همراه با مروری بر چند نقشآفرینی برجسته ایزابل هوپر
چاپ شده در مجله هفت، شماره مرداد ۱۳۸۳
فرشتهای روی زمین میلغزد
ایزابل هوپر، یا به فرانسوی اوپر، کشیدگی «او» در ابتدا با گرد شدن کامل لبها همراه است. اندکی مکث، چفت شدن لب پایین و بالا بههم و بعد رها شدن همراه با یلگی «پر» و آزادی کامل دوبارهی لبها با انبساط عضلههای گونه، چیزی شبیه مسیر عجیب وغریبی که شخصیت او در معلم پیانو باید از سر بگذراند.
ظاهراً چارهای نیست. هر دورهی هنری ویژگیهای منحصربهفرد خود را دارد. چیزی از رفتن پدر معنوی فارغالتحصیلان آکتورز استودیو نمیگذرد. با رفتن او تصویری از یک دوران رو به اتمام گذاشت. براندو، دنیرو و پاچینو فقط بخشی از شمایل یک دوران هستند. اما جایی در آنسوی آبها، سنت دیگری حکمفرما بوده و هست. سکوت دیوانهوار و نجواهای لیو اولمن، سرخوشیها و خودشناسیهای لحظهای مارچلو ماسترویانی، پرسههای ژان مورو و سرگشتگیهای مونیکا ویتی بخش دیگری از جوانی و میانسالی یک دوران هنری است و ایزابل هوپر در این سالهای غیبت بزرگان، ادامهی منطقی و قلب تپندهی این جریان است. هال هارتلی میگوید: «وقتی در ویزور دوربین به ایزابل [هوپر] نگاه میکنم، بخشی از تاریخ سینمای فرانسه را میبینم». او اشارهاش بیش از هر چیز به شمایلی است مربوط به سه دهه فعالیت هنری او.
پرسونایی که با ویولت (ویولت نوزیه، کلود شابرول، ۱۹۷۸) شکل میگیرد، با اِما بواری (مادام بواری، کلود شابرول، ۱۹۹۱) و میکا مولر (از شکلات شما متشکرم، کلود شابرول، ۲۰۰۰) بهبار مینشیند و حالا در معلم پیانو با نمونهایترین شکل آن روبهروئیم. اریکا (ایزابل هوپر) چهل ساله، استاد پیانوی کنسرواتوار موسیقی وین است و اکثر وقتش به تدریس پیانو با تمرکز بر شوبرت و شومان میگذرد. او با مادر پرنفوذش زندگی میکند. پس از مدتی با پسری جوان به نام والتر (بنوا ماژیمل) در یک مجلس خصوصی اجرای قطعات پیانو آشنا میشود که تمایل دارد هر طور شده در کنسرواتوار شاگردش شود.
ساختار روایی فیلم بر منحنی رابطهی پر اوج و فرود این دو بنا شده است. از این منظر میتوان پیرنگ را به دو بخش مجزا تقسیم کرد. از ابتدا تا جاییکه برای اولین بار اریکا در مقابل والتر تسلیم میشود. این بخش شامل تلاشهای والتر برای آغاز رابطه با اوست. بهتدریج والتر متوجه میشود که اریکا توانایی برقراری یک رابطهی «معمولی» را ندارد و منحنی درام وارد بخش دوم میشود. والتر متوجه میشود اریکا بیمار است. پس از او دوری میکند و او را پس میزند. اما اریکا تصمیم میگیرد بهطریقی دوباره او را بازگرداند. تضادها و خواستههای غیرطبیعی اریکا او را بهصورت شخصیتی با تمایلات بغرنج سادومازوخیستی معرفی میکند. او دیگران را بهصورت آشکار آزار میدهد. دست شاگردان نسبتاً بیاستعدادش را با انگیزهای مبهم ناقص میکند. در جمع اساتید از پذیرش والترِ بااستعداد در کلاسهایش بدون دلیل موجه طفره میرود. بلاهای عجیبو غریب جنسی بر سر والتر میآورد و از او خواستههای نامتعارف دارد. برخوردش با شاگردان در کلاس همراه با تحقیر و اهانت است. اما خودآزاریاش بسیار پررنگتر است. در حمام عضوی از بدنش را معیوب میکند. در زندگی کسالتبارش خبری از همسر، دوست و یا معشوقهای نیست. اغلب وقت آزاد یک استاد موسیقی به جاسوسی در روابط خصوصی زوجها و گذراندن در کلوپهای نمایش پرنوگرافی میگذرد و حسرت یک رابطهی طبیعی را به دل خود میگذارد. این تمایلات مبهم فقط بخشی از ماجراست. در فیلم چیزی هست که از تقلیل یافتن اریکا به یک شخصیت آشنای سادومازوخیستیِ چشمچران با انگیزههای مشخص جلوگیری میکند و این اتمسفری است که به کمک ایزابل هوپر ساخته میشود.
قبل از معلم پیانو، هوپر بارها ایفاگر کاراکترهای با این مختصات روانی بوده است. اِما بواری، دختری روستاییست که با یک افسر بهداری ازدواج میکند. پس از مدتی که کسالت زندگی جدیدش عیان میشود، خودآگاهانه رابطهی محتومی را با دو مرد دیگر برقرار میکند و مدام شکست میخورد. راهی که فرجامی جز خودکشی ندارد. موقعیت روانی میکا مولر در از شکلات شما متشکرم دست کمی از اِما ندارد. برای رفتارهای بیانگیزهی میکا-زنی با ظاهر موفق و «طبیعی»-مثل ریختن شکلات داغ روی مهمانان، خندههای عصبی و قتل پایانی نمیتوان متصور بود. شخصیت هوپر در آماتور راهبهای است که پس از ترک صومعه مشغول نوشتن داستانهایی برای یک مجلهی پورنوگرافی است. هال هارتلی نقل میکند که هنگامیکه برای هوپر خلاصهی داستان آماتور را تعریف کرده، هوپر اینگونه واکنش نشان داده است: «آه، همیشه دلم میخواست نقش راهبهی سابقی را بازی کنم که جنون جنسی دارد.» و حالا انگار فیلمنامهی معلم پیانو (که خود اقتباسی از رمان آلفرید یلیتک است) بر اساس پرسونای همیشگی او طراحی شده است. الگوی اصلی فیلمنامه (در همین راستا ایدههای کارگردانی)، نزدیک شدن به تعریف چنین شخصیتی بدون پرداختن به انگیزههای روانشناختی اریکاست. در واقع تمام هم و غم فیلمنامه و کارگردانی معلم پیانو صرف نشان دادن معلولها (و نه علتها) است و هوپر استراتژی اصلی بازیاش را بر همین ایده بنا کرده است.
او بهگونهای از صورت و اجزای چهرهاش استفاده میکند که اولاً از نشان دادن انگیزهها بهصورت مستقیم طفره برود و ثانیاً به جای آن، ترکیبی متناقض از چند حس را بهنمایش بگذارد. الگوی او استفاده از صورت خنثی در مقابل چشمهایی پر از احساساست چندگانه است و در وهلهی اول از فیزیک صورتش استفاده میکند.
هوپر صورتی کشیده، پیشانی بلند با خط رویش بالای مو و لبهایی باریک دارد. در ابتدای دههی ششم زندگیاش بهطرز غریبی صورتش با حداقل چین و چروک است، صورتی ککمکی، پیشانی بدون چین و البته خطوط محو در حد فاصل بینی تا گوشهی لبها. این ترکیببندی صورت نوعی حالت «تخت» و بی سن و سال بودن به چهرهی هوپر داده است. عکسهای دههی هفتادش نشان میدهد که از همان زمان نقشهای بزرگتر از سنش را ایفا میکرده و حالا در سن ۵۱ سالگی همان کیفیت را حفظ کرده است و بهراحتی در نقش اریکای چهل ساله جا میافتد. میتوان به شیوهی «آلمندروس» گفت که چهرهی هوپر و کیفیت پوست صورتش همانند «شراب کهنه» است و هر چه میگذرد بر اعتبارش جهت ایفای شمایل منحصر بهفرد او افزوده میشود. صورت او بهشیوهای استثنایی دارای اجزای قرینه است. این تقارن، سطح بزرگ صورت ناشی از کشیدگی فک با کمترین برجستگیها، بهعلاوهی فاصلهی نسبتاً زیاد ابروها از چشم، ترکیبی نقابگونه بهوجود میآورد که انگار هوپر صورتکی بر چهره دارد (تصویر-۱).
این صورت سنگی و بیاحساس بهترین ابزار او برای طفرهرفتن از بروز انگیزههای رفتاری اریکاست. بدینترتیب استراتژی اصلی هوپر استفادهی متضاد از چشمها در مقابل چهرهی مجسمهوارش است. چشم های هوپر درشت و کشیدهاند. حجم بزرگی کرهی چشم امکان مانور زیاد برای مردمکهایش بهوجود آورده است و او بهشکل عجیبی از این حالت برای بروز احساساست پراکنده و چندگانه در کنتراست با صورت «تخت»اش استفاده میکند.
هوپر در معلم پیانو بهشکل افراطی کمترین استفاده را از عضلههای صورتش میکند. او به کمک فیزیک مناسب صورتش با پرهیز از انقباض عضلههای گونه و فک، سطحِ یکنواختی به چهرهاش میدهد که تمام بار احساس شخصیت را بر عهدهی چشمها میگذارد. در اولین برخورد اریکا با والتر در یک مهمانی خصوصی، والتر سعی میکند با چربزبانی دل استاد موسیقی را بهدست آورد. والتر کلهمر جذاب و پر انرژی و روشنفکرماب است. مهندسی خوانده، ولی در اجرای یک رسیتال پیانو در این مهمانی بسیار بااستعداد جلوه میکند. اما هوپر- این کوه یخ- نه تنها واکنشی مثبت به والتر نشان نمیدهد که سعی میکند از همان ابتدا او را تحقیر کند و اقتدارش را به کرسی بنشاند، گرچه توجهاش به والتر جلب شده، اما نمیخواهد آن را برملا کند. او بیاعتناییاش را بر عهدهی صورتش میگذارد و درونیاتش را به چشمها میسپارد. در کل این سکانس طولانی، هوپر از انقباض و انبساط عضلههای صورت کمتر استفاده میکند. نمیخندد و اجازه نمیدهد پوست صورتش کشیده شود و با این شیوه نوعی کیفیت دلمردگی و بیاعتنایی به چهرهاش تحمیل میکند. از طرفی برای نشان دادن غرور و اقتدار، چانهاش را کمی رو به بالا میدهد و این بهتدریج تبدیل به منش ویژهاش در فیلم میشود (تصویر-۲). بدینشکل هوپر سعی میکند کوتاهی قدش (یک متر و شصت سانتیمتر) را با نگاه همیشگی رو به بالایش جبران کند.
از طرفی دیگر هوپر همراستا با استراتژی دیالوگنویسی فیلمنامه، کم حرف میزند بهطوریکه بار احساسی صحنهها عمدتاً برعهدهی دیالوگ نیست و اگر جایی با کلمات حسی را بر زبان میآورد، اما لحن مونوتون و طنین بیاوج و فرودش چنین تمایلی را بروز نمیدهد. پس فقط میماند چشمها. هر چهقدر پوست بینشاط و صورت بیلبخند هوپر بیاحساس جلوه میکند، چشمها همهچیز را در خود دارند. در فصل مهمانی خصوصی در مواجههی اریکا و والتر، چشمهای هوپر در کل فصل خیره به یک نقطه و آن هم چشمهای والتر است (تصویر-2). او برای بروز غرور و تسلطش از نگاه خیره (بدون پلک زدن) استفاده میکند. این ترفند به کمک فیزیک گردن نسبتاً بلندش جلوهی بارزتری مییابد. از سویی دیگر حجم بزرگ کرهی چشمها بهآسانی فرصت تحرک بیشتر برای مردمکاش را ایجاد میکند.
هرگاه شخصیت اریکا در لحظات دراماتیکی قرار میگیرد هوپر بیشترین تحرک را به مردمکها میدهد. با جابهجایی مردمکها و رفتن به منتهیالیه سمت چپ یا راست چشمهای کشیدهی هوپر، بخش اعظم سفیدی کرهی چشم خالی میماند و این بخشهای خالی ترکیبی از انگیزههای متناقض را بازنمایی میکنند. بهعبارت دیگر کشیدگی گوشهی بیرونی چشمها، به علاوه «بور»بودن ابروها، بارقهای رازآمیز از مردمکهای سیاهش بهوجود میآورد (تصویر-۱) انگار در این لحظات او به چیزی فکر میکند. نمی توانیم حدس بزنیم که تحت تأثیر قرار گرفته، خوشحال است، عصبی و خشمگین است و یا شاید ترکیبی از آنها؟
هوپر برای ابراز احساسات متناقض از شیوهای کاملاً استیلیزه در بازیش استفاده میکند. او از تکان دادن دستها، پاها و عضلههای گردن و صورت پرهیز میکند، بهطوری که تحرک چشمها در کنتراست با سکون این اجزا قرار میگیرد. این جنبهی استیلیزه در بازی موجب میشود که توجه ما از صورت تخت او بهسمت چشمهایش جلب شود. بنابراین هنگامیکه تحرکی در مردمکها بهوجود میآید، درمییابیم دوباره ذهن اریکا درگیر شده است و فیلمنامه چه خوب چنین امکاناتی را در خدمت هوپر قرار میدهد. در پیرنگ معلم پیانو هیچ صحنهای به بازگویی درونیات شخصیت اریکا اختصاص داده نشده است تا ابهام در انگیزههای اریکا به یاری چشمهای هوپر به بینهایت برسد. میشائیل هانهکه نیز بهطرز سیستماتیکی همین ایده را از نظر کارگردانی گسترش داده است. او عموماً از نورپردازی زاویهدار نسبت به سطح صورت هوپر استفاده نمیکند. بدینترتیب صورت او با نورهای از روبهرو حالت یکنواختتری بهخود میگیرند و بازی سایهروشن در روی صورت او به حداقل میرسد. از طرفی هانهکه اغلب از پسزمینههای تخت با رنگهای یکدست استفاده میکند تا بیش از هر چیز چشمهای هوپر برجسته و «دیده» شوند (تصویر-۱). بدینترتیب ایدههای کارگردانی هانهکه در خدمت ساخت و تشدید شمایل منحصر به فرد هوپر عمل میکند.
همچنین هوپر اغلب از اجزای صورتش بهصورت همزمان برای ارایهی چند ایده همزمان بهره میبرد. همانطور که در تصویر-1 میبینیم هوپر برای نشان دادن بیاعتنایی از نوعی نگاههای «یک وری» به عنوان یک منش رفتاری استفاده میکند. عموماً راستای صورت او با جهت نگاهش زاویهای حاده ایجاد میکند و امکانات بیشتری برای شیوهی نگاهکردن او به سوژه بهوجود میآورد. این ایده در خدمت نکتهایست که قبلاً در مورد چشمهای هوپر نیز به آن اشاره کردیم (جلوهی بیشتر بخشهای سفید کرهی چشم).
بررسی دقیقتر بازی هوپر در سکانس مهمانی خصوصی جلوههای دیگری از طراحی شخصیت آشکار میکند. یکی از آنها مکث و خیرگی در نگاه همراه با وقفهی طولانی در حرف زدن است. هوپر برای القای چیرگیاش شمرده حرف میزند. بین جملهها مکث میکند و برای تأکید کردن بر مکث از صدایش استفادهی عجیبی میکند. او بین جملاتش (که اغلب تهاجمی است) با چسباندن زبان به سقف دهان، صدایی از دهانش خارج میکند که در حکم نقطهگذاری جملاتش عمل میکند و مخاطبش (مثل مورد والتر) صبر میکند تا او با طمأنینه جملهی بعدی را ادا کند. بدین ترتیب به حداقل رسیدن حرکات بدن، مکثها در نگاه و وقفه در حرف زدن به او امکان میدهد تا به ریتمی عجیب در بازی برسد. ضرباهنگی که با تکنیکهای غالب فیلم از جمله استفادهی فراوان از پلان-سکانس و بهعلاوه کش دادن بیش از حد زمان در پایان هر نما هماهنگ است. سکانس ماقبل آخر فیلم از جایی به بعد یک پلان-سکانس شش دقیقهای است؛ فصل تجاوز نهایی والتر به اریکا. حس صحنه ناشی از دیر برش خوردن پلان، عدم تحرک دوربین و سکون و سکوت ویرانگر هوپر بیش از پنج دقیقه است و چشمهای بیحالت و خستهاش در کل فصل خیره به نقطهای در سقف است.
بدینترتیب شیوهی موردنظر هانهکه برای بازی محوریت شخصیت ایزابل هوپر و تابعیت سایر تکنیکهای سبکی نسبت به آن است، همهچیز از فیلمبرداری و نورپردازی گرفته تا ایدههای مونتاژی. مدلی در تضاد با شیوهای است که اغلب آنتونیونی (ویا در مواردی هیچکاک) از آن استفاده مینمودند و بازیگر اغلب تابع طراحی ویژهی قابها و در حالت افراطی بهعنوان جزیی از کمپوزیسیون (به عنوان مثال شبح شخصیت مونیکا ویتی در چشماندازهای صحرای سرخ) بود.
میشائیل هانهکه برای از بین بردن تغییرات شخصیتی اریکا در موقعیتهای خاص از ترفند جذابی استفاده کرده است. او در تمام نماهایی که امکان تغییر حالت صورت سنگی هوپر و منقبض شدن عضلههای صورتش وجود دارد، قابهایش را به گونهای طراحی میکند که هوپر پشت به دوربین باشد. گاهی هم در صحنههای دراماتیک با نورپردازی، لکههای تاریک صورت او را میپوشاند. از این نظر فصلی که اریکا و مادرش را برای دومین بار در رختخواب مشترکشان میبینیم نمونه خوبی است. اریکا کمی قبلتر برای اولینبار والتر را (بهرغم مخالفت مادر) به اتاق خصوصیاش راه داده است. والتر خانه را ترک میکند و مادر با اریکا دعوای سختی راه میاندازد و اریکا مدتی ساکت میماند. حرفهای مادر که تمام میشود برمیگردد و بهطرز عجیبی مادر را میبوسد و میگوید دوستت دارم و آنرا چند بار تکرار میکند. مادر میخواهد او را از خود دور کند، اما اریکا دست بردار نیست. مدتی بههمین منوال میگذرد. ناگهان اریکا دردمندانه هقهق میکند و بار سنگین فشارها، عقدهها و سرکوبهای یک عمر را خالی میکند. اما تماشاگر این ابراز احساسات را نمیبیند چرا که نورپردازی صحنه بهگونهای است که یک لکهی تاریک تمام صورت اریکا را پوشانده و فقط صدا و لرزش محو بدن اوست که درونیاتش را منتقل میکند.
در بخش دوم پیرنگ، شیوهی «بازی در بازی» به الگوی بازی هوپر اضافه میشود. در این بخش شخصیت اریکا سعی میکند که والتر را بهسمت خود بازگرداند و بهنوعی جهت منحنی درام تغییر میکند. هوپر با نوعی خودآگاهی بروز احساسات را جلوی والتر «بازی» میکند. کاراکتر اریکا به اندازهی هوپر بازیگر خوبی نیست لذا تماشاگر پی میبرد که اریکا مشغول نقش بازی کردن است. در فصل بسیار مهمی که اریکا برای برای جلب کردن توجه دوبارهی والتر به باشگاه میرود، برای اولینبار به او ابراز عشق میکند. او چندبار تکرار میکند: «دوستت دارم… دوستت دارم». اما هوپر بهقدری آنرا به شکل مونوتون ادا میکند که بیننده نمیتواند بهآسودگی آنرا باور کند. بیننده در برزخی میماند که آیا این دوست داشتن یک ایفای نقش برای توجه والتر است و یا اینکه اریکا بهخاطر کمبودهای تمام سالهای زندگیاش- حالا در میانسالی- از ابراز عشقی طبیعی ناتوان است. بدینترتیب طراحی شخصیت و مسیر روایی فیلمنامه پیچیدگی مضاعفی مییابد.
بهعلاوه هوپر برای تشدید این پیچیدگی از تناقضهای موضعی در حالات صورت در سکانسهای بخش دوم پیرنگ استفاده میکند. او در جایی برای یک «آن» صورت سنگیاش با تکان خوردن عضلههای گونه، ریزشدن چشمها و تغییر آنی صدا و لرزاندن چانهاش پر از احساس عشق میشود، جایی که برای اولینبار والتر کلهمر را به نام کوچک صدا میکند و لحظاتی بعد عاجزانه به او میگوید که «هر جور تو دوست داری من همان طور عمل میکنم».
جلوهی پیچیدهی بازی هوپر فقط به نقاط دراماتیک خلاصه نمیشود. گاه در لحظات طولانی در یک نما اتفاقات جزیی و ظاهراً بیاهمیتی میافتد که هوپر با عدم تأکید بر آنها جلوهی مضاعفی به آنها میدهد. یکی از درخشانترین نمونهها صحنهای است که اریکا و مادرش برای شرکت در مهمانی خصوصی وارد آپارتمان میزبان میشوند. آنها از در اصلی میگذرند و بهسمت پلهها می روند. حین بالارفتن از پلهها، سایهی کسی پشت در ورودی (پشت به آندو) نمایان میشود. هوپر با شنیدن صدای باز شدن در، لحظهای با حالتی بیتأکید برمیگردد. ما جهت نگاهش را نمیبینیم. اریکا و مادر ادامه میدهند و وارد آسانسور میشوند. برای اولینبار جوانی را میبینیم که میخواهد با پررویی وارد آسانسور شود. اما هوپر بدون هیچ پیشزمینهای در را میبندد. در بار اول تماشای فیلم، این برگشتن و نگاه کردن بهسمت در آنقدر بی تأکید است که امکان دارد متوجهاش نشویم. در مرتبههای بعدی تماشا، (زمانی که با والتر کاملاً آشنا شدهایم) میتوان تشخیص داد که آن سایه متعلق به والتر بوده است. این حرکت آنی سر بدون هیچ دلیل بهعلاوهی اجازه ندادن به والتر برای ورود به آسانسور، شخصیت به ظاهر ضد مرد اریکا را در همان ابتدای پیرنگ تبیین میکند. بعدها که روابط آندو نزدیکتر میشود، درمییابیم که آن چرخاندن سر حکم اولین دیدار آندو بوده است، بنابراین در بارهای بعدی تماشای فیلم معنای ویرانگری به خود میگیرد.
هانهکه به این جزئیات اهمیت زیادی میدهد. نمونهی جذاب دیگر در ادامهی همین سکانس اتفاق میافتد. مادر و دختر وارد آسانسور میشوند و بهسمت بالا میروند. والتر پلهها را بهسرعت طی میکند تا به آنها برسد. مادر و دختر را از پشتسر میبینیم که شاهد تلاشهای والتر برای رسیدن به آسانسورند. هوپر لحظهای سرش را بهسمت مادر برمیگرداند، به نشانه ی رضایت خاطری بین آندو. این حرکت ارتباط اریکا و مادر را پیچیده میکند. اینکه چهطور بیسخنی حرف همدیگر را خوب میفهمند. هوپر فقط سر خود را با زاویهای کمتر از سی درجه برمیگرداند. اگر میزان تکان سر کمی بیشتر از آن بود، نیمرخ هوپر وارد قاب میشد و بدینترتیب تمام امساک فیلم در نمایش مستقیم انگیزهها از بین میرفت. بههمین دلیل دوربین هانهکه بهدرستی آندو را از پشت در قاب میگیرد.
در سکانس نهایی مراسم اجرای موسیقی در کنسرواتوار، اریکا برای مدتی منتظر ورود والتر میماند. کمی قبلتر در خانه چاقویی در کیفش پنهان کرده است. حدس میزنیم که بعد از ماجرای تجاوز قصد انتقام دارد. درِ اصلی کنسرواتوار باز میشود و والتر بههمراه خانواده و دوستانش وارد میشود. در نمایی از پشت، اریکا را میبینیم که بهسمت آنها میرود (ارجاعی مستقیم به نمایی مشابه از مادلینِ سرگیجه با آن موهای بلوند مارپیچی). والتر در حین بالا رفتن از پلهها با نوعی رندی خاص با اریکا خوش و بش میکند و بهسرعت میرود. در قابی آمریکایی از اریکا او را در مرکز قاب با اجزایی متقارن در دو سو میبینیم (تصویر-۳). قاب متقارن تمرکز بیننده را راحتتر به حرکتهای موضعی در قسمتی از آن جلب میکند. هوپر بیحرکت لحظاتی برجای میماند. هیچ عضوی از بدنش حرکت نمیکند، جز جریان ملایم غمناک شدن چشمها و تغییر رنگ قسمتی از چهره از سفیدی به صورتیِ ملایم. هوپر بهطرز غریبی اجازه نمیدهد گریستناش همراه با انقباض اجزای صورت باشد و مطابق الگوی غالب در این فیلم، در تمام طول صحنه چشمهایش فقط به رد پاهای والتر خیره میشود. انگار دو مردمک چشم او متوقف شدهاند. مثل یک مرده. این سکون به اضافهی عدم تحرک عناصر بصری در قاب و همچنین ادامه نیافتن نما برای مدت طولانی به صحنه کیفیتی پر تنش میدهد. میدانیم اریکا چاقویی در کیف دارد، لذا تعلیق به اوج میرسد و انتظار یک «کنش» به بینهایت. دستها در کیف می رود، بدون تغییر جزیی راستای مردمک چشم. چاقو بیرون میآید و در سکوت به شانهی چپ او وارد می شود. فقط برای یک آن اجزای صورت جمع میشود. چشمها اطراف را میپاید و همهچیز بلافاصله بهجای اول باز میگردد و دستها -بدون تحرک مردمک چشم- چاقو را سر جای اول میگذارند. اریکا مسیر اعجابانگیزی را در طی فیلم طی میکند: بهاوج رسیدن سرکوبها، عقدههای تلمبار شده و سپس خودزنی که حکم نوعی درمان و رهایی را پیدا میکند. اریکا میآموزد که چگونه به شکلی طبیعی به عشق احترام بگذارد و این همان مسیری است که در ابتدای مقاله در تلفظ نام هوپر به آن اشاره شد. از درِ کنسرواتوار که بیرون میآید، دامن بلندش شبیه یک کیمونوی ژاپنی است که پاهایش را پنهان میکند. میرود و بر سنگفرشهای جلوی کنسرواتوار جاری میشود. انگار که فرشتهای روی زمین میلغزد.
حالا میتوان فیلم را بهگونهای دیگر بازخوانی کرد. شخصیتها و داستان را به کناری بگذاریم. معلم پیانو نوعی مکاشفه در اجزای چهرههاست و هانهکه بهدرستی بخش زیادی از قابها را بهنمای نزدیک یا پلان-سکانسهای طولانی اختصاص داده است. فرصتی برای مکاشفه صورتکهای متضاد. شادابی، کشیدگی پوست صورت شفاف بنوا ماژیل در مقابل دلمردگیهای یک صورت ککمکی سنگی. بینی کشیده و عقابی والتر که بوی نوجوانی و بلوغ میدهد و برق چشمان ریز و شهوانیاش در مقابل عضلههای کرخت و پر از عقده و سرکوب گونههای اریکا. جایی در میانهی سکانس ماقبل آخر و به هنگام تجاوز، برای اولینبار متوجه چین و چروکهای پایین گردن اریکا می شویم. والتر دستی به آنها میکشد. او هم مانند ما فریب صورت بیسن و سال او را خورده بود. فیلم چشم انداز دیگری از چهرهها عرضه میکند، از گونهها، لبها و بیش از همه بازی سرخوشانهی مردمکی سیاه در میانهی سفیدی کرهی چشم. مثل بالا و پایین رفتن سحرآمیز کلاویههای سیاه و سفید پیانو بهوقت نواختن آخرین سوناتهای شوبرت.