۱- سفر دراز روز در شب | بی گان
۲- درخت گلابی وحشی | نوری بیلگه جیلان
۳- سوزاندن | لی چانگ-دونگ
و
۴- جنگ سرد | پاول پاولیکوفسکی
۵- ساما | لوکرسیا مارتل
۶- مکتوب، عشق من | عبداللطیف کشیش
۷- دولاتف | الکسی گرمان
۸- زندگی برتر | کلر دنی
و تجربههای جذابی مثل:
تصنیف باستر اسکراگز | برادران کوئن
روما | آلفونسو کوارن
نخستین انسان | دیمین شزل
خوشحال مثل لازارو | آلیس رورواکر

سال سینمایی ۲۰۱۸ از نظر کیفیت و تنوع نسبت به چند سال اخیر براستی چشمگیر بود. بیش از هر چیز انتظار یکی دو سالهام را برای تماشای درخت گلابی وحشی بهیاد میآورم. از همان روزی که قصه یک خطی فیلم (پیش از تولید) اعلام شد شروع به تجسم فیلم کرده بودم و شبی که در جشنواره کن فیلم را دیدم برایم بیش از پایان یک انتظار دو ساله بود. چیزی بود که بینندهای بعد از همراهی با هفت فیلم یک فیلمساز، آن را در ذهن خود ساخته بود، شبیه گفتگویی بود میان خالق و نظارهگر. در مقام بیننده ارتباطم با دنیای آثار جیلان بهگونهای است که گاهی در پروسه تماشای فیلمهایش احساس میکنم این رازی است که به نجوا با من زمزمه میشود.
غافلگیری سینمایی اصلی سال ۲۰۱۸ مربوط به یک اعجوبه چینی است: بی گان. نام کوتاه بانمکش را باید بهخاطر سپرد. ما بینندهها در حین تماشای سفر دراز روز در شب چیزی روی پرده تجربه میکردیم که پیشتر نبود، کیفیتی که شاید فقط تجسمش کرده بودیم ولی هیچگاه عینیت پیدا نکرده بود. سفر دراز روز در شب همان چیزی بود که باید در تاریخ سینما اتفاق میافتاد. شاید بینندههای نیکبخت آثار اورسن ولز در ابتدای دهه ۴۰ چنین تجربهای را در سالن سینما از سر گذرانده باشند. این از موهبت همزمانی با نوابغ است. خالق به چیزی عینیت میدهد که نظارهگر پیشتر آن را فقط تجسم کرده، امکانهایی که بیننده [شاید] به آن فکر کرده یا تمنایی است که روزگاری داشته. چیزی شبیه نخهایی نامرئی است میان بیننده و هنرمند، چیزی که کسی دیگر از آن خبر ندارد و مثل یک ارتباط عاطفی آن دو را به یک نقطه میکشاند.

امروز وقتی فهرست محبوبهای سال ۲۰۱۸ را قطعی کردم و نگاه آخری به اسامی انداختم با تعجب متوجه شدم که اغلب این فیلمها قصه یک هنرمندِ لطمهدیده و مستاصل در مقابل محدودیتها و موانع جامعه است. سالی بوده که با هنرمندهایی اغلب جوان و آوارههایی آسیبپذیر همراه شدهام. سینان در درخت گلابی وحشی که تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده (بیشباهت به نویسنده روس فیلم دولاتف نیست) میداند که میخواهد نویسنده شود. او کتابی نوشته و میخواهد چاپش کند اما در ابتدا از پس موانع بر نمیآید. فقر اجازه نمیدهد و محدودیتها در آن روستا برایش بنیادی است. سینان، ویکتور (آهنگساز جنگ سرد)، پسر جوان سوزاندن و نویسنده جوان روس در دولاتف را تحسین میکنم چرا که کنشگرند و تا آنجا که از پساش برمیآیند پیرامونشان را تغییر میدهند.
به ویکتور فکر میکنم که چطور با آن آوارگی و دربهدری پاریس را ترک کرد، انگشتش را از دست داد تا زن را دوباره پیدا کند. یادم میآید چطور در قطار با او قرار گذاشت و در برلین برای آزادی هنرش عطای همه چیز را به لقایش بخشید. در سوزاندن پسر سودای نوشتن دارد. او کابوس کسی که گلخانهها را آتش میزند و محبوبش را از بین میبرد با کنش نوشتن رمانی تمام میکند. او با نوشتن خود را از شر یک کابوس لعنتی خلاص میکند. پسر مثل سینان درگیر فقر است و مثل ویکتور آواره و خوابزده. آن پسر شیدا هم با پدر و خرابشدهای که از آنجا می آید در جدال است. حتی بیشباهت به امینِ مکتوب، عشق من نیست. شهری که امین به آن برگشته زادگاهش است، جایی در حاشیه مدیترانه آفتابی که ظاهرا بهنظر نمیرسد شبیه تباهی سئول در سوزاندن باشد. آدمهای پیرامون امین با او دوستانه رفتار میکنند و تحسینش میکنند اما نهایتا او هم انگار در سطح و کیفیتی متمایز از این آدمها است.
از طرفی مسیری که ویکتور در جنگ سرد طی میکند بیش از همه مصائب دولاتف را به یاد میآورد و سرنوشتشان شبیه است. دولاتف، روشنفکری خوشذوق و اصیل است که دستگاه سانسور دهه هفتاد شوروی او را به بنبستی ناجوانمردانه کشانده است. او هم مثل امین و سینان در آغاز راه است هرچند بر خلاف سینان، روشنفکران اطرافش قدر نوشتههایش را میدانند. مانع او مثل ویکتور ایدئولوژی جاهلِ حاکم است. از طرفی سرنوشت هر دو بیشباهت به «دن دیگو د ساما» گمارده امپراتوری اسپانیا در ساما (لوکرسیا مارتل) نیست. آن مرد میانسال خوابزده در آن منطقه عجیب در آمریکای جنوبی از نظر فکری ورای توحش و بدویت پیرامونش قرار میگیرد. او از جنس مردمان آن سرزمین و از جنس بالادستیها و روسایش نیست. او در این جهنم و در فضایی کافکایی در تله افتاده است. حتی شخصیت اصلی زندگی برتر کلر دنی هم در آن سفینه فضایی عجیب، موقعیتش شبیه اتمسفر ساما است با این تفاوت که یک ماموریت علمی مردی را آواره و سرگردان فضای لایتناهی کرده است. لازارو، این تجسم معصومیت، در خوشحال مثل لازارو هم در منطقه و مزرعهای عجیبوغریب با ساکنانی عجیبتر گیر افتاده است. در پایان همه این فیلمها شخصیتها در برابر این موانع مبارزه میکنند و هزینهای گزاف به بهای آگاهی خود و دیگران میدهند و مگر فیلمهای بزرگ غیر از شرح بلوغ آدمها است؟
این بلوغ، این شخصیتها و این تصاویر را از یاد نمیبرم، بهخصوص آن پدری که از تمام هستی، جای پول در جیبش روزنامه کهنهای تا کرده که یادداشتی است در یک روزنامه محلی درباره کتاب پسرش. درخت گلابی وحشی، این تجربه تغزلیِ محزون مثل قطعه شعری میماند که میدانی بارها میخوانیاش. یا آن یکی سفر دراز روز در شب که انگار در نیمههوشیاری، در فاصله کوتاه بستن چشمها تا خوابی عمیق تجربهاش کردهای.

Long Day’s Journey Into Night | Bi Gan
The Wild Pear Tree | Nuri Bilge Ceylan
Burning | Lee Chang-dong
Cold War | Pawel Pawlikowski
Zama | Lucrecia Martel
Mektoub, My Love: Canto Uno | Abdellatif Kechiche
Dovlatov | Aleksey German
High Life | Claire Denis
…
The Ballad of Buster Scruggs | Ethan, Joel Coen
Roma | Alfonso Cuarón
First Man | Damien Chazelle
Happy as Lazzaro | Alice Rohrwacher
آقای وحدانی پیشنهاد میکنم فیلم An Elephant Sitting Still رو ببینید
از داستان غم انگیز کارگردان و مدت زمانش که بگذریم اثر بسیار قدرتمندیه
به نظرم سینما شرق الان از هرلحاظ برتر از دیگر سینماهاست
مرسی از پیشنهاد شما. در لیست فیلمهایی است که بهزودی میبینم.