چاپ شده در مجله ۲۴، شماره خرداد ۱۳۹۳
میشل کولهاس | آرنو دِپالیِر | 2013
خون، اسب و عادتِ مرگ
از جنبه روایی درام تاریخیِ میشل کولهاس، شاهکار برسون لانسلو دولاک را به یاد میآورد. نقطههای عطف اغلب خارج قاب اتفاق میافتند و مقدمهچینیهای داستانی برای انتقام مرگ همسر و شورش این تاجرِ اسب علیه بارون حذف میشوند. مرگ همسر کولاس و پیچ داستانی آخر (زمانی که او و یارانش دست از شمشیر کشیدهاند و همهچیز آرام شده) ناگهانی است. از شورشِ دار و دسته کولهاس فقط بخشهای پراکنده و اندکی میبینیم. داستان پارهپاره است اما منطق صحنهها اغلب تداوم نما است. از نظر الگوهای سبکی میشل کولهاس (مثل فیلم برسون) با «پرهیزِ سبکی» ساخته شده با این تفاوت که لانسلو دو لاک در کلوزآپ، با نماهای کوتاه و به شکل گسسته است، اما میشل کولهاس متکی بر لانگشات و نماهای بلند است. از این نظر سکانسِ یورش سپاهیان به دسته بارون بعد از خروج از صومعه مثالزدنی است. در اکستریم لانگشات و از نقطه نظر کولهاس و دخترش بر فراز تپه جنگ را نظاره میکنیم. دستهی کولهاس از تپه پایین میآیند. جنگجویان را در نمای نزدیک نمیبینیم، تنها نقطههایی دور را میبینیم که در حال نبردند. درام غلیظ نشده، جنگ ابعاد بزرگی به خود نگرفته، از مونتاژ برای تشدید خشونت صحنه استفاده نشده و المانهای سبکی محدودند. این قرینهای معکوس و شایسته برای سکانس مشهورِ مسابقه لانسلو دولاک (آنجا هم چیزی زیادی از مبارزه و چهرهی سواران نمیدیدیم) هست.
میشل کولهاس از آن فیلمهایی است که اعتبارشان را از فضاسازی میگیرند مثل صحنه به دنیا آمدن کرهی اسبی در آغل در نمایی بلند، یورش در سکوت به قلعه و اجرای درست صحنه اعدام در یک نما. و از فیلم ایماژها در نماهای دور به یاد میماند. چشماندازها و سواران در افق، عبورِ همراهان کولاس در آبی و خاکستریِ مه صبح. در همان سکانس یورشِ از فراز تپه، تودهی ابری بر سوارها سایه میاندازد و بازی ابر و آفتاب در طول صحنه بدون قطع ادامه مییابد. زیباییِ نما کنترپوانِ خشونتِ صحنه است. از هیاهوی جنگجوها خبری نیست، تنها صدای باد است و بس. بدین ترتیب نبرد شکلی ناآشنا بخود میگیرد و خشونتِ صحنه کیفیتی رعبآور پیدا میکند. دختر در حال تماشای صحنه نبرد از پدر میپرسد: به خاطر مادر با آنها میجنگی؟ کولهاس: نه. دختر: به خاطر اسبها؟ کولهاس: نه. چیز بیشتری نمیگوید، اما میدانیم در لبخند و نگاهِ آرامش قصهی عزت نفس است که اینگونه به مرگ عادتش داده.