یادداشت زیر را درباره همه میدانند فیلم جدید اصغر فرهادی پس از تماشا در روزهای جشنواره کن نوشتم. این نوشته در سایت چهار منتشر شده است:


یادداشت زیر را درباره همه میدانند فیلم جدید اصغر فرهادی پس از تماشا در روزهای جشنواره کن نوشتم. این نوشته در سایت چهار منتشر شده است:
تماشای دوباره جنگ سرد به فاصله پنج ماه از جشنواره کن همچنان هیجانانگیز و مینیمالیزم و سلیقه بصری فیلم در هر بار تماشا دلپذیر است. مینیمالیزم «جنگ سرد» در سه سطح غوغا میکند: کمپوزیسیون (چه چیز را در کجای کادر نشان دهیم)، روایت (چقدر از قصه را نشان دهیم) و مونتاژ (هر نما را تا کجا ادامه دهیم).
با این مدل مینیمالیزم، جنگ سرد شبیه یک «آسانسور حسی» است. بیننده را سوار میکند اما یکضرب بالا نمیرود: هر طبقه میایستد و کمی بعد از نو حرکت عمودیاش را ادامه میدهد. نکته غافلگیرکننده این که با وجود این توقفها، روایت عاشقانه فیلم گرم و درگیرکننده است. یکی از دلایلش به حضور باشکوه جوآنا کولیگ برمیگردد (شخصیت دختر). کمتر فیلمی در این دهه شخصیت اصلیاش را با چنین سلیقه جذابی انتخاب کرده و آراسته است که آن شکل روی پرده بخرامد، آواز بخواند و آنطور عاشق را در سرما تنها بگذارد. تفاوت این فیلم با فیلمهای دیگر را در همین «سلیقه» باید جستجو کرد.
۱. لورو به شکل مبالغهآمیزی سورنتینویی است، البته سورونتینویی دوگانه با مجموعهای از حسنها و ضعفها که اینجا اغلب توازنش به سمت منفی بهم خورده است. سورنتینو که در لورو به مقطعی از زندگی سیلویو برلوسکونی (نخستوزیر ایتالیا در سه دوره مختلف) میپردازد سعی کرده بسیاری از ویژگیهای تحسین شده آثارش را در این فیلم جدید با یک گام اغراق و تاکید بیشتر طراحی و اجرا کند. این استراتژی اگر چه منجر به چند سکانس فوقالعاده شده اما در عینحال باعث شده یکپارچگی حسی فیلم فدا شود و فقط با مجموعهای از ترفندهای بصری و روایی «باشکوه» روبرو شویم (که حالا دیگر بعد از چند فیلم و یک سریال خیلی هم برای بیننده ناآشنا و غافلگیرکننده نیست).
در لورو با شعبدهبازی روبرو هستیم که میخواهد نسبت به قبل فیل بزرگتری هوا کند. فیلمساز یادش رفته که جادوی اصلی به حسوحال این تماشاخانه ربط دارد نه به رکورد زدنها و شعبدههای بزرگتر و سختتر. از این نظر مقایسه پارتی ابتدایی زیبایی بزرگ با مهمانیهای پیدرپی لورو جالب است. هرچقدر مهمانی پر زرقوبرق جپ گامباردلا (با بازی تونی سرویلو) در شروع زیبایی بزرگ جنونآمیز و غیرقابل پیشبینی بود (از نظر روبرو شدن هر لحظه با آدمها و موقعیتهای جذاب که از نظر لحن دوگانه -ستایش یا دستانداختن- تکلیفش با بیننده مشخص نبود)، در لورو با کاریکاتوری از این مدل مهمانیها روبرویم که اگرچه مجللتر، با ابعادی بزرگتر و بهظاهر سکسیترند اما توازن لحنش اغلب بهم خورده است و تبدیل به تجربه یک مهمانی بزرگ برای بیننده نشده است. بههمین دلیل است که در لورو آنچه در آثار سورنتینو میستودیم (وسواس دیوانهوار زیبا و شیک بودن، آراستگی و این زندگی پر از نور و رنگ همراه با یکجور رازآمیز بودن اتمسفر) را کمتر تجربه میکنیم.