مروری بر چند فیلم تابستان سینمای ایران ۹۶

 

کوه | امیر نادری

کوهامیر نادری

به شکل روشن نمی‌دانم چرا رغبت نکرده‌ام این سال‌هایی که امیر نادری خارج از ایران فیلم می‌سازد فیلمی جدید از او ببینم. شاید مربوط به واکنش کسانی بوده که فیلم‌ها را دیده‌اند یا مصاحبه‌ای از نادری بوده که اشتیاقم را کم کرده. شاید هم صرفن کمبود وقت و فراموشی میان هزار کارِ نکرده بوده. مثل هزار فیلم دیگر. کوه را هم اتفاقی دیدم. رفته بودم دوستانم را در باغ فردوس ببینم. پیشنهاد داده بودند شب افتتاح در موزه سینما فیلم را با هم ببینیم. گفتم قهوه‌ای می‌خوریم، گپی می‌زنیم و طلسم آقای نادری متاخر را هم می‌شکنیم.

کوه تقریبن همان چیزی بود که انتظارش را داشتم. فیلمی تیپیک از نادریِ دهه شصت ساخته شده در اواسط دهه نود شمسی، این بار در ایتالیا، در جایی دور از شهر، در یک جغرافیای کوهستانی و در روزگاری دیگر، با قصه‌ای لاغر از جدال قهرمان سرسخت و مصمم نادری‌ (یک «امیرو»ی ایتالیایی میانسال) که با پتک به جان کوهی بلند می‌افتد تا آن را بشکافد و روزنه‌ای باز کند تا نور آفتاب به دهکده محل زندگی‌اش بتابد. کوه چیز بیشتری از قصه دو خطی‌اش نبود و آن‌چه روی پرده بود هر چند از نظر ریخت نزدیک‌ترین به آب، باد، خاک بود اما آب، باد، خاکی که ویژگی‌های ممتازش را گرفته باشی. فیلمی بود با مصالحی کم، با محدودیت جغرافیایی تعمدی و با حضور سه شخصیت، تقریبن بدون دیالوگ که از همان ابتدا کلیت تجربه فیلم را به قصه‌ی تک خطی‌اش تقلیل می‌دهد بدون آن‌که چیز دیگری را در سطح دیداری و شنیداری جایگزین آن کند. کلیت کوه صرفن به تاخیر انداختن پاسخ این سوال بیننده است: آیا مرد موفق به این کار می‌شود؟

حدود یک ساعت و نیم از فیلم باید بگذرد تا بلاخره «امیرو»ی فیلم از پس کوه برآید هرچند فیلم‌ساز از پس فیلمش برنمی‌آید. فصل نهایی از نظر اجرا تاسف‌برانگیز است، چیزی است شبیه کاردستی. چطور می‌شود که سازنده دونده، آب، باد، خاک و تنگنا به اجرای نقطه اوج فیلمش فکر نکرده باشد. از فرط پلان‌های بی‌ربط این فصل، بیننده فکر می‌کند نادری درست این موقعیت را تجسم نکرده. مگر می‌شود سازنده آب، باد، خاک که آن‌طور باد و جغرافیا را به تسخیر خود در می‌آورد، در فیلم آخرش، فیلمی که مثل فنر جمع شده تا در فصل نهایی آزاد شود به اجرای درست آن فکر نکند. تصور کنید موسی بخواهد دریا را بشکافد و کارگردان به اجرای چنین فصل مهیبی فکر نکرده باشد. سرنوشت چنین پروژه‌ای از همان روز اول مشخص بوده.

موخره: آن‌چه آن شب در موقع تماشای فیلم نمی‌شد تحمل کرد البته به چیز دیگری مربوط می‌شد. تصویر و صدای سالن موزه سینما به قدری بی‌کیفیت بود که در بخش‌هایی از فیلم چیز قابل توجهی دیده نمی‌شد و باید فیلم را دوباره در سالن مناسب‌تری می‌دیدم. یکی از دوستانم توضیح داد که برای افزایش عمر لامپ آپارات عملن نور را کم می‌کنند و بعد اضافه کرد شاید هم بخاطر استفاده بیش از حد فرسوده شده. کیفیت پخش صدا در همان حد بد بود. آقایان هنر و تجربه که در شب افتتاح فیلم دور هم جمع می‌شوند و به یاد فیلم‌ساز خاطره می‌گویند بهتر نیست مدیر چنین سالنی را بازخواست کنند؟ برای فیلم‌ساز و بیننده بیش از هر چیز پخش با کیفیت فیلم مهم است.

 

 

خانه [ائو] | اصغر یوسفی‌نژاد

خانه [ائو]اصغر یوسفی‌نژاد❊❊

خانه در نگاه نخست پژواکی از خانه پدری (کیانوش عیاری) به‌نظر می‌رسد: «یک خانه، یک مُرده، چند دوره» به «یک خانه، یک مُرده، یک روز» بدل شده و «دخترکشی» به «پدرکشی»، یک مراوده سینمایی ایرانی که پرکشش و جذاب از کار در آمده. با این حال برای من خانه در شکل ایده‌الِ اجرایی باید چیزی بود شبیه سیرانوادا (کریستی پوئیو) که این یکی هم همان مدل «یک خانه، یک مُرده، یک روز» است. برای بیننده‌ای که سیرانوادا را دیده، خانه آن تکان‌دهندگیِ حسی را ندارد (هرچند گره‌گشایی غافلگیرکننده‌ای دارد)، از نظر انگیزه شخصیت اصلی (دختر پیرمرد مُرده) زیادی ساده و خطی است، شخصیت‌پردازی نصفه و نیمه شخصیت‌‌‌های دیگر و نبود آدم‌هایی خونسرد، غیرقابل پیش‌بینی و باهوش در آن شلوغی تصنعی، جدیتِ قصه‌ی زمین ماندن جسد پدر در خانه را کم می‌کند.

از طرفی خانه به طرز عجیبی جغرافیای خانه را دست‌کم گرفته (خانه‌ای که نه حیاطش هویت پیدا می‌کند و نه اندرونی‌اش). کماکان خانه‌ی یک حبه قند (رضا میرکریمی) جلوه‌ای استثنایی در سینمای ایران دارد. آن‌جا هم همین الگوی روایی بود: «یک خانه، یک مُرده، چند روز» که دخترِ جوانی آدم‌ها و قصه را تحت تاثیر حضورش قرار می‌داد.

برای من آن‌چه سطح درگیر شدن عاطفی در هنگام تماشای فیلم را کاهش می‌داد به مدل بازی‌ بازیگران مربوط می‌شد که بین بازی ناتورالیستی و یک مدل نمایشی در نوسان بود (جز بازیگر نقش مجید، خواهر زاده متوفی، که موفق می‌شود جلوه مرموزی به نقش بدهد). زبان ترکی فیلم هم کمک کرده بازی‌ها به‌خصوص برای غیر ترک زبان‌ها یکدست‌تر به‌نظر رسد (به عکس در یک حبه قند لهجه پاشنه آشیل فیلم است). در عوض جنبه‌ای از فیلم را که دوست داشتم به سبک دوربین فیلم مربوط می‌شود. نزدیکی افراطی دوربین به صورت‌ آدم‌ها منجر به قاب‌هایی با دو سر بریده‌ی روبروی هم (در راست و چپ قاب) شده که به‌شدت تنش صحنه را افزایش می‌دهد. در بسیاری از صحنه‌ها چنین قابی با اضافه شدن شخصیتی جدید در عمق صحنه، سطح تنش را گسترده‌تر می‌کند که این خود داستان دیگری است که باید به آن موقع اکران عمومی فیلم پرداخت.

 

 

رگ خواب | حمید نعمت‌الله

رگ خوابحمید نعمت‌الله۱/۲❊

مقاله را از این لینک در نشریه اینترنتی «چهار» بخوانید:

http://chahaar.com/?p=1956

 

دوئت | نوید دانش

دوئتنوید دانش۱/۲❊❊❊

بلاخره در این تابستان گرم دوئت سر شوقم آورد. دوئت حسِ خوش یک قصه عاشقانه تلخ را با حساسیت‌های بصری نامعمولش ترکیب می‌کند و با میزانسنی وسواسی حس و حالی شبیه فیلم‌های زویاگینتسف می‌سازد، فیلمی که کمتر شبیه آثار دیگر سینمای ایران به‌نظر می‌رسد.
دستاورد دوئت به سلیقه‌ی بصری‌ و دکوپاژ نامتعارفش برمی‌گردد که به چند سکانس‌ دو نفره با مود و حس و حالِ کم‌نظیر در سینمای ایران منجر شده: تلاشی وسواسی برای ایجاد تاثیری کاملن شخصی به کمک سبک دوربین. علی مصفا با اجرایی کنترل شده این فصل‌ها را در مقابل نگار جواهریان و هدیه تهرانی به شکل خیره‌کننده‌ای پیچیده و منحصربه‌فرد از کار در ‌آورده.
سه سال است که از زمان تولید دوئت می گذرد بدون آن که خبری از نمایش فیلم باشد. در شرایطی که سینمای سنتی بی‌رمق ایران مرتب بیننده جدی را نسبت به آینده ناامید می‌کند، فیلم‌سازهای فیلم اولیِ سینمای ایران هر بار فضایی امیدوارکننده ایجاد کرده‌اند: تابستان پیش سهیل بیرقی با من، به‌زودی عبد آبست با تمارض و امیدوارم نوید دانش با نمایش عمومی هر چه زودتر دوئت.

 

یک‌آف | احسان عبدی‌پور

تیک‌افاحسان عبدی‌پور۱/۲❊❊

وقتی در همان پرده اول در یکی از صحنه‌های حاشیه‌ای ناگهان پیرمرد سیه‌چرده (دائی) دو قاشق شکر در استکان‌ها ریخت و قبل چای ریختن آن فلاسک دهه ‌شصتی را آن‌طور عجیب تکان داد و به فائز گفت یک بار که کشتی‌شان در بندر مارسی چند روز برای تعمیر گیر افتاده به پاریس و کنسرت ژو داسن رفته و وقتی در اوایل فیلم متوجه می‌شویم که این خانه صادق چوبک است که فائز (مصطفی زمانی) و خواهر و برادرش در آن ساکنند، از همان‌ جا می‌شد فهمید با فیلم سرخوش و دیوانه‌ای طرفیم که صرفِ بازنمایی باورپذیر یک خانواده عجیب بوشهری در جغرافیای یک خانه شهرستانی برایش کافی نیست و هدفش بیشتر در چنین صحنه‌هایی تجربه‌ی دلپذیر مهمان شدن در اتاق‌هایی است که آدم‌ها آن‌طور شبیه فائز روی زمین می‌نشینند و وسط روز چای شیرین شده با شکر می‌خورند.

اگر تیک‌آف در بعضی فصل‌ها حد و اندازه نگه داشته بود و اگر حاشیه‌رویِ دلپذیر اولیه‌اش به ‌دامِ مفهوم‌پردازی نهایی نیفتاده بود و حس رها و جنون‌آمیز آن بطری‌بازی و بازی «حکم» را با نتیجه‌گیری اخلاقی تاخت نزده بود و اگر نبود آن انحراف نهایی قصه و نبود آن ساختار سنتیِ تعریف کردن قصه در فلاش‌بک و اگر بقیه هم در سطح مصطفی زمانی و سوگل قلاتیان از پس نقش‌شان برمی‌آمدند (چه کسی فکر می‌کرد مصطفی زمانی هم می‌تواند بد نباشد و رضا یزدانی آن‌طور کنترل شده بازی کند) و توانسته بود شخصیت‌های فرعی دیگری هم مثل شیرو (رضا یزدانی) و دامون (آن برادر کوچک تنهای تنهای تنها) خلق کند، بی‌شک با پدیده‌ای استثنایی طرف بودیم و بلاخره طلسمِ فیلم درست و درمان «شهرستانی» در سینمای ایران می‌شکست؛ دریغ بزرگ سینمای ایران که هنوز که هنوز است نتوانسته تصویری باورپذیر از زندگی روزمره ملموس این سال‌ها در یک شهرستان نشان دهد و تیک‌آف نشان می‌دهد چه بکر و چه غریب است قصه و حس‌وحال جوان‌های شهرستانی این روزها.

 

مروری بر چند فیلم تابستان سینمای ایران ۹۵

سینمای ایران با جوان‌تر‌ها و فیلم اولی‌‌ها هیجان‌انگیزتر از قبل به نظر می‌رسد. در زیر مروری کرده‌ام بر چند نمونه از این فیلم‌ها. اگر ممیرو از دل سینمای دهه شصت می‌آید و اگر لانتوری ادامه سینمای جوانانه‌ی معترض اواخر دهه هفتاد است و ایستاده در غبار تداعی سینمای جنگ دو دهه قبل، مناژدها وارد می‌شود) سینمای خلاق امروز ایران و ادامه گرایشی نو در سینمای هیجان‌انگیز دهه نود شمسی است.

 

ایستاده در غبار | محمد حسین مهدویان

13939324_500238430169450_255496041062009825_n

ایستاده در غبارمحمد حسین مهدویان❊❊

برای من جذابيت ايستاده در غبار نه به خاطر استفاده از صدای واقعی احمد متوسلیان به جاي بازيگر نقش احمد بود و نه فصل‌های دراماتیک فیلم (با اجرایی بسیار معمولی مثل جایی که پای احمد را عمل می‌کنند) چنگی به دل می‌زد. دستاورد فیلم به نظرم مربوط به تصویری است كه از احمد در لحظه‌های غیر دراماتیک و به خصوص در لانگ‌شات‌ها با ترکیب موسیقی و اسلوموشن ساخته می‌شود. مهدویان بعد از سریال آخرین روزهای زمستان یک گام جلوتر رفته و ایستاده در غبار شروعی امیدوارکننده برایش در سینما است.

با این حال فیلم از نظر کیفی ضد و نقیض است. بخش‌های اولیه‌ی طولانی فیلم با سلیقه تصویری پیش‌پا افتاده‌ای تجسم شده. همین‌طور رابطه نریشن (صدای برادر و دوستان احمد) و تصویر در این بخش‌ها بی‌ظرافت است. فیلم خوشبختانه هر چه جلوتر می‌رود بخصوص در فصل‌های مربوط به عملیات بيت‌المقدس و پادگان دوکوهه بهتر می‌شود (اگر چه هنوز عقب‌تر از فصل‌های جنگی فیلم‌های رسول ملاقلی‌پور است).

عمده‌ترین مشکل اما بر می‌گردد به تمام شدن ناگهانی فیلم. بعد از مطرح شدن سفر به لبنان، قصه بدون رسیدن به یک وحدت ارگانیک (و فقط به دلیل مفقود شدن احمد) به پایان می‌رسد. این ضعف عمده مربوط می‌شود به تقلیل دادن سیر روایی فیلم به چسباندن چند مقطع مهم زندگی احمد به یکدیگر بدون فکر کردن به یک ایده رواییِ فراگیر که به کلیت فیلم معنا ببخشد.

 

 

لانتوري | رضا درميشيان

13900186_500726210120672_7639907254575229438_n

لانتوریرضا درمیشیان۱/۲❊

لانتوري گرایشی اجتماعی در سینمای جوانانه دو دهه اخیر ایران را به یاد می‌آورد و فیلم‌سازی درمیشیان (از نظر کیفی) فاصله بین تهمینه میلانی و رخشان بنی اعتماد را پر می‌کند؛ دور از ساده انگاريِ میلانی (دو زن، نیمه پنهان) و کم‌‌بهره از اصالت آدم‌های بنی‌اعتماد (زیر پوست شهر و قصه‌ها).

درمیشیان بیس از هر چیز ادامه سامان مقدمِ اواخر دهه هفتاد است و تماشای لانتوری حال و هوای پارتی را در آن سال‌ها به یاد می‌آورد. آثاری با گرایش به حوزه‌های ملتهب اجتماعی، پر از نیش و کنایه و با عنوان‌هایی کنجکاوی برانگیز. هر دو فیلم‌ساز شمی قوی در کستینگ دارند، آشنا به «ژست»ِ آدم‌های قصه‌های‌شان هستند و موفق در تصویر کردن آن‌ها در لانگ‌شات و ناتوان از بازنماییِ خلوت آن‌ها. چیزی که در لانتوری پاشنه آشیل می‌شود: در نیامدن خلوتِ دختر (مریم پالیزبان) و پسر (نوید محمدزاده).

 

 

مميرو | هادي محقق

13939597_501661273360499_4216204936605484765_n

ممیروهادی محقق۱/۲❊❊

ممیرو بزرگداشتِ آب، باد، خاك امير نادري در سي سالگي‌اش به نظر مي‌رسد. فیلم هادی محقق اگر چه از نظر مسیری که شخصيت اصلي‌اش (یک نوجوان سمج) در برابر موانع سر راه طی می‌کند و اگر چه از زاویه رابطه انسان با طبیعتِ خشنِ محل زندگی‌اش ادامه‌ای است بر سنت دهه پنجاه و شصت فيلم‌هاي «كانونی» و هر چند از نظر كمپوزيسيون (لانگ‌شات‌ها) ادای دین به كيارستمي است اما در عين حال تجربه اصیلی است که موفق می‌شود مخاطبش را درگیر رابطه جنونِ‌آمیز يك نوجوان و پدربزرگش کند چرا كه منابع الهامش را درونی کرده، پیرمردش یگانه است، آدم‌هایش از جنس آن جغرافيای غریبند، كلبه‌اش كلبه است و كوهش كوه و موفق می‌شود شبِ دهكده را بسازد و پیرمرد ونوه‌اش را روي چین‌های بلندترین یال کوه زیر نور آفتاب تطهیر کند.

 

 

اژدها وارد می‌شود | مانی حقیقی

اژدها وارد می‌شودمانی حقیقی❊❊❊

اژدها وارد می‌شود فوق‌العاده شروع می‌شود، از میانه امیدوارکننده ادامه پیدا می‌کند و معمولی تمام می‌شود. یک سوم ابتدایی همراه با آزاد شدن یک شورِ هنرمندانه‌ی افسارگسیخته‌ است. به طرز خلاقانه‌ای در همان ابتدا دنیای عجیب و غریب فیلم تبیین می‌شود و برای هر سکانس یک ایده فضاساز، داستانی و تصویری منحصربفرد طراحی و عرضه می‌شود. این «متافیلم» (فیلمی درباره یک گروه فیلم‌سازی که در حال ساخت همان فیلم‌ هستند) پر از شخصیت‌های جذاب و تر و تازه است. موقع تماشای یک سومِ ابتدایی حس کردم با یک پدیده روبرو هستم اما در ادامه غرابتِ فیلم کم ‌شد. یک سوم نهایی عملن به باز کردن گره‌های داستانی فیلم تقلیل پیدا ‌کرد و غافلگیری بصری و داستانی فیلم کم و کم‌تر و فیلم آشنا و آشناتر ‌شد.

در نوجوانی موقع تماشای فیلم‌ها به خصوص آن‌هایی که درگیرم می‌کرد یک وسواس ذهنی داشتم. حس می‌کردم که کارگردانی فصل‌های اولیه این فیلم‌ها نسبت به بقیه فیلم با وسواس بیشتر و خلاقانه‌‌تر انجام شده. حتی در قصه‌پردازی و تخیل داستان هم از میانه به بعد افت (اغلب محسوس) حس می‌کردم. تجسم می‌کردم حتی قصه‌پردازِ پشتِ فیلم هم سکانس‌های نیمه به بعد را با وسواس کمتری تخیل می‌کند و می‌نویسد و گروه فیلم‌سازی از میانه فیلم خسته و بی‌حوصله می‌شود (هر چند می‌دانستم گروه تولید موقع فیلم‌برداری صحنه‌ها را رج می‌زنند). این وسواس ذهني هنوز هم موقع تماشای فیلم‌هایی که بخش‌های اولیه‌شان سر حالم می‌آورد سر و کله‌اش پیدا می‌شود و موقع تماشای اژدها وارد می‌شود دوباره از خاطرم گذشت. به نظر می‌رسد بهترینِ فیلم‌ها آن‌هایی هستند که سکانس به سکانس بهتر می‌شوند.

 

 

من | سهیل بیرقی

منسهیل بیرقی❊❊❊

1. فیلم محبوبم تا اینجا من اولین فیلم بلند سهیل بیرقی است و آن‌چه بیش از همه به وجدم آورد اجرای شاه‌نقشی زنانه‌ به اسم آذر است. ليلا حاتمي در من چنان تجسمي به آذر، يك خلافكارِ عجیب و غریب با عادت‌های رفتاری منحصربفرد داده كه بیشتر به معجزه شبیه است.

2. من با چند خرده داستان موازی چنان به شکل استیلیزه قصه‌‌هایش را بسط می‌دهد و چنان در معرفی آدم‌های خاصِ قصه‌اش، ترسیم فضای داستانش و دیالوگ‌نویسی موجز و موثرش خلاقانه عمل می‌کند که نمی‌شود تحسینش نکرد. فیلم به شکل دلپذیری رئالیسمِ مخل را کنار می‌گذارد و موفق می‌شود جغرافیایی سینماتوگرافیک بسازد که در هیچ فیلم ایرانی‌ای سراغ نداریم. وقتی شب از پنجره خانه آذر، شهر را با چراغ‌هایش می‌بینیم حس ‌می‌کنیم که نه تهرانِ واقعی که انگار فیلمی علمی-تخیلی را تجربه می‌کنیم.

3. موسيقي كارن همايونفر نیز این فضایِ سینمایی غیررئال را در باند صوتی برجسته می‌کند. موسيقي فیلم كه يادآور همه چیز برای فروش (امیر حسین ثقفی) است چنان لحظه‌های پرسه زدن آذر و پاساژهای فیلم را رنگ‌آمیزی کرده و چنان به فیلم کیفیتی مرموز داده که از معدود دفعاتی بود که در سینما موقع تماشای یک فیلم ایرانی دوست داشتم موسیقی و پاساژها با آن ژست‌های آذر تمام نشود؛ تو گویی در خیابان‌ها می‌رقصد.

4. و نمی‌شود من را دید و از گسترش رابطه عجیب و غریب زوج لیلا حاتمی و امیر جدیدی به وجد نیامد. سال‌ها بعد از آن دختر و پسر معصومِ بوتیک، در یک فیلم ایرانی، شکل‌گیری یک رابطه ملانکولیک معنایی غیرقابل بیان به مسیری می‌دهد که کارکتر لج‌باز و پیچیده آذر طی می‌کند؛ مسیری به‌ چنگ ‌نیامدنی برای این ساموراییِ ایرانی.