هزارپای سخاوتمند
سیرانوادا | کریستی پویو | ۲۰۱۶
کریستی پویو در منظومه سینمای پر از شگفتی رومانی به عنوان ستاره اصلی موجنوی رومانی (در کنار کریستین مونجیو) در سالهای بعد از 2000 ظهور کرد. او را میشود فیلمساز فیلمهای طولانی دانست، با آثاری که تماشاگر صبور میخواهد، قصههایی که کمگو و مبهمند و با نوعی رئالیسم افراطی ساخته شدهاند و با شخصیتهایی که انگیزههای روانی روشنی ندارند. سینمادوستان پویو را با مرگ آقای لازارسکو (۲۰۰۵) به یاد میآورند، فیلم درخشانی که با بردن جایزه اول نوعی نگاه جشنواره کن نام او را سر زبانها انداخت و ساعتهای آخر زندگی پیرمردی را روایت میکرد که آرامآرام در طی دو ساعت و نیم و در یک زمان واقعی جلوی دوربین جان میکند. آئورورا (2010) فیلم بعدی پویو قصه مردی بود که دست به یک رشته قتل با انگیزههای نامعلوم میزد. این فیلم درخشان سه ساعته از نظر روایی چنان رادیکال و انگیزه شخصیت اصلی چنان مبهم بود که بسیاری را از این فیلم و فیلمساز متنفر کرد.
سیرانوادا اما در میان فیلمهای پویو شیرینترین است. نوامبر ۲۰۱۵ است. همراه لاری (پزشک میانسال) و همسرش وارد خانهای شلوغ با پسرها، دخترها، بزرگترها و دوستان خانوادگی میشویم. چندی قبل پدر لاری فوت کرده و خانواده در حال برگزاری مراسم یادبودی با مناسک خاص است. خانه شلوغ است و چند دقیقه اول ارتباط آدمها با یکدیگر را متوجه نمیشویم. کمی میگذرد. میفهمیم این یکی خواهر کوچک لاری و آن یکی که درباره حملات تروریستی مجله شارلی ابدو حرف میزند پسرخالهاش است. آنکه در اتاق مادر از دست شوهر خیانتکارش میگرید خاله اوفیلیا است. بعد وارد آشپزخانه، پذیرایی و اتاقهای دیگر میشویم. خواهر کوچکتر در اتاق پدر لباسی را حاضر میکند که باید یکی از اعضای خانه به جای او در مراسم بپوشد. متوجه میشویم همه منتظرند تا پدر روحانی بیاید و مراسم را اجرا کند.
در بخشهای ابتدایی در مقام ناظر این آدمها نمیدانیم دقیقن چهچیز را باید دنبال کنیم. اغلب نماها طولانی و بدون قطع است و آدمها از اتاقی به اتاق دیگر میروند. گاهی بین آنها بگومگو میشود اما دوربین اغلب بحثها را نصفه رها میکند. همه باید آرام حرف بزنند چرا که نوزادی در اتاقی دیگر خواب است. این وسط ناگهان یکی از اعضای خانواده (دخترخاله لاری) همراه یک دختر مریضاحوال صربستانی (یا کرووات) به خانه میآید. خانواده نمیداند دختر غریبه کیست و چرا اینقدر بهمریخته است. کمی میگذرد پدر روحانی از راه میرسد تا مراسم را شروع کند. بعدتر موقع مراسم برادر کوچک لاری به خانه میآید و کمی بعدتر نوبت شوهرخاله میشود.
روایت سرِصبر به هرکدام از این آدمها منشِ جذاب متفاوتی داده طوریکه هر کدامشان به شکل وسواسی به موضوعی گرایش دارند. یکی مثل پسرخاله موضوع ۱۱ سپتامبر برایش دغدغه است. خانم ایولینا زنی سالخورده که از دوستان قدیمی خانوادگی و از اعضای حزب کمونیست بوده با ساندرا (خواهر لاری) درباره دستاوردهای حزبش جدل میکند و مادر به شکل وسواسی نگران برگزاری درست این مراسم مذهبی است. بهراستی برای بیننده راز جذابیت و دلیل باعلاقه دنبال کردن عصر روز تعطیل این خانواده چیست؟
بخشی از کشش فیلم به خرده داستانهای مرتبط با هر یک از اعضای خانواده برمیگردد. شخصیتها صاحب دیدگاهی شخصیاند و نظراتشان درباره پدیدهها کنجکاویبرانگیز است. گابی (شوهر ساندرا) در خصوص ۱۱ سپتامبر دیدگاه جالبی دارد و خانم ایولینا سعی میکند دستاوردهای کمونیستها در رومانی را به شکل منطقی طرح کند. آنها متقاعدکننده بحثها را جلو میبرند و قانعکنندگیشان ظرفیتهای دراماتیک ویژهای به موقعیتهای پرتنش فیلم میدهد. فصل طولانی مشاجره خاله اوفیلیا و همسرش کاملن درگیر کننده است و بسیاری از اعضای خانه با دخالتشان تنورش را گرمتر میکنند و همزمان منجر به شناخت بهتر درونیاتشان میشود. اوج دراماتیک فیلم فصل مشاجره خیابانی است که لاری و همسرش برای جای پارک اتوموبیل با چند نفر درگیر میشوند. آن مشاجره تبدیل به کاتالیزوری برای برونریزی لاریِ تودار میشود. صحنهها به این ترتیب بهشکل «ریز مقیاس» پرتنش و درگیر کنندهاند و بافت این صحنهها علیرغم نداشتن یک محور دراماتیک بیننده را به درون اتفاقات میکشد. فیلم از طریق چنین صحنههایی، سرفرصت و با نوعی اعتماد به نفس و با حسی از «زمان واقعی» (real-time) قصه کمرنگش را در عرض جلو میبرد.
این صحنههای دراماتیک را بیننده با حسی از استمرار و یکپارچی مکان و زمان تجربه میکند. در تجربه لحظهلحظه هر فصل فیلم، آن پشتها و در اتاقها و راهرو حسی از یکپارچگی یک دنیای کوچک وجود دارد. بچه ساندرا خواب است و همه در طول نزدیک به سه ساعت فیلم تلاش میکنند آرام صحبت کنند و مرتب به خاطر صدای بلند بهیکدیگر تذکر میدهند. از طرفی همه گرسنهاند و بیصبرانه منتظرند با پایان مراسم غذا بخورند. اما مراسم مرتب به تاخیر میافتد. پدر روحانی دیر میکند و لاری که از کنفرانسی در ژنو برگشته از صبح چیزی نخورده و منتظر است زودتر مراسم تمام شود. این ایده کیفیتی از استمرار زمانی در پسزمینه برای بیننده میسازد. از طرفی این همراهیِ بدون قطع با آدمهای این خانه و این زنجیره پیوسته اتفاقات کوچک و بزرگ و مهمتر از آن ورود بیوقفه آدمهای جدید به خانه و اغتشاشی که با ورود هر کدام ایجاد میشود ریتمی پرشتاب به قصه میدهد. این ریتم حسی غیرقابل مقاومت در پذیرش این جهان کوچک برای بیننده ایجاد میکند. حس میکنیم در این خانه با این آدمها زندگی میکنیم.
از طرفی ورود و خروج آدمها به خانه و اتاقها از نظر بصری چنان طراحی شده که کیفیتی موسیقایی ایجاد کند. سبک دوربین هم این ایده را برجسته میکند. در واقع دوربین با پنهای خشک و دنبال کردن تصادفی آدمها کمکم انتظارات غیرداستانی در بیننده ایجاد میکند. از جایی به بعد و با افزایش تعداد شخصیتها، در هر لحظه دوست داریم حدس بزنیم این بار به کدام اتاق یا داستانک خواهیم رفت. آیا دوباره به خلوت مادر و لاری میرویم؟ آیا ادامه بحث لاری و برادر و پسرخالهاش را میبینیم؟ یا اینکه به اتاقی میرویم که آن دخترک غریبه صرب در آن خوابیده. دوربین بهخصوص زمانی که در ورودی خانه قرار میگیرد با چرخشهای خشک افقیِ ناگهانی خود را انتخابگر صحنه بعدی جا میزند. انگار دوربین میاندیشد که اینبار به خلوت کدام آدمها برود. دوربین شبیه یک ناظر نامرئی میشود که قدرت تصمیمگیری دارد. انگار که روح سرگردان پدر باشد که دلش برای همسر و بچههایش تنگ شده است. برای همین است که بهتدریج بیننده از تماشاگر صرف حوادث به مقام کسی ارتقا پیدا میکند که با این آدمها زیست میکند.
با ازدحام بیشتر اعضای خانواده، جابهجایی آنها در خانه به یک رقص آئینی برای پدر شبیه میشود. عجیبتر آن که شکل جمع شدن و فشردگی آنها در قاب به خصوص در فصل نیایش پدر روحانی به هزارپایی با یک تنه بزرگ و دستوپاهایی زنده و سرکش میماند و تاکیدی میشود بر اینکه علیرغم همه کشمکشها، آنها وجودی یکپارچهاند. تمام آن تنوع شخصیتی اعضای خانواده، از بچه تا سالخورده، از مذهبی تا کمونیست دوآتشه، از معلم و پزشک گرفته تا نظامی، همه و همه از آن خانه ماکتی از رومانی معاصر میسازد. این خانه جایی است که اگر چه ساکنینش با هم کشمکش دارند اما میتوان از خشونت و بدویتِ کوچه به آن پناه برد و از دست آن بیل مکانیکیها و بولدوزها راحت شد. سیرانوادا درباره این «خانه» است، جایی که میشود در عین تنشهای داخلی، دختری بیگانه را پذیرفت و او را در تخت پدرِ تازه درگذشته خواباند و شوهرخالهای فرومایه را بخشید و در آن پناه داد.
پینوشت: در این یک سال به دفعات کسانی که سیرانوادا را دیده بودند از من سوال میکردند تو که فیلم را دوست داری میتوانی بگویی ارتباط عنوان فیلم با قصه و خود فیلم چیست؟ راستش من هم چیز زیادی نمیدانستم. اسم عجیب و غریبی است و بهنظر بیمعنی میرسد چرا که عامدانه در عنوان لاتینش Sieranevada یک حرف r حذف شده و دو واژه جدا از هم سیرا (Sierra) و نوادا (Nevada) به هم چسبیدهاند. بهنظر شوخی فیلمساز با بینندهای است که میخواهد سر از کار دنیای پیچیده آدمهای فیلمهای این کارگردان در بیاورد، قصههایی مبهم با شخصیتهایی فاقد انگیزههای روشن …
ارزیابی فیلمهای کریستی پوئیو
سیرانوادا | ۱/۲❊❊❊❊ |
آئورورا | ❊❊❊❊ |
مرگ آقای لازارسکو | ۱/۲❊❊❊❊ |
Stuff and Dough | ❊❊ |