گرم ترین رنگ است» به‌یاد دارید. او چند سال قبل از آن فیلم فوق‌العاده «کوسکوس» را ساخته بود. من درباره تجربه تماشای بار اول «مکتوب: عشق من» در نشریه اینترنتی «چهار» یادداشتی با عنوان «فیلم مدیترانه‌ای» نوشته‌ام:

لینک مقاله در سایت چهار

آبی گرم‌ترین رنگ است (۲۰۱۳)   1/2⭐️⭐️
کوسکوس (۲۰۰۷)   ⭐️⭐️⭐️⭐️

 

بهاریه | سال ۱۳۹۵

 
 
شبِ سال تحویل هوا سرد است. بی‌موقع سرما خورده‌ام. خبری از بهار نیست. هواشناسی تا یک هفته دیگر هم هوای بهتری را پیش‌بینی نمی‌کند. زمستان پاریس فعلن ادامه دارد. چند وقت پیش دوستی می‌پرسد عیدهای این ده دوازده سال دور از خانه در آن‌جا چطور گذشته؟ جواب دقیقی ندارم. عجیب‌تر آن که درباره‌اش حتی فکر نکرده‌ام. با بی‌خیالی می‌گویم فرق چندانی با قبل نداشته. چند روز آینده اما این سوال مثل یک وسواسِ ذهنی در سرم وول می‌خورد. هر سال نزدیکی‌های عید بیش از هر چیز به یاد خاطره‌ای از سال آخر دبیرستان می‌افتم. روزهای آخر اسفند است و کنکور نزدیک. کلاس‌ها بعد عید ادامه پیدا نمی‌کنند تا به دوره‌ی درس‌ها تا روز کنکور برسیم. دبیر ادبیات ما، آقای جهانگیری مرد میان‌سالِ متشخصی است. مهربان و خوددار است و معلم محبوبِ من. جلسه آخر است و از استرسِ روزهای دیگر خبری نیست. کسی سوالی می‌پرسد و جمله‌ای از کتاب می‌خواند. آقای جهانگیری می‌گوید جمله را یک‌ بار دیگر بخوانید. دانش‌آموز دوباره می‌خواند. آقای جهانگیری رویش را برمی‌گرداند و پاسخی نمی‌دهد. می‌رود سمت تخته و آرام با گچ می‌نویسد: «آغشته». چند لحظه به آن چه نوشته زل می‌زند. من حواسم به حالت چهره‌‌ی عجیب و غریبش است. به کلمه‌ای که نوشته خیره است. می‌گوید: «سال‌ها است این کلمه را ننوشته‌ام؛ آغشته. چقدر این کلمه زیبا است». بغض می‌کند و باز تکرار می‌‌کند «چقدر زیبا است». چیز دیگری از آن صبحِ اواخر اسفند یادم نیست جز این که چشم‌هایش نمناک شد و خیرگی‌اش به شکل غیرعادی ادامه پیدا کرد. این مرموز‌ترین تجربه زیباشناسی قبل از جوانی‌ام بود که این بیست سال به طرز عجیب و غریبی روزهای نزدیک عید برایم تداعی می‌شود. یادم است آن روز در خانه چند بار روی کاغذ نوشتم «آغشته». سعی کردم بفهمم چرا این کلمه زیبا است و خیال بافتم که در هیات این واژه چه دیده که این‌طور شیدا شد. این آخرین بار بود که آقای جهانگیری را دیدم. روزهای زیادی باید می‌گذشت تا متوجه شوم کشش‌ام به آن اتفاق برای من بیش از آن چه مربوط به گرافیک ویژه آن واژه باشد، مربوط به چیزِ مرموز دیگری است. جاذبه آن لحظه مربوط به تصویری بود که جلوی چشمانم شکل گرفته بود: مشاهده‌ی کسی که از چیز زیبایی لذت می‌برد؛ نظاره‌ی کسی که از زیباییِ چیزی به شوق آمده است.

محبوب‌های سال ۲۰۱۷

– هجوم (شهرام مکری)
– پایان خوش (میشائیل هانه‌که)
– مربع (روبن اوستلوند)
– وسترن (والسکا گریسباخ)

سال سینمایی که گذشت را اغلب با علی به‌یاد می‌آورم وقتی در راهروهای فیلم هجوم سرگردان بود و در آن باشگاه آخر دنیا گیر افتاده بود. علی در آن‌سفارت‌خانه مرگ از پی خودش روان بود تا از شر چیزی در گذشته خلاص شود. او پاهایش به زمین چسبیده بود اما میلش به پرواز بود، به از جا کنده شدن.

پایان خوش هم دخمه‌ای به وسعت یک شهر بود. خانواده‌ای در تله مرگ، در فضایی بزرگتر از باشگاه هجوم، گیر افتاده بود و دخترکی مادرش را در گذشته کشته بود. او مادرش را از بین برده بود و علی محبوبش را. دخترک ادامه منطقی پدربزرگش (ژرژ) بود. آخر ژرژ هم دلداده‌اش را در گذشته خفه کرده بود (همان قصه فیلم عشق). وقتی دخترک در آن فصل عجیب و غریب نزد پدربزرگش می‌رفت تا با او درباره خودکشی حرف بزند می‌توانستی ببینی که او ادامه پدربزرگ است، همان‌طور که شهروز و احسان جایگشت‌های علی بودند. وقتی در صحنه پایانی پایان خوش دخترک صندلی چرخ‌دار پدربزرگ را به سوی دریا می‌راند، آن‌دو در واقع یکی شده‌ بودند. «کپی، پِیست».

کریستین، کریتور موزه مدرن فیلم مربع در تله فضاها و اینستالیشن‌های یک موزه گیر می‌کرد و در گرداب مسیری گرفتار می‌شد که برای پیدا کردن موبایل دزدیده شده‌اش طی می‌کرد. آن موزه هم شبیه باشگاه هجوم بود و آن مربع (پرفورمنسی که در موزه برگزار می‌شد) چیزی شبیه چمدان عجیب آن فیلم: تاردیس. کریستین برای یافتن موبایلش در راهی قدم می‌گذاشت که با تهمت دزدی به شخصیت یک نوجوان مصمم توهین می‌کرد. در پایان فیلم مرد به کمک ایده آن مربع و اتفاقاتی که در موزه به‌واسطه آن پیش می‌آمد یاد می‌گرفت چطور از تله‌ی آن موزه خارج شود و برای جبران خطایش (همراه بچه‌هایش) تا خانه آن پسرک برود.

در وسترن مردی (ماینهارد) که برای کار به نقطه‌ای مرزی (جایی در مرز بلغارستان) رفته، در تمام طول فیلم در تله آن منطقه مرموز اسیر می‌شد. در هر چهار فیلم جغرافیا به‌مثابه مغاک است. گودالی عظیم که آدم‌ها را فرو می‌برد. شبیه همان گودبرداری است که در شروع پایان خوش کسی را در خود می‌بلعید. زمینی گرسنه که پیرمرد را هم می‌خواهد در پایان به سمت خود بکشد.

این فیلم‌ها درباره «حصار»ها، «مرز»ها و اضلاع محدودکننده‌اند. محل زندگی آدم‌ها در پایان خوش یک شهر مرزی مشهور است، کاله در شمال فرانسه. شهری ساحلی و مرزی، جایی برای ترانزیت مهاجرین: مسیری برای اتصال اروپا به بریتانیا. حصارهای این فیلم‌ها البته فقط جغرافیایی نیست. این گودال‌های بزرگ ماهیت ذهنی‌ دارند. در هر چهار فیلم، شخصیتی با طبعی حساس بابت چیزی در گذشته در یک گودال ذهنی گرفتار شده است و در واقع درباره وجدان‌های معذب آن‌ها است. این چهار شخصیت اصلی به واسطه گذشته درگیر یک بحران وجودی‌اند. آن‌ها عناصری ناساز با پیرامون خودند و هر کدام به شیوه خود می‌خواهند از این گره ذهنی عبور کنند.

گذشته ماینهارد به عنوان نظامی تاریک است همان طور که گذشته پیرمرد پایان خوش (خفه کردن همسرش). ماینهارد مثل علی نقطه‌ای تاریک در گذشته دارد و حضورش در آن منطقه مرزی محرکی است برای خروج از یک وضعیت نامتعادل روانی. در پایان او آماده می‌شود تا به خانه باز گردد، همان‌طور که کریستین از موزه می‌رود و علی چاقو را از قلب نگار بیرون می‌کشد تا مثل سیمرغ به سمت ساحل آفتابی پر بکشد، درست شبیه آن ساحلی که پیرمرد پایان خوش تلاش می‌کرد در آن‌جا خود را خلاص کند. پیرمرد تا لبه آب می‌رود و نوه‌اش کمک می‌کند تا غرق شود و ماینهارد در آن روستا و در آن مرز لعنتی اسبی سفید پیدا می‌کرد که رویایِ نداشته‌اش بود، مرکب ذهنش. آن اسب همان «تاردیس»ی بود که او را از زمین و زمان می‌کَند و جدا می‌کرد.

Invasion (Shahram Mokri)
Happy End (Michael Haneke)
The Square (Ruben Östlund)
Western (Valeska Grisebach)

موج‌نو سینمای رومانی | قسمت اول

مروری بر آثار کریستی پویو

 

چاپ شده در مجله ۲۴، شماره دی ۱۳۹۶

 

 

۱. سینمای هنری در آغاز هزاره جدید

فلاش‌بک به سال ۲۰۰۰ میلادی. در آغاز هزاره جدید در سینمای هنری جهان چه خبر است؟ چند سال از تشکیل جریان سینمایی دگما ۹۵ گذشته و لارس فون ‌تریه ستاره سینمای هنری است. او با ساختن شکستن امواج (۱۹۹۶)، رقصنده در تاریکی (۲۰۰۰) و بعدتر داگ‌ویل (۲۰۰۳) شورشی سینما است و با هر فیلمش خیل دوست‌دارانش افزون می‌شود. فیلم‌سازها و جشنواره‌های بزرگ شیفته‌اش هستند و مانیفست سینمایی او و همکاران دانمارکی‌اش هنوز طرفدار دارد. کرانه دیگر سینمای هنری در اختیار میشائیل هانه‌که است. بازی‌های خنده‌دار، کد ناشناخته و معلم پیانو و بعدتر پنهان شوری به‌پا کرده. فیلم‌های سرد و تکان‌دهنده هانه‌که نسلی از فیلم‌سازها را تحت‌تاثیر این مدل سینمایی شیدا کرده. سمت دیگر برادران داردن با رزتا (۱۹۹۹) نخل طلای کن را گرفته‌اند و چند سال بعدتر که پسر (۲۰۰۲) را عرضه می‌کنند دیگر تبدیل به یک مرجع سینمایی برای سینمادوستان شده‌اند. جشنواره کن عملن به عرصه جولان آثار این فیلم‌سازهای بزرگ تبدیل می‌شود و همه درباره آن‌ها صحبت می‌کنند. هر سال که فیلم‌سازهای جوان از کن به خانه‌ بر می‌گردند خواب فیلم‌های این چهار نفر را می‌بینند.

ادامه‌ی خواندن

بهاریه | سال ۱۳۹۳

 
 
هفته آخر سال راهی شهر کوچک اجدادی می‌شوم. سالهاست که این همراهِ سمجِ خواب‌هایم را از نزدیک ندیده‌ام. نگرانِ حال پدربزرگ هستم. لحظه‌ی ورود به شهر، آن حس عجیب و غریبی که منتظرش هستم به سراغم نمی‌آید. پیرمرد هم نشانی از آن تاجر شوخ و شنگ سال‌های دور ندارد. از هیاهوی خانه بزرگش، استراحت‌گاهِ عیدِ بچه‌ها و نوه‌های شهرهای دور و درازش خبری نیست. اما هنوز میل وافرش به شکار، غذا و «رفتن به صحرا» باقی است. روزهای اول به صحرا می‌رویم، به جایی که به آن مرغزار می‌گویند. بیشتر زمین سوخته‌ای است که سالی دو سه ماه سبز می‌شود. اهالی شهر شادند، بارانِ آخر اسفند آب‌انبارهای‌شان (که اینجا به آن «برکه» می‌گویند) را پرکرده و زمین به سبزی می‌زند. می‌گویند بهار شده.

درباره تماشای بار اول هجوم (شهرام مکری)

هجوم | شهرام مکری | ۲۰۱۷

چند روز قبل دوستی به طعنه گفت واکنش تندت به فیلم‌های جدیدی که این یکی دو ماه اخیر دیده‌ای باید به تماشای هجوم ربط داشته باشد. گفتم چه ربطی دارد و سعی کردم در طول صحبت حاشا کنم. چند روزی گذشت و متوجه شدم اشتباه نمی‌گفت و تاثیر فیلم بعد از یک ماه هنوز با من است. فیلم‌های بزرگ کوک آدم را تغییر می‌دهند و نه تنها سطح بلکه ماهیت انتظارات ما را هم از مدیوم عوض می‌کنند. آن‌‌ها پاسخی به نیازهای ما نیستند بلکه نیازهای جدیدی به‌وجود می‌آورند.

ادامه‌ی خواندن