درباره چند فیلم بخش مسابقه جشنواره کن 2022

برادر و خواهر | آرنو دپلشن

برادر و خواهر | آرنو دپلشن
ارزیابی (از پنج ستاره): نیم ستاره

فیلم جدید آرنو دِپلِشَن، «خواهر و برادر»، را لازم نیست با «قصه کریسمسی» (دپلشن، ۲۰۰۸) مقایسه کرد تا سطحی بودن دنیا و کاریکاتوری بودن شخصیت‌ها و سردرگمی‌ فیلم‌ساز در تشریح نفرتی قدیمی بین یک خواهر و برادر عیان شود. وقتی کارگردان کم‌حوصله باشد قصه اصلی‌ فیلم جدیدش را هم از یکی از داستان‌های فیلم‌های قبلی خودش («قصه کریسمسی») برمی‌دارد و شخصیت‌پردازی و نوع بازی شخصیت اصلی‌اش (ملویل پوپو) را از مدلی که خودش باب کرده وام می‌گیرد (شخصیت‌های جذاب و پریشان احوالی که متیو آمالریک در فیلم‌های قبلی دپلشن پیچیده و جذاب ارائه می‌کرد).

کارگردان بی‌حوصله بازیگران را هم به‌حال خودشان می‌گذارد، یادش می‌رود رها کردن گلشیفته فراهانی در صحنه، حتی در نقشی کوتاه، دامی بالقوه است و فراموش می‌کند که ماریون کوتیار بدون کنترل، هرچه هیستریک‌تر، خنده‌دارتر (سکانس داروخانه نمونه‌ای از این سقوط است).

فیلمی که تلاش می‌کند همه چیز را توضیح دهد (و بعضی چیزها را چند بار، مثل نمایش و توصیف صحنه تصادف پدر و مادر) ناگهان نیازی نمی‌بیند در مورد تنفر قدیمی و غیرقابل حل خواهر و برادری میان‌سال چیزی بگوید. می‌پذیریم که این یک انتخاب است. قرار است ریشه‌های این تنفر خانوادگی را خودمان تصور کنیم (سلام «لاو استریمز»، سلام آقای کاساوتیس) اما ناگهان در چند دقیقه پایانی، فیلم تصمیم می‌گیرد آن دو بهم نزدیک شوند و مرد آشفته که همه‌چیز را رها کرده سرحال و روبه‌راه به کار تدریس برگردد. انگار نه انگار. نه خانی آمده و نه خانی رفته.

دپلشن دو دهه پیش فیلم‌هایی می‌ساخت که فضاهایی اصیل داشت و پریشان احوالی آدم‌هایش طغیانی بود خودآگاه علیه عبوس بودن و جدیتِ پلشت پیرامون‌مان. مدت‌هاست چیزی از آن فضاها و آدم‌ها در فیلم‌هایش نیست. سِلِکتورها انگار همیشه هم فیلم‌ها را نمی‌بینند.

 

مثلث اندوه | روبن اوستلوند

مثلث اندوه | روبن اوستلوند
ارزیابی (از پنج): ★★

۱. یک پرده‌ی نالازم در همراهی یک زوج مانکن («چه کسی میز را حساب کند؟» تبدیل به یک مساله بزرگتر می‌شود)، یک پرده‌ی اوستلوندی-بونوئلی قابل قبول (یک سفر دریایی لوکس در یک کشتی تفریحی) و سقوط در یک پرده‌ی آخرِ رابینسون کِروزوئه‌ای. حیف آقای اوستلوند.

۲. شرایط اروپا در این سال‌ها به‌سویی رفت که حالا فقط برای به‌چشم آمدن و تاثیرگذاری در هنر باید یک پرده بالاتر زد. اوستلوند از فصل مهمانی و پرفورمنسِ آخر «مربع» به وانی از استفراغ در یک کشتی تفریحی موند بالا رسیده است. از مخمصه کوچک «فورس‌ماژور» به حرف‌های بزرگ. شاید تنها آرتیست با «روایت‌‌های بزرگ» در این سال‌ها هانه‌که باشد. فیلم‌های او زیر فشار «حرف بزرگ» خم نشد و سنگینی ایده‌ها روی جکِ «زنده بودن دنیای آثارش» بالانس شد. اوستلوند در فیلم جدیدش، هانه‌‌که‌ای است بدون زاویه دید بدیع او. بدون فاصله امن با سوژه‌ی هانه‌که‌ای. اوستلوند که می‌خواهد به‌‌شکلی بازیگوش «متعهد» و به‌‌طرز نامتعادلی «امروزی» باشد تا مرز «روزمره» شدن می‌رود: از موسیقی فیلم گرفته تا حضور بی‌ظرافت اینستاگرام و شوخی آشنا با چپ و راست، با ریگان و مارکس.

۳. ریزش بهمن از کوه در «فورس ماژور» تبدیل به بهمنی در زندگی یک زوج می‌شد. بعد ‌گسترش پیدا می‌کرد به آدم‌های پیرامون‌شان و می‌رفت تا مغز استخوان. در «مربع» مخمصه‌ای که بابت دزدیدن موبایل شکل می‌گرفت، در عرض گسترده می‌شد، به موقعیت‌های و تِم‌های دیگری سرایت می‌کرد، تا مرز عدم انسجام می‌رفت ولی با فصل مهمانی اجزا به هم جوش می‌خوردند. اما سه پرده‌ی فیلم جدید اوستلوند با ایده‌‌ای روشن از تغییر موقعیت بین ضعیف و قوی جلو می‌رود و به «تنبیه کردن قوی» ختم می‌شود. شاید دل‌خوش‌کن اما بدون اصالت‌: محتواگرایی صرف و بالا بردن وُلوم تا اطلاع ثانوی دستور کار اول صنعت سینمای هنری لوکس است.

۴. در لیستی که از پنج فیلم‌ساز معاصر دارم، روبن اوستلوند تا پیش از این فقط یک فیلم تا شاهکار فاصله داشت. فیلم جدیدش را به عنوان سرگیجه‌ی بعد از نخل طلا در نظر می‌گیریم و فعلا به او آوانتاژ می‌دهیم.

 

برادران لیلا | سعید روستایی

برادران لیلا | سعید روستایی
ارزیابی (از پنج): ۱/۲★

«برادران لیلا» خورجینی از اجناس درهم است. داستانی است در یک بازه زمانی نسبتا طولانی با شخصیت‌های متعدد (چهار برادر، یک خواهر و پدر و مادر) که گاه سر صبر به مقدمه‌چینی یک ماجرا‌ یا معرفی یک آیین خانوادگی عجیب می‌پردازد، و گاه هم دمدمی‌مزاج است و حوادث سرعتی خارج از منطق فیلم می‌گیرند.

‌مهم‌ترین ویژگی فیلم شخصیت‌های جذابش است. فیلم برای هر کدام از آن‌ها ویژگی‌های ممتازی انتخاب می‌کند و سرصبر آن را جا می‌اندازد (وسواس تمیزی معادی، ترس از جمع و روحیه آزادمنشی برای محمدزاده و …)، شخصیت‌هایی که اغلب باهوشند اما بنا به نیاز دراماتیک ناگهان کم‌هوش فرض می‌شوند (شخصیت‌های تیز و فرزی که در شرایط وحشتناک اقتصادی دار‌و نداری را از دهن شیر درآورده‌اند اما حواس‌شان به قیمت سکه و دلار نیست).

‌ویژگی‌های «برادران لیلا» را می‌توان با سکانس عروسی که مقدمه‌چینی طولانی هم دارد‌ تشریح کرد: مقدمات هفت ‌دست، شام و ناهار اندک! از آن مراسم بزرگ و از جغرافیای آن‌جا چه می‌بینیم؟ جز تالاری بزرگ با انبوهی جمعیت که به‌شکل «چشم‌درآر»ی پر شده. آن تالار و عروسی «عام» می‌ماند برعکس «خانه» که خاص و اصیل است.

از دعوت‌شدگان و میزبانان چه (از بخش زنان نمایی نمی‌بینیم)؟ از فضای زنده، از پسله‌ها و از شکل ملموس ارتباط این خانواده با فامیل پدری (که در تمام فیلم درباره‌شان حرف زده می‌شود) چه می‌بینیم؟ در عوض به‌شکل پیش‌پا افتاده (‌و آشنایی در سینمای این روزهای ایران) بر آن‌چه تاکید می‌شود رقصیدن طولانی برادرها با آهنگی از محسن یگانه است (آن‌هم کسانی که در جریان یک نقشه پراسترس‌‌اند). تنها ایده جذاب مربوط به فضای تنگی است (چیزی شبیه زیرپله) که صاحب مراسم با نوید محمدزاده در آن‌جا درگیر می‌شود.

در عوض فیلم هر وقت به خانه لیلا و خانواده‌اش بر می‌گردد جان می‌گیرد (فضای اصیلی که زنده و ملموس است) اما به‌محض نفس گرفتن پای صحنه‌های پر دیالوگ بی‌کاربرد (اما مثلا به یادماندنی) روی گردن فیلم سنگینی می‌کند. اطلاعات در کل فیلم اغلب از طریق چنین صحنه‌های طولانی با اتکا به دیالوگ داده می‌شود. صحنه‌ی بیمارستان در اوایل فیلم بین محمدزاده و ترانه علیدوستی (که به‌شکل بی‌ظرافتی با مراجعین پر شده) از نظر حجم اطلاعاتی که می‌دهد نمونه‌ای است.

 بدتر از آن آشکار شدن گرایش به دیالوگ شعاری و جملات قصار برای خوش‌آمد و باج دادن به بیننده است. گرایشی مشابه که به چند صحنه بی‌ربط و پیش‌پا افتاده (که بیشتر شبیه گَگ است) هم منجر می‌شود (مثل فصل پیاده شدن چند دختر از یک اتوموبیل شاسی بلند زمانی که برادرها روی پله‌های یک پاساژ بستنی می‌خورند و آن‌ها را نگاه می‌کنند).

 ای کاش فیلم صحنه‌های غیرکاربردی پر حس‌وحال بیشتری داشت. در حالی که در دو فصل کارگردان شرایطش را بالای پشت‌بام در گفتگوهای دونفره نوید محمدزاده و ترانه علیدوستی در بالای پشت‌بام ایجاد می‌کند (برای اولین بار نفسی می‌کشیم و چند کوچه و یک محله می‌بینم) اما افسوس این فصل هم چنان مطول و غیرموثر نوشته شده که ظرافت‌های فضاسازی آن نادیده می‌ماند.

 

تصمیم به رفتن | پارک چان-ووک

تصمیم به رفتن | پارک چان-ووک
ارزیابی (از پنج):   ★★★

این ایماژهای مسحور کننده، این ملاقات شبانه روی بلندی با محبوب در کولاک، این رومانس خوددار کارگاه با متهم اول پرونده‌اش، این اروتیسم باوقار خانم «تانگ وی» که انگار از «سفر دراز روز در شب» (بی گان) با خود به این فیلم آورده، این پیرنگ تودرتو و بازیگوشانه کارآگاهی که از تماشاگر عقب نمی‌افتد و این بازی جذاب با زبان چینی و کره‌ای بین دو شخصیت داستان، بابت همه این‌ها می‌شود از تیپیک بودن برخی اجزای فیلم و رفتارهای لوس «فیلم‌کُره‌ای» برخی شخصیت‌ها (به‌خصوص اَسیستان‌های کارگاه) گذشت. اصلا به‌خاطر کل آن فصل آخر، آن ساحل لعنتی با آن صخره‌های تیز و آن کارآگاه دلداده و پریشان می‌شود اجزای متوسط فیلم را فراموش کرد.

 

 

توری و لوکیتا | برادران داردن

توری و لوکیتا | برادران داردن
ارزیابی (از پنج ستاره):  ★

برادران داردن فیلم به فیلم از «رادیکالیسم سبکی» به «رادیکالیسم موضوع»ی تغییر جهت داده‌اند. دیگر بعد از دو‌ دهه برای‌شان کافی است که فیلم اجتماعیِ تلخ و دلسوزانه‌ای درباره یک پسربچه و دختر نوجوان آفریقایی مهاجر بسازند که معیوب بودن بروکراسی کشور بلژیک را در دادن کارت اقامت به چالش بکشند، سیستمی ناکارآمد که از این بچه‌ها دیلرهای مواد مخدر می‌سازد: سوژه و زاویه دیدی دردمندانه به قصد تلنگری به حکمران‌ها و همشهری‌ها.

‌اما «تغییر از طریق هنر» با «توری و لوکیتا» با پیرنگی لاغر (و پایانی آشنا و احساساتی) که ظرافت‌های سبکی چند فیلم اول برادران داردن را ندارد چقدر ممکن است؟ در «پسر» (۲۰۰۲) انضباط دوربین دنبال‌کننده‌ (چسبیده به پشت سر) و محدود کردن عمق میدان صحنه‌ها به قصد نزدیک کردن تجربه بیننده به یک مرد درون‌گرا بود که روزی در کارگاهش قاتل پسرکش، بی‌خبر و به قصد آموختن نجاری، ظاهر می‌شد. از طریق چنین سبک سختی آن فیلم تبدیل به تجربه‌ای یگانه برای بیننده در همراهی حسی با این مرد می‌شد. «تغییر از طریق هنر» بدون تبدیل شدن این فیلم‌های جدید برادران داردن به «یک تجربه ویژه» چقدر ممکن است؟

 

کریستین مونجیو | R.M.N

کریستین مونجیو | R.M.N
ارزیابی (از پنج ستاره): ۱/۲★★★

«دهکده‌ای کوچک» استعاره‌ای از «اروپای بزرگ»؟ مطالعه «جمعی کوچک» برای ساخت تصویری بزرگ‌تر از امروز؟ کریستین مونجیو هم مثل روبن اوستلوند تصمیم به عکس‌برداری از جامعه گرفته است: نام فیلم جدید او، R.M.N (همان MRI در پزشکی به رومانیایی)، اشاره به عکس‌برداری از گرایش‌های سرطانی و سویه‌های تاریک جهان امروز دارد: لانگ‌شاتی تیره و تار و بدون روتوش از مونجیو (رویکردی شبیه «مثلث اندوه» اوستلوند که عنوان فرانسه‌ فیلم او هم «بدون روتوش» است).

اگر اوستلوند سرنشینان ثروتمند یک قایق لوکس تفریحی را دستمایه قرار می‌دهد، مونجیو به سراغ دهکده‌ای در ترانسیلوانیا می‌رود، با ساکنینی از چند قوم و مذهب، اهل رومانی، مجارستان، آلمان و یک فرانسوی: دهکده تمثیلی از قاره‌ای بزرگ. همزیستی (ِظاهری) منطقه با استخدام چند کارگر سریلانکایی در نانوایی دهکده به هم می‌خورد و به تدریج توطئه جمع علیه «بیگانه‌ها» شروع می‌شود. ساکنین دهکده نانی را که دست این کارگرهای رنگین‌پوست به آن خورده نمی‌خورند، آن‌هم کسانی که خود در اروپا «بیگانه» خواننده می‌شوند. یکی از اهالی دهکده (ماتیاس) که برای کار به آلمان رفته، توسط سرکارگر آلمانی «کولی تنبل» خوانده می‌شود. ماتیاس او را با خشونت زخمی می‌کند و به رومانی برمی‌گردد. بعدتر او در موقعیتی مشابه قرار می‌گیرد (تحقیر کارگرهای سریلانکایی که برای کار به روستای او آمده‌اند). این چرخه‌ی کور به کابوسی خشن تبدیل می‌شود: هشداری برای آنچه در پیش است. مونجیو «درون‌نگری» را به «پیش‌بینی» بحرانی بزرگ در اروپا تبدیل می‌کند.

در این دهکده که بی شباهت به روستاهای «در مه» (لوزنیتسا)، «سرزمینی در سایه» (Shadow Country) و «روبان سفید» هانه‌که نیست، مونجیو سه شخص را از باقی متمایز می‌کند، سه روح: یک کودک (انگار از «بی‌عشق» زویاگینتسف آمده)، یک مرد، و یک زن. مرد (ماتیاس) لبریز از خشمی باستانی است اما به نحو مرموزی در بحران دهکده به دور از خشونت عمل می‌کند. او پدری است مسئول و پسری وظیفه‌شناس. زن (معشوقه سابق مرد) با تبار مجارستانی، چندان از دید اهالی خوشنام نیست. او منظم و متمدن زندگی می‌کند، سایه مهرش بی‌توقع جاری است و به مشکلات کارگرهای سریلانکایی توجه نشان می‌دهد. او که هر روز پس از پایان کار با «چلو»اش قطعه‌ای می‌نوازد هیچ ربطی به اهالی و حماقت جاری در دهکده ندارد.

اگرچه فیلم جدید مونجیو ضربِ عاطفی «چهار ماه و سه هفته و دو روز» (نمایی نزدیک از یک زن) و تمرکز و همگنی «فارغ التحصیلی» (مدیوم‌شاتی از یک مرد) را ندارد و هرچند موفق نمی‌شود به سه کارگر سریلانکایی فیلم هویتی ویژه دهد، و با اینکه تم موسیقی «در حال وهوای عشق» از جایی به بعد لحن فیلم را تحت تاثیر قرار می‌دهد، با اینحال لانگ‌شاتی درخور از وضعیت امروز اروپا می‌سازد. تاثیر حسی جغرافیای دهکده چنان مهیب است (با آن هوای برفی آبی، جنگل مرموز و رودخانه سمی)، و چنان آرام «راز» از قیف طبیعت روی گردن شهر می‌ریزد که انگار جان اهالی از تن بیرون می‌آید و در کالبد خرس‌های آن حوالی حلول می‌کند. و خرسها که نکته اصلی‌اند.

وقتی فیلم تمام می‌شود بهت‌زده شبیه پسربچه‌ایم در صحنه ابتدایی. او در راه مدرسه تک‌وتنها در جنگل می‌دود. ناگهان روبرویش چیزی می‌بیند که پس از آن قدرت تکلم را از دست می‌دهد. ما در ابتدای فیلم، آنچه او می‌بیند را نمی‌بینیم. کابوس فیلم که تمام می‌شود اما حس می‌کنیم پسربچه آن روز در جنگل چه دیده بود.

 

پیترلو | مایک لی

PeterLoo | Mike Leigh
ارزیابی: نیم ستاره‌‌

می‌گفتیم مایک لی با بقیه فیلم‌سازهای بزرگ این سال‌ها فرق دارد. امکان ندارد افت کند. چهار سال قبل در ۷۱ سالگی فیلم فوق‌العاده‌ مستر ترنر را ساخته و چهار سال قبلتر سالی دیگر. چند هفته قبل وقتی در جشنواره کن، دسته‌گل‌های اساتید دو و سه دهه اخیر (داردن‌ها، جارموش، آلمودوار، مالیک و …) را می‌دیدیم با خودمان می‌گفتیم سقوط این‌ها خیلی وقت بوده شروع شده. مایک لی فرق می‌کند. سن‌وسال اما انگار مغاک است و تبعیض نمی‌شناسد.
‌‌‌
پیترلو به اتفاقات آگوست ۱۸۱۹ در انگستان می‌پردازد. در شروع (مدتی بعد از نبرد انگلستان در واترلو) با زمینه‌های سیاسی و اقتصادی جنبش عمومی مردم برای داشتن حق برابری آشنا می‌شویم. قرار یک تجمع بزرگ در میدانی در شهر منچستر گذاشته می‌شود. در روز تجمع این اعتراضات توسط نیروهای حکومتی به خاک‌وخون کشیده می‌شود. آیا اسب‌ها، سواره‌نظام و سیاهی‌لشکرها در این درام تاریخی با ابعاد بزرگ، استاد را بلعیده‌اند؟‌‌

وقتی سال گذشته خبرهای تولید فیلم را می‌خواندم، فکر کردم ترکیب سبک رئالیستی ویژه مایک لی با یک رویداد تاریخی مشهور در دویست سال قبل چقدر می‌تواند جالب باشد و منجر به کیفیتی نو در یک درام تاریخی شود. هو شیائو شِن بارها در آثارش و لازلو نمش در غروب، با سبک شخصی و رئالیسم افراطی به سراغ تاریخ رفته‌اند و حاصل تجربه‌های منحصربفرد تاریخی برای بیننده بوده است. در پیترلو اما نه از آن گرمی روابط و خودانگیختگی آدم‌ها در زندگی روزمره فیلم‌های مایک لی نشانی است و نه تشخص زیبایی‌شناسانه‌ای در پلاستیک فیلم به‌چشم می‌خورد (چقدر پیترلو شبیه فیلم‌های ژنریک این مدلی شده).
‌‌
شخصیت‌های تاریخی مشهور در صحنه‌هایی بی‌ظرافت با پرگویی با میزانسنی پیش‌پاافتاده می‌آیند و می‌روند (سخنرانی‌ها و اجتماعات) بدون آن‌که رویدادها برای بیننده درگیرکننده باشد. نقل تاریخ مهم‌تر از تجربه لحظه تاریخی می‌شود. مایک لی حتی تسلطی در از کار در آوردن یک تظاهرات تاریخی پرتنش در کف خیابان (قبلا در آثارش نشان داده آن‌جا را خیلی خوب می‌شناسد) از خود نشان نمی‌دهد. صحنه‌پردازی این تظاهرات ۶۰ هزارنفره که قلب فیلم است با مدیوم‌شات‌های خنثی و لانگ‌شات‌های متکی به سی.‌جی.‌آی ضعف‌های فیلم را بیشتر می‌کند.
‌‌‌
اگر پیترلو تیتراژ نداشت خانه‌ی پُرش فکر می‌کردیم یکی از کارگردان‌های تلویزیونیِ استخدام بی‌بی‌سی آن را ساخته است. چنین پروژه‌ی بی‌خود و بی‌جهتی برای استاد از چه زاویه‌ای جذاب بوده است؟

یادداشت‌های کوتاه جشنواره کن ۲۰۱۹

روز اول
مردگان نمی‌میرند | جیم جارموش
سقوط با سر به چاه ابتذال. فیلم‌سازِ پرپر.         


روز دوم
باکورائو | کلبر مندونسا فیلهو و جولیانو دورنلس
افسوس! فیلم جدید کلبر مندونسا فیلهو انتظارم را برآورده نکرد.


روز سوم
آمدیم نبودید | کن لوچ
دختر قدبلند | کانتمیر بالاگوف

‌فیلم دوست‌داشتنی کن لوچ بیشتر برای نمایش در آمفی‌تئاترهای احزاب چپ و دولتمردان مفید است. فیلم بالاگوف تا مرز یک فیلم درجه یک می‌رود اما …یک افسوس بزرگ. حیف!


روز چهارم
درد و افتخار | پدرو آلمودوار
آتلانتیک | متی دیوپ
درد و افتخار، آلمودواری‌ترین فیلمی که می‌شود تجسم کرد، البته آلمودوار علیه آلمودوار، یا بهتر بگویم متاسفانه آلمودوار بدون آلمودوار.
‌‏آتلانتیک (ساخته‌ی متی دیوپ، بازیگر سنگالی سی‌وپنج پیک رام کلر دنی)، کاندیدای بدترین فیلم مسابقه، رقیب جدی جارموش و روسیاهی برای مدیر جشنواره.


روز پنجم
کورنلیو پرومبویو | سوت‌زن‌ها

دیائو یینان | دریاچه غاز وحشی
فیلم‌های این پنج روز چنان متوسط، معمولی و یا بد بوده‌اند که انگار باید موقع تماشا جان کند تا از سکانسی از فیلمی خوشم بیاید. وقتی سال گذشته با فیلم‌های بی گان، جیلان، برنینگ و جنگ سرد روی هوا می‌رفتیم چرا باید امسال استانداردم را تغییر دهم؟ چرا این‌طور هیستریک باید نگران سرنوشت هر فیلم باشم و این‌طور به صندلی‌ام چسبیده باشم و موقع تماشا دلواپس باشم که فیلم پرومبویو (سوت‌زن‌ها) و دیائو یینان (دریاچه غاز وحشی) در نیمه دوم بهتر شوند، دسته‌های صندلی را گرفته باشم و با خودم بگویم ای کاش کمی بهتر شود و «خدایا یه معجزه، یک چرخش، یک جهش، یک {سکانسِ} این‌ طرفی… یک {موقعیتِ} اون طرفی…».


روز ششم
زندگی مخفی | ترنس مالیک
‌‌سحرآمیز و دست‌نیافتنی در برخی لحظات اما اسیرِ تکرار و تاکید در داستان‌پردازی، بدون غافلگیری در میزانسن و خودویرانگر. خداحافظ آقای مالیک.


روز هفتم

فرانکی | ایرا ساکس
دنیای رومری بدون جادوی اریک رومر. موقع تماشا دلم برای اشعه سبز، حکایت پائیز و …تنگ شد. ایزابل هوپر هم این زنجیره فیلم‌های بد و متوسط را نشکست.

آزادی | آلبر سرا
مرا به سخت‌جانی خود این گمان نبود (یا چطور توانستم تا پایان فیلم در سالن بمانم).


روز هشتم
روزی روزگاری … در هالیوود | کوئنتین تارانتینو
انگل | بوگ جون-هو
‌‌‌موقر و متین‌ترین فیلم تارانتینو و از لحاظ کیفی کامل‌ترین فیلمش بعد از «بیل را بکش»، با اجرایی سرحوصله، شوخی بامزه با تاریخ و سینما و «برد پیت»ی که برایش غش می‌کنید.
در روزی که اولین جرقه کن با فیلم تارانتینو زده شد (که البته به آتش نکشاند)، غافلگیری کوچک دیگری با فیلم مفرح و سرحال بونگ جون-هو (انگل) در راه بود. «انگل» واکنشی است به فیلم «دله‌دزدها»ی کوره اِدا و «سوزاندن» (لی چانگ-دونگ) با یک فیلم‌نامه پرضرب که تماشاگرش را (متناسب با سطح انتظارش) راضی می‌کند. سه روز بیشتر به پایان باقی نمانده و کماکان از یک شاهکار خبری نیست.


روز نهم
ماتیاس و ماکسیم | اگزویه دولان
اوه مرسی (روبه، یک نور) | آرنو دپلشن

– الو تیری…
– آلخاندرو، همه چیز خوبه؟ هتل؟ پذیرایی؟
– توی آئین‌نامه شرایطی برای استعفا وجود داره؟
– هان؟ … صدات نمی‌آد.
– با این فیلم‌ها ما دو تا جایزه هم نمی‌تونیم بدیم.
– من باید برم گالای اگزویه دولان.
‌ – تیری …
– پاول هماهنگه، خودش ردیفش می‌کنه. ‌
– …


روز دهم
مکتوب، عشق من: اینترمتزو | عبداللطیف کشیش
‌‌میگرن شبانه، دقیق‌تر بگویم طولانی‌ترین بی‌احترامی تصویری که تا به‌حال دیده‌ام. ترکیب عیب‌های قسمت اول مکتوب با «کلایمکس» گاسپار نوئه.


روز یازدهم ‌‌
باید بهشت باشد | الیا سلیمان
فیلم دوست داشتنی الیا سلیمان بعد از میگرنِ کشیش شبیه یک دم‌نوش خوش‌عطر بود، فیلم کوچک و ‌دلنشینی که اگر جاه‌طلبی بیشتری وجود داشت می‌توانست تبدیل به فیلم درجه یکی شود.



پیش‌بینی فیلم‌های جشنواره کن ۲۰۱۹


دیگر به دراماتیک‌ترین لحظه سینمایی سال نزدیک شده‌ایم. پنجشنبه صبح ساعت ۱۱ به‌وقت فرانسه لیست فیلم‌های بخش‌های رسمی ۷۲امین دوره جشنواره کن اعلام می‌شود. امسال سالِ فیلم‌سازهای محبوب من نیست. آن‌ها معمولا هر سه سال (چهار سال، یا حتی هر پنج سال) یک‌بار فیلم می‌سازند و امسال سال آماده شدن پروژه‌های‌ آن‌ها نیست پس باید دلخوش کرد به ظهور پدیده‌هایی که فعلا چیزی از آن‌ها نمی‌دانیم و یا منتظر بود تا آن باتجربه‌هایی که هنوز روی طول‌موج آثارشان‌ قرار نگرفته‌ام کاری کنند کارستان.



ادامه‌ی خواندن

موج‌نو سینمای رومانی | قسمت اول

مروری بر آثار کریستی پویو

 

چاپ شده در مجله ۲۴، شماره دی ۱۳۹۶

 

 

۱. سینمای هنری در آغاز هزاره جدید

فلاش‌بک به سال ۲۰۰۰ میلادی. در آغاز هزاره جدید در سینمای هنری جهان چه خبر است؟ چند سال از تشکیل جریان سینمایی دگما ۹۵ گذشته و لارس فون ‌تریه ستاره سینمای هنری است. او با ساختن شکستن امواج (۱۹۹۶)، رقصنده در تاریکی (۲۰۰۰) و بعدتر داگ‌ویل (۲۰۰۳) شورشی سینما است و با هر فیلمش خیل دوست‌دارانش افزون می‌شود. فیلم‌سازها و جشنواره‌های بزرگ شیفته‌اش هستند و مانیفست سینمایی او و همکاران دانمارکی‌اش هنوز طرفدار دارد. کرانه دیگر سینمای هنری در اختیار میشائیل هانه‌که است. بازی‌های خنده‌دار، کد ناشناخته و معلم پیانو و بعدتر پنهان شوری به‌پا کرده. فیلم‌های سرد و تکان‌دهنده هانه‌که نسلی از فیلم‌سازها را تحت‌تاثیر این مدل سینمایی شیدا کرده. سمت دیگر برادران داردن با رزتا (۱۹۹۹) نخل طلای کن را گرفته‌اند و چند سال بعدتر که پسر (۲۰۰۲) را عرضه می‌کنند دیگر تبدیل به یک مرجع سینمایی برای سینمادوستان شده‌اند. جشنواره کن عملن به عرصه جولان آثار این فیلم‌سازهای بزرگ تبدیل می‌شود و همه درباره آن‌ها صحبت می‌کنند. هر سال که فیلم‌سازهای جوان از کن به خانه‌ بر می‌گردند خواب فیلم‌های این چهار نفر را می‌بینند.

ادامه‌ی خواندن