
عنوان بینالمللی فیلم «About Dry Grasses» است.
۱
نمای آخر «درخت گلابی وحشی» جوانی است در یک چاه. او کلنگ میزند و در آن چاه خشک به دنبال آب است. فیلم با سیاهی و در آن چاه تمام میشد و جوانی طغیان کرده پس از رفتوبرگشتهای بسیار میفهمید شبیه پدر منفوری شده که از او میگریزد. نمای ابتدایی «علفهای خشک» یک تابلوی سپید برفی طولانی است، سراسر سپید با تاش قرمز کوچکی از یک تابلوی راهنمایی و رانندگی که ناگهان از انتهایش به لکه سیاه به سوی ما میآید.
لکه سیاه، سامت، معلم نقاشی است و سیستم آموزش وپرورش او را به اجبار از غرب به این روستای دورافتاده در شرق ترکیه فرستاده است (آنقدر که فهمیدم روستا ساکنینی کرد دارد). ما با سامت به جاهای مختلفی در روستا سرک میکشیم تمام مدت برف میآید. برف روی برف. باد میآید، سرد است و امکانات نیست آنجا از دید سامت آخر دنیا است و از این تبعید اجباری در رنج است.
۲
بهتدریج با شخصیت مبهم و ضدونقیض سامت آشنا میشویم. در یکی از صحنههای گیجکننده ابتدایی او به یکی از دانشآموزان دخترش (سِویم) کادو میدهد. رابطه صمیمانۀ مبهمی بین آندو وجود دارد. بعدتر و در جریان پیدا شدن یک نامه عاشقانه در کیف دختر، سامت درگیر یک پرونده بدرفتاری با دانشآموز میشود. سِویم از او و همکارش شکایت کرده است. این پرونده بهتدریج ابعاد پیچیدهای از شخصیت سامت برملا میکند.
خط داستانی دیگری از فیلم از همان ابتدا رابطه پیچیدۀ سامت با دختر زیبای خوشفکری به اسم نورای است که چپ میزند و یک پایش را در یک حمله تروریستی از دست داده. بعدتر سامت او را برای ازدواج به همکار و هماتاقیاش معرفی میکند. اما در ادامه رفتارهای متناقضی برای بهدست آوردن دل دختر از خود نشان میدهد.
۳
از طرفی به فراخور عکسهای سامت را از محلیهای آنجا میبینیم: کردهایی با تفنگ در اطراف روستا، طبیعت و محلیهایی با چهرههای ترکخورده از کار سخت. عکسها نشانه قریحه هنری فوقالعاده سامت است.
بعدتر در یک سکانس طولانی بحث میان سامت و نورای، برای چند ثانیه (شبیه یک فاصلهگذاری برشتی) همراه بازیگر نقش سامت به پشتصحنه فیلم میرویم (گروهی در یک سوله مشغول فیلمبرداری کروماکی این سکانس داخلی بودهاند). یک فاصلهگذاری شوکآور بسیار کوتاه که بر سر فیلم آوار میشود. در این انحراف عجیب، ناگهان سامت به ما(یِ بیننده) خیره میشود تا پیشفرضهایمان دربارهاش دچار تزلزل جدی شود.
۴
در یک مورد عجیب در چند دقیقه پایانی و پس از یک جامپ زمانی برای اولین بار از زبان سامت نریشن میشنویم تا فیلم وجهی ذهنی پیدا کند. تا اینجای کار این بازیگوشانهترین فیلم جیلان است که پر از صناعتهای روایی و تکنیکی است. او به نوعی سعی میکند زیرِ مهمترین لحظه یک فیلم جدیِ متکی بر روابط انسانی دینامیت کار بگذارد، زیر پای یک فیلم جیلانی را خالی کند تا با نوعی آشناییزدایی به سوالات اخلاقیِ جدیدِ بنبستگونۀ آدمهای فیلمش جوابهای جدید و «غیر جیلانی» بدهد. پرده پایانی فیلم جیلان مبهمترین پردۀ کل آثارش است.
۵
در «علفهای خشک» مثل سایر آثار جیلان، تیرگی و سیاهی روح آدمیزاد با شاعرانگی طبیعت درهم میرود تا ترکیب هیبریدیِ زیبایی و غم ساخته شود: تپهای مشرف به درۀ بیانتهای برفیِ عجیبی با دو مرد که هر بار برای پر کردن دبههای آب آشامیدنی به آنجا میروند. مردانی که هر جا میرسند از سرما به استکانهای چای پناه میبرند (این استکانهای قشنگ و چای که در هیچ فیلمی اینطور اساسی مایه حیات نبوده) و دهکدهای در شب، خوابیده روی سینههای برف وقتی یکبهیک چراغهای خانههایش روشن میشود. «درخت گلابی وحشی» در «چاهی خشک» تمام میشد، اما اینجا در «علفهای خشک» …
همزمان به فراخور عکسهای سامت را از محلیهای آنجا میبینیم. کردهایی با تفنگ در اطراف روستا، محلیهایی با چهره های ترکخورده از کار سخت. عکسها نشانه قریحه هنری فوقالعاده سامت است.